نمای نزدیک: آشنایی با فعالین حزب کمونیست کارگری ایران مصاحبه با پریسا پوینده

مقدمه: در این صفحه، انترناسیونال سراغ فعالین حزب کمونیست کارگری می‌رود و ضمن آشنایی مختصر با این رفقا با مروری بر زندگی سیاسی آنها به جایگاه و اهمیت مبارزه متشکل و حزبی می‌پردازد. هدف به دست‌دادن تجربه حداکثری این فعالین در عرصه مبارزه سیاسی و انتقال تجربه سیاسی و مبارزاتی است.

انترناسیونال: برخلاف دیگر مصاحبه‌ها می‌خواهیم از زمان حال بپرسیم. در کدام کشور زندگی می‌کنید، چند سال است در خارج کشور هستید، چه‌کار می‌کنید و مسئولیت‌های سیاسی و تشکیلاتی شما چیست؟

پریسا پوینده: در کشور هلند زندگی می‌کنم و تقریباً سی و یک سال است که در خارج از ایران زندگی می‌کنم. در دبیرستان رشته تجربی و در دانشگاه ادبیات فارسی خواندم. از نظر شغلی از آرزوهایم کار در رشته مددکاری اجتماعی بود و در هلند در این رشته به تحصیل ادامه دادم. در سال‌های اول بعد از اتمام تحصیلاتم با بزرگسالان و بعد از آن با کودکان کار کردم. از نظر حزبی و تشکیلاتی عضو کمیته مرکزی و دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری ایران هستم و در کنار فعالیت‌هایم در حزب با این مسئولیت‌ها در عرصه دفاع از حقوق زنان و جنبش آزادی زندانیان سیاسی فعالیت می‌کنم. دبیر “کمیته آزادی زندانیان سیاسی در ایران” و به‌تازگی عضو هیئت هماهنگی و اجرایی “شبکه برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران” شدم.

انترناسیونال: اهل کجا هستید؟ از زندگی گذشته خودتان بگویید. از کودکی و نوجوانی و جوانی و از محیط زندگی خودتان ما را مطلع کنید.

پریسا پوینده: من در شهر بروجرد در یک خانواده پُر رفت‌وآمد و نسبتاً همیشه شلوغ به دنیا آمدم. خانواده‌ای که در آن مهر و محبت و عشق و فداکاری را از مادر و پدرم آموختم. سه خواهر بودیم که همراه با پدر و مادرم در یک خانه قدیمی با حیاطی بزرگ که عطر گل یاس و باغچه‌هایی که هر بهار به همت پدرم پر از گل بنفشه می‌شد و گل‌های رز قرمز آن را دلنشین‌تر می‌کرد، زندگی می‌کردیم. خواهران و برادرانی داشتم که ازدواج کرده بودند و از خانه رفته بودند. در کودکیم خانه ما یک خانه با حضور سه دختر نبود، بلکه همیشه افراد دیگری از فامیل با ما زندگی می‌کردند و من این شلوغی را بر خلاف خواهر کوچک‌ترم دوست داشتم. البته این را دیرتر که بزرگ‌تر شدیم فهمیدم. خاطرات کودکیم با سفرهای خانوادگی و بازی با ماشین و سربازان جنگی در حیاط بزرگ مادربزرگم همراه پسر دایی‌هایم در میان درختان مو همراه است. با عروسک و وسایل بازی دخترانه سروکار نداشتم. همین‌طور از خاطرات پُررنگ کودکیم، ایستادن در صف‌های طولانی درب زندان قصر در ایام نوروز با لباس و کفش نو عید و بازی و شیطنت از آخر تا اول صف رفتن، برای ملاقات برادر و افراد دیگر فامیلم که زندانی سیاسی بودند، گذشت.

در خانواده‌ای با پدر و مادری می‌توانم بگویم با گرایش‌های لیبرالی بزرگ شدم. لیبرال ازآن‌جهت که اساساً انسان‌های آزاده‌ای بودند و رفتار و سکنات خیلی مذهبی و سنتی مطابق با آداب و رفتار یک فرد مذهبی که پنج بار در روز نماز می‌خواند یا حجاب بر سر می‌کند، نداشتند. مادر و پدرم از دو فرهنگ متفاوت می‌آمدند و ما این را از کودکی متوجه بودیم. مادرم از خانواده مذهبی می‌آمد اما شاید تحت‌تأثیر زندگی با پدرم زنی آزاده و اما سخت‌گیر در تربیت ما بود. خانواده پدریم، غیرمذهبی بودند و تاریخ مبارزاتی طولانی از دوره رضاشاه تا جمهوری اسلامی را پشت سر خود دارد. از پدربزرگم تا نسل من، یعنی سه نسل، در حال مبارزه با وضع نابرابر و ظلم و ستم حاکم بوده‌ایم. پدرم از خانواده‌ای می‌آمد که علیه ظلم رضاشاه جنگیده بودند. سال‌ها “یاغی” بودند و تلاش‌های رضاشاه برای به سازش کشاندن پدربزرگم با حکومت بی‌نتیجه ماند.

همین‌طور از رشادت و شجاعت مادربزرگ پدری‌ام در تاریخ آمده است. در سفری از رضاشاه به لرستان، ماشین او را متوقف می‌کند. رضاشاه از او می‌پرسد چه می‌خواهد و مادربزرگم می‌گوید، خون‌خواه پسرش است که به دستور او اعدام شده است. رضاشاه در جواب می‌گوید: مایلی تا من پسر دیگری به تو هدیه کنم. مادربزرگم جواب می‌دهد “من آن زنی هستم که پسری دیگر مانند پسرم به دنیا بیاورم، اما تو آن مردی نیستی که پسری مثل پسرم را به من بدهی.”

به دنبال یک توطئه و فریب‌کاری، پدربزرگم و تعدادی از مردان فامیل به دستور رضاشاه اعدام و بخش بزرگی از خانواده به استان خراسان تبعید می‌شوند. زندگی پدرم و ما خیلی تحت‌تأثیر این وقایع بود. پس از سال‌ها تبعید در زمان محمدرضا پهلوی تعداد زیادی از افراد فامیل از جمله برادرم، به دلیل فعالیت‌های سیاسی دستگیر و به زندان‌های طویل‌المدت محکوم شدند. پدرم به دلیل تجربیاتش در سیاست، تلاش می‌کرد ما از سیاست فاصله بگیریم و درس بخوانیم. اما تمام اینها باعث نشد که من و خواهرانم در اعتراضات علیه رژیم شاه شرکت نکنیم. سال‌هایی از نوجوانیم در دهه شصت، پس از شروع سرکوب‌ها، با ترک اجباری خانواده در واقع به‌نوعی در تبعید گذشت که بعدها زندگی کل خانواده را هم تحت‌تأثیر قرار داد.

انترناسیونال: زمان تسویه‌حساب شما با مذهب به چه سال‌هایی بر می‌گردد؟ اصلاً مذهبی بودید؟

پریسا پوینده: همانطور که گفتم مادر و پدرم اساساً افراد مذهبی آن‌طور که یک فرد مذهبی را می‌شود تعریف کرد، نبودند. هر دو در جوانی زندگی مدرنی را پشت سر گذاشته بودند. کمی که بزرگ‌تر شده بودیم مادرم از خاطراتش در سفرهایش با پدرم به تهران و رفتن به کاباره‌ها می‌گفت. مذهب در خانواده پدریم جایی نداشت و این روی ما تأثیر زیادی داشت، چون ارتباط بیشتری با خانواده پدری داشتیم. البته پدرم تا قبل از انقلاب سال ۵۷ در سال نو ما را به شهر قم می‌برد، چون افرادی از خانواده را آنجا به خاک سپرده بود. شاید آن سال‌ها بود که به واسطه قم رفتن بیشتر با مذهب آشنا شدم. اما اساساً روابط و سبک زندگی ما مذهبی نبود و خلق‌وخوی خودم بیشتر تحت‌تأثیر فرهنگ غیرمذهبی فامیل پدرم بود. تسویه‌حساب اساسی من با مذهب برمی‌گردد به سال دوم راهنمایی درست در روزهایی که بوی انقلاب می‌آمد. ما یک معلم زبان انگلیسی داشتیم که صحبت‌هایش برای من و خیلی از هم‌کلاسی‌هایم جالب بود. یادم می‌آید بین بچه‌ها این حرف زمزمه می‌شد که “او چپ است”. از این دوره به بعد بود که با سیاست و گرایش چپ در شکل و سطح دیگری آشنا شدم. بعدها که به کار تشکیلاتی روی آوردم راهی را انتخاب کردم که نقد اساسی به دین و مذهب داشت و این برای من مخصوصاً مثل یک دختر جوان خیلی جذاب و شجاعانه می‌آمد. می‌توانم بگویم در بحبوحه انقلاب کلید بی‌مذهبی آگاهانه من زده شد.

انترناسیونال: از چه وقت و چرا سیاسی شدید؟

پریسا پوینده: از سال دوم راهنمایی – سال ۱۳۵۶- می‌توانم بگویم با اعتراض به بی‌عدالتی شروع شد. با تظاهراتی در اعتراض به اخراج معلم زبان انگلیسی‌مان جرقه آن زده شد و بعدها با تظاهرات خیابانی انقلاب سال ۵۷ ادامه پیدا کرد. بخش جالب و هیجان‌انگیز این دوره این بود که تقریباً تمام هم‌سن و سال‌های من در خانواده پدریم و از جمله خواهر کوچک‌ترم انقلابی بودند. این فضا همیشه به من انرژی خاصی برای ادامه فعالیت‌هایم می‌داد. بعد از سرنگونی حکومت شاه دوره آزادی فعالیت سیاسی سازمان‌ها و احزاب بود. دوره برپایی میز کتاب‌ها، پخش نشریات و ظهور سازمان‌های جدید بود. تشنه خواندن و گرفتن اطلاعات دررابطه‌با نوع نگاه و سیاست سازمان‌ها بودم. در خانه ما تقریباً نشریات تمام سازمان‌ها را می‌شد پیدا کرد. البته مخفی و پنهانی. اوایل به چریک‌های فدایی خلق و بعد به سازمان اقلیت چریک‌های فدایی خلق و در آخر به سازمان پیکار گرایش پیدا کرده بودم. دوم دبیرستان مصادف با سال ۶۰، به دنبال سرکوب و دستگیری‌های وسیع، درحالی‌که تقریباً شانزده‌ساله بودم پس از دستگیری دو نفر از تیم مطالعاتی‌مان، مجبور به ترک خانواده شدم. تا مقطع دیپلم را در شهرهای دیگر زندگی کردم. سال‌ها بعد می‌شنیدم که انقلابیون برای ادامه مبارزه به کردستان رفته‌اند. یکی از آرزوهایم آن زمان رفتن به کردستان بود که متأسفانه به دلیل زن بودنم و شرایط سرکوب آن دوره عملی نشد.

انترناسیونال: سیاست برای شما چه معنی‌ای دارد؟ از کجا به این نتیجه رسیدید که برای تغییرات عظیم و بنیادی باید فعالیت متشکل و حزبی داشت. ضرورت این کار در ذهن شما چطور کلید خورد؟

پریسا پوینده: سیاست برایم با احساس مسئولیت دررابطه‌با آنچه که پیرامونم می‌گذرد، رعایت حق و عدالت و مفهوم تلاش برای تغییر وضع موجود معنی می‌دهد. برخورداری کودکان، جوانان، زنان و مردان از یک زندگی انسانی. این روحیه و نگاه را از زمانی که خودم را به‌عنوان یک بزرگسال می‌شناختم در روابط پیرامونم داشتم. اولین دوست بسیار نزدیک من وقتی اول راهنمایی بودم، دختر بسیار زیبایی بود. پدرش که کارگر بود را ازدست‌داده بود و با مادربزرگش زندگی می‌کرد. دختر بسیار خجالتی بود که نمی‌توانست از حقش دفاع کند. احساس می‌کردم وظیفه مراقبت از او را برعهده دارم. قرار ما این بود که هر روز با هم به مدرسه برویم و برگردیم.

در سال‌های بعد با سه نفر دیگر که پدر دو نفر از آنها کارگر بودند، دوست شدم. یکی از آنها با پدر و مادرش و یک خواهر دیگر می‌توانم بگویم در یک دخمه زندگی می‌کردند. آن یکی با دو خواهر دیگر وضع بهتری نداشتند. دیدن شرایط زندگی آنها مرا بسیار رنج می‌داد. همین‌طور در کودکی با زندانی‌شدن افراد نزدیک فامیلم متوجه شدم ساواکی وجود دارد که شکنجه و اعدام می‌کند و فضای خفقان ترسناکی هست که به کمتر کسی می‌شود اعتماد کرد. به ما یاد داده بودند در مدرسه حرفی نزنیم و همیشه ترس ناشناخته‌ای همراهمان بود. شنیدن و وحشت از شکنجه‌های ساواک و کمیته مشترک ساواک و به‌قتل‌رساندن یکی از افراد فامیلم در زندان توسط رژیم شاه، همه‌وهمه از دلایل پیوستنم به اعتراضات خیابانی در انقلاب ۵۷ بود.

از همان سال‌ها با شروع انقلاب، کار سیاسی متشکل برای من معنی پیدا کرد. فضا، فضای انقلابی و متشکل شدن بود. در راهی که انتخاب کرده بودم بیشتر یاد گرفتم که تغییر بنیادی وضع موجود آسان نیست و این امر تنها در یک کار همگانی و متشکل میسر می‌شود. متوجه این شده بودم که برای ارتقای دانش خودم و به‌دست‌آوردن آرزوهایم، باید با یک تیم، یک گروه و یا یک سازمان فعالیت کرد. راهی به‌جز این برایم متصور نبود. با تیم‌هایی که تیم مطالعاتی نام داشتند شروع کردم. اساساً در تیم‌های مطالعاتی با اسامی دیگر حضور داشتیم. این روشی بود برای حفظ امنیت افرادی که در یک تیم حضور داشتیم. در همین تیم با پخش اطلاعیه‌ها، سازمان‌دادن اعتراضات و تهیه روزنامه‌های دیواری آشنا شدیم. روزنامه‌های دیواری تابلویی در مدارس بود که اخبار روز و نشریات را در آن می‌زدیم. این شکل از کار بعدها با شروع سرکوب‌ها سخت‌تر شد. البته که ما کوتاه نمی‌آمدیم. آنها نشریات را می‌کندند و ما دوباره مخفیانه آنها را به دیوار می‌زدیم.

انترناسیونال: فضای سیاسی شهری که در آن زندگی کردید را برای ما توضیح دهید. آیا کسی از آشنایان یا دوستان نزدیک خودتان را توسط رژیم از دست داده‌اید؟

پریسا پوینده: فضای شهری که در آن زندگی می‌کردم بسیار سیاسی و مدرن بود و فعالیت‌های سازمان‌های چپ، دست بالا داشت. بروجرد در میان شهرهای لرستان به پاریس کوچک معروف بود و این به فرهنگ مدرن زندگی مردم آن شهر برمی‌گردد. در دوران انقلاب به دلیل اینکه فضای انقلابی و اساساً چپ در آنجا دست بالا داشت “لنین‌گراد” نام گرفت. خاطرات کودکیم همانطور که گفتم با بازداشت و زندان برادرم و تعداد زیادی از دختران و پسران فامیل عجین است. پس از انقلاب و باز شدن درب زندان‌ها، همه فامیل از جمله برادرم آزاد شدند. اما در دهه شصت متأسفانه شش نفر افراد فامیلم کشته یا اعدام شدند. بعضاً همان کسانی که از زیر شکنجه‌های ساواک جان بدر برده بودند.

انترناسیونال: برای سرنگونی جمهوری اسلامی لازم نیست حتماً کمونیست و سوسیالیست یا عضو حزب کمونیست کارگری بود. چه درک بنیادی‌تری باعث شد شما این راه را انتخاب کنید نه هیچ راه دیگری را؟

پریسا پوینده: آنچه که در ذهنم باقی‌مانده از رفراندوم قلابی تا سرِ کار آمدن جمهوری اسلامی، تماماً فضای ارعاب و وحشت بود. یادم می‌آید در روز رفراندوم قلابی رژیم پدرم گفته بود هیچ‌کس حق بیرون رفتن و آمدن به خانه ما را ندارد. خود این زنگ خطری برای ما بود و برایم تداعی روزی که فرح پهلوی به بروجرد می‌آمد و باز هیچ‌کس اجازه بیرون رفتن از خانه و رفت‌وآمد به خانه ما را نداشت، بود. گویا قرار بود در بر همان پاشنه بچرخد و چیزی تغییر نکند. بعد از آن ضرب و شتم ما نوجوانان و خود من که هنوز کودک محسوب می‌شدیم، بازداشت و اعدام و به‌قتل‌رساندن افراد فامیلم و دوست نزدیک و همسایه دخترعمویم، حجاب اجباری، فقری که موج می‌زد، همه‌وهمه نشانه‌های ادامه خفقان دوران پهلوی و فقر و تنگدستی و نبود رفاه بود. مردم برای داشتن آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و رفاه و زندگی بهتر انقلاب کرده بودند و جان‌باخته بودند. مشاهده تمام این شرایط مرا به این فکر فروبرده بود که باید راه‌حلی برای زیرورو کردن وضع موجود باشد.

از نوجوانی به ایده‌های چپ و مارکسیستی سمپاتی داشتم. بعد از فرار شاه و فضای باز سیاسی علاقه‌مند بودم متون مارکسیستی را مطالعه کنم. بعضی از کتاب‌های مارکس را در تیم مطالعاتی می‌خواندیم و آنجا بود که بیشتر متوجه شده بودم که برای برقراری نظم موجود و یا همان سرمایه‌داری، باید عده‌ای استثمار شوند و در فقر زندگی کنند تا عده‌ای بتوانند جیب‌هایشان را پُر کنند و در رفاه زندگی کنند و این آن چیزی بود که در روابط با دوستانم از نزدیک مشاهده و تجربه کرده بودم. مشاهده درد و رنج دوستانم، کودکان دست‌فروش کنار خیابان و در کل مشاهده فقر و تنگدستی مردم از نزدیک برایم زجرآور و آزاردهنده بود. به این نتیجه رسیده بودم که تنها راه‌حل عوض‌شدن این وضعیت در سطح کلان و برقراری عدالت و برابری تنها از راه برچیده‌شدن این سیستم میسر است. تنها راه “برگرداندن اختیار به انسان” را در سوسیالیسم پیدا کردم. بااین‌وجود در سال ۱۳۷۶ به عضویت حزب کمونیست کارگری ایران در آمدم. یک سالی بود با انسان‌های شریفی از این حزب آشنا شده بودم. فرهنگ روابط با خودشان و افراد پیرامونشان برایم خیلی جالب و نو بود. مایل بودم بیشتر از این حزب بدانم. پس از مدتی متوجه شدم این حزبی است که با آنچه تابه‌حال مثل چپ شناخته‌ام متفاوت است. به نظرم حزبی با سیاست‌هایی مطابق با خواسته‌های امروز جوانان، زنان و مردم بود. دوره‌ای بود که منصور حکمت لیدر این حزب بود و نظراتش برایم تازگی خاصی داشت. ساده حرف می‌زد و استدلال می‌کرد. این یکی از جذابیت‌های کاراکترش بود و به نظرم ناشی از فهم و درک درستش از کار سیاسی بود. بسیار باهوش بود. تحلیل‌های سیاسی و موضع‌گیری‌هایش در ارتباط با هر رویداد سیاسی درست و کامل بود. طوری تحلیل می‌کرد که بعد از سال‌ها هنوز حرف‌هایش تازگی دارد و گویا همان روز را دیده بود و از آن حرف می‌زد. بحث‌های پایه‌ای و تئوری‌هایش همین‌طور بود. تصمیم گرفتم عضو حزب شوم و سال ۱۳۷۶- ۱۹۹۷- عضو حزب شدم و تا الان افتخار این را دارم که در یک حزب سیاسی بزرگ در کنار انسان‌های شریف برای تغییر وضع موجود مبارزه کنم.

انترناسیونال: گفتید دبیر کمیته برای آزادی زندانیان سیاسی هستید. مقداری از فعالیت‌ها و اقدامات سیاسی و تشکیلاتی خودتان برای ما بگویید. حجم کار و تأثیراتی که گذاشتید. دیدارها با مقامات دولتی و نهادهای بین‌المللی. برپایی تظاهرات و… .

پریسا پوینده: در کنار فعالیت‌های حزبیم و فعالیت در عرصه حقوق زنان، حمایت از زندانیان سیاسی عرصه‌ای بود که همانطور که بالاتر گفتم از کودکی با آن آشنا شدم و در مقطعی تصمیم گرفتم مثل یک خانواده دادخواه، متشکل‌تر وقت بیشتری را به دفاع از زندانیان سیاسی اختصاص بدهم. ازآنجاکه توانسته‌ایم در تمام این سال‌ها در تماس مستقیم با خانواده‌ها و فعالین باشیم، تأثیرات بسزایی در شکل و مضمون مبارزه در این عرصه و عرصه دادخواهی داشته‌ایم. توانسته‌ایم صدای زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان در سطح بین‌المللی باشیم. با کمک برای راه‌انداختن طومارهایی علیه اعدام، علیه سرکوب، زندان و شکنجه، علیه جنایات رژیم و درخواست تشکیل کمیته‌ای مستقل برای رسیدگی به جنایات رژیم، توانستیم اخراج جمهوری اسلامی از بخش زنان سازمان ملل و راه‌اندازی کمیته حقیقت‌یاب سازمان ملل در کنار نهادهای حقوق بشری دیگر مؤثر باشیم. همچنین از بدو انقلاب زن، زندگی، آزادی در ملاقات با اعضای پارلمان‌ها، دولت‌ها و اعضای پارلمان اروپا، با ارائه گزارش‌هایی در ارتباط با “شکنجه دارویی” و “کودکان کشته شده” تلاش کردیم صدای مردم مبارز در ایران باشیم. در ادامه این تلاش‌ها در سطح بین‌المللی شیوا محبوبی، سخنگوی کمیته آزادی زندانیان سیاسی توانست در نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل در سال گذشته صدای زندانیان سیاسی، جنبش دادخواهی و انقلاب زن، زندگی، آزادی باشد.

انترناسیونال: به زنان و نسل جوان امروز و به زندانیان سیاسی که در حال حاضر همه هم‌وغم شما، دفاع از آنها است چه حرف ویژه‌ای دارید؟

پریسا پوینده: صدای عزیزانشان باشند. آنجا که زندانی صدا دارد، جانش در امنیت بیشتری قرار دارد. رژیم وقتی کسی را دستگیر می‌کند، برای خاموش‌کردن صدای خانواده، به‌دروغ و دادن هزار وعده‌ووعید متوسل می‌شود و البته شرایط خانواده‌ها در این وضعیت قابل‌درک است. به هر حرف و وعده‌ای برای آزادی عزیزانشان امید می‌بندند. اما تجارب من در دو دهه مبارزه در این عرصه می‌گوید علنی شدن نام و شرایط زندانی، کمک بسزایی در تضمین سلامت، امنیت و آزادی او دارد. نمی‌توان به آزادی دست‌یافت بدون آنکه شعار “زندانی سیاسی آزاد باید گردد” را طنین‌انداز کرد. باید درب زندان‌ها را با همبستگی و اتحادمان بشکنیم و زندانیان سیاسی و عقیدتی شجاعمان را آزاد کنیم. راه رسیدن به جامعه‌ای آزاد، مرفه و برابر از کوچه آزادی اندیشه و بیان می‌گذرد. با ما مثل کمیته آزادی زندانیان سیاسی در ایران تماس بگیرند تا بتوانیم در یک همکاری و همبستگیُ آزادی عزیزان زندانی‌شان را به رژیم تحمیل کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *