جدید ترین
hamid

شرایط تازه جهانی و موقعیت چپ

hamid
مصاحبه با حمید تقوایی
انترناسیونال: در مقال”جمهوری اسلامی و پارادوکس رابطه با غرب” که در شماره قبل انترناسیونال چاپ شد به دوره جدیدی که در دنیا با انقلاب تونس شروع شده است اشاره کرده اید و تحولات سیاسی در ایران را متاثر از این تغییرات دانسته اید. در این مصاحبه قصد ما پرداختن به وضعیت سیاسی در ایران نیست بلکه میخواهیم در رابطه با روند و ادامه تحولاتی که آغازگر دوره تازه در جهان است یعنی سرنوشت تحولات موسوم به بهار عربی و همچنین جنبش اشغال بیشتر توضیح بدهید و بر این مبنی سئوالاتی هم در رابطه با موقعیت چپ علی العموم و مشخصا حزب کمونیست کارگری مطرح خواهیم کرد.
اولین سئوال در رابطه با سرنوشت جنبش اشغال و انقلابات موسوم به بهار عربی است. شما این تحولات را آغازگر دور تازه ای در دنیا میدانید اما خود این تحولات به تغییرات اساسی ای منجر نشد. جنبش اشغال که بعد از مدت کوتاهی فرو خوابید و انقلابات موسم به بهار عربی نیز بعد از سرنگونی دیکتاتورهای چند دهساله – مشخصا در مصر و تونس و لیبی- بجائی نرسید و اهداف انقلاب – که در شعار نان آزادی کرامت انسانی بیان میشود- برآورده نشد. باتوجه به این شرایط چطور میتوان این تحولات را نقطه عطف و آغازگر دوران تازه در سیاست جهانی دانست؟
حمید تقوائی: قبل از هر چیز باید گفت که نباید با متدی که انقلابات را تنها بر اساس شکست و پیروزی ارزیابی میکند، تحولات اخیر را بررسی کرد. این متد قادر به توضیح تحولات چند بعدی سیاسی و اجتماعی نیست. کلا هیچ تحول سیاسی- اجتماعی را نمیتوان با شیوه سیاه سفید شکست یا پیروزی محک زد و به نتایج درست و وااقع بینانه ای رسید. بخصوص کمونیستهائی که نه توضیح و تفسیر بلکه تغییر تاریخ را وظیفه خود میدانند با چنین شیوه ای راه بجائی نخواهند برد.
انقلاب خود چیزی بجز یک نقطه اوج در مبارزه طبقاتی نیست. مبارزه ای که همواره به اشکال آشکار و یا پنهان در جامعه وجود دارد و در تحلیل نهائی علت پایه ای همه تحولات سیاسی است. انقلاب وقتی شکل میگیرد که این کشمکش همیشگی بین طبقات – در عصر حاضر بین طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر- حول مساله دولت یعنی قدرت سیاسی طبقه حاکمه حاد و متمرکز میشود و کل جامعه و همه نیروها و جنبشهای سیاسی را به دو کمپ انقلاب و ضد انقلاب تقسیم میکند. ازینرو اولین معیار برای ارزیابی انقلاب قبل از صدور حکم در مورد شکست و یا پیروزی آن اینست که چه تاثیری بر روند مبارزه طبقاتی در آن جامعه معین و یا در سطح وسیعتری در منطقه و در جهان داشته است، فضا و شرایط سیاسی و اجتماعی برای مبارزه طبقه کارگر و کلا توده مردم ناراضی از وضع موجود مساعد تر و باز تر و یا محدود تر و تنگتر شده است، کمونیستها و کلا نیروهای انقلابی و چپ جامعه تا چه حد قویتر و یا ضعیف تر شده اند و فاکتورهائی از این دست که مستقیما به سیر و روند مبارزه طبقاتی در آن جامعه شکل میدهند. پیروزی یا شکست انقلاب نتیجه نهائی این روند است. اما خود این مفاهیم نیز مطلق و منجمد نیستند. انقلابی که رژیم حاکم را سرنگون کند شکست نخورده است و انقلابی که به خلع ید سیاسی از طبقه حاکمه منجر نشود پیروز نشده است. بنابر این با دو کلمه شکست و یا پیروزی نمیتوان واقعیت چند بعدی انقلابات را توضیح داد. اگر انقلابات را از زاویه تاثیرشان بر روند مبارزه طبقاتی – که به فاکتورهایش در بالا اشاره کردم- بررسی کنیم آنوقت هم معیار واقعی تر و عمیقتر و دقیقتری برای ارزیابی آنها خواهم داشت و هم معنی و تعبیر دقیقتر و واقعی تری از شکست و پیروزی بدست داده ایم.
اگر با این شیوه به سراغ انقلابات مصر و تونس و لیبی بروید متوجه میشوید که اولا این انقلابات تا آنجا که به سرنگونی دیکتاتوریهای چند ده ساله در این کشورها مربوط میشود پیروز شده اند، اما هنوز به هدف نهائی خلع ید از طبقه حاکمه نرسیده اند. از سوی دیگر دیکتاتورهای حاکم خود بزرگترین مانع در برابر رشد مبارزات و اعتراضات طبقه کارگر و توده مردم معترض و ناراضی در این جوامع بودند و با سرنگونی آنها مبارزه طبقاتی در این کشورها از شرایط بسیار مساعدتری برای انکشاف و بسط و تعمیق برخوردار شده است. ثانیا گرچه نمایندگان و نیروهای سیاسی طبقه سرمایه دار هنوز بر سر کارند اما مساله قدرت سیاسی در این کشورها هنوزباز است و طبقه حاکمه نتوانسته است قدرت خود را تثبیت کند. مبارزه و کشمکش طبقاتی بر سر مساله دولت همچنان در این جوامع ادامه دارد. تحولات مصر و تونس و بزیر کشیده شدن دولتهای اسلامی در این کشورها نمونه های بارز این کشمکش طبقاتی و عدم تثبیت قدرت سیاسی بورژوازی در این جوامع است. ثالثا مستقل از روند و سرنوشت این انقلابات در هر کشور، تا همین جا این تحولات توازن قوا را در منطقه و در کل جهان در یک مقیاس کلان و استراتژیک به نفع کمپ کار و به ضرر کمپ سرمایه تغییر داده است. انقلابات موسوم به بهار عربی به دوره سیاه جنگ تروریستها که در آن تقایل میان میلیتاریسم غربی و اسلام سیاسی سایه شوم خود را بر اغلب تحولات سیاسی بخصوص در منطقه خاورمیانه گسترده بود پایان داد و فاکتور قدرت توده مردم را در محور تحولات قرار داد.
به سراغ جنبش اشغال هم باید با همین معیارها رفت. جنبش اشغال نیز گرچه فروخوابیده است اما از تاریخ حذف نشده است. این جنبش نیروی اجتماعی چپ در جوامع غربی را در برابر حکومت یک درصدیها بمیدان آورد و چپ را در یک موقعیت تعرضی و راست جامعه را که با فریدمنیسم و ریگانیسم و تاچریسم تداعی میشد و بویژه بعد از فروپاشی شوروی یکه تاز میدان شده بود، در یک موقعیت دفاعی قرار داد و به عقب راند. جنبش اشغال نقطه عطفی در روند حرکت چپ در جوامع غربی بود، نقطه عطف گذار از نیروی فشار بر دولتها و طبقه حاکمه – نیروی فشار علیه جنگ و علیه گلوبالیزاسیون و علیه آلودگی محیط زیست و غیره- به نیروئی علیه کل وضع موجود و علیه حاکمیت یک درصدیها. این تحول مهمی در سیر حرکت چپ در کشورهای غربی است که فی الحال در به چپ چرخیدن گفتمان و فضای سیاسی در این کشورها تاثیرات مهمی داشته است و بی تردید بر روند مبارزه طبقاتی در این کشورها و برآمدهای آتی تاثیرات مهمی خواهد داشت.
به این دلایل است که من این تحولات را آغازگر فصل و دوره تازه ای در روند مبارزه طبقاتی میدانم . فصل و دوره ای که، بر خلاف دوره جنگ سرد و یا دوره جنگ تروریستها، توده مردم ـ کارگران و مردم زحمتکشی که تنها با تحقق آلترناتیو سوسیالیستی کارگران میتوانند به حکومت یک درصدیها پایان بدهند و به نان و آزادی و کرامت انسانی برسند- نقش تعیین کننده ای پیدا میکنند و مبارزه بین دو کمپ کار و سرمایه عریان و بلاواسطه در محور تحولات سیاسی قرار میگیرد.
انترناسیونال: تاکید شما بر بمیدان آمدن مردم و موقعیت تعرضی چپ این انتظار را بوجود می آورد که احزاب و نیروهای کمونیست در تحولات اخیر نقش برجسته ای داشته باشند در حالیکه واقعیت برعکس است. یک ضعف اساسی انقلابات اخیر فقدان یک نیروی کمونیست سازمانیافته بود که بتواند رهبری انقلابات را بدست بگیرد و انقلابات را به پیروزی نهائی برساند. سئوال اینست که علت این ضعف چیست؟ چرا علیرغم بحران حاد و مزمن سرمایه داری و شکل گیری جنبشها و انقلابات ضد سرمایه داری کمونیسم و چپ متشکل و متحزب در حاشیه است و قادر به دخالتگری و تاثیر گذاری در این تحولات نیست؟
حمید تقوائی: اگر بخواهم در یک جمله جواب بدهم علت جا ماندن کمونیسم متشکل و متحزب از تاریخ است. آوار فروپاشی شوروی بر سر نیروهای کمونیسم موجود نیز فرود آمد. بسیاری کمونیسم را کنار گذاشتند و به کمپ دموکراسی و بازار آزاد پیوستند اما مساله اصلی این نبود. مساله این بود که بسیاری از احزاب و نیروهای کمونیستی که در میدان ماندند نیز محصول دنیای جنگ سرد بودند و پایان دوره جنگ سرد پایان دوره این نوع کمونیسم هم بود. کمونیسم کارگری خود در نقد و در تمایز کامل با این نوع چپ اعلام موجودیت کرد اما جنبش چپ غیر کارگری، یعنی شاخه چپ جنبشهای استقلال طلبانه و ناسیونالیستی و صنعتگرا و ضد فئودالی و ضد “امپریالیستی” – بمعنی ناسیونالیستی ضد بیگانه- بستر اصلی کمونیسم دوره جنگ سرد را تشکیل میداد و هنوز هم خیلی از احزاب و نیروهائی که خود را کمونیست میدانند در همین بستر قرار دارند.

در تمام انقلاباتی که در قرن گذشته اتفاق افتاد – از جمله انقلاب اکتبر- این چپ غیرکارگری نقش تعیین کننده ای داشت. انقلاب اکتبر را نهایتا ناسیونالیسم صنعتی گرا که با منشویسم و بعد از مرگ لنین با کمونیسم نوع استالین نمایندگی میشد، به شکست کشاند. در انقلابات ضد فئودالی و ضد استعماری نظیر انقلابات چین و کشورهای آسیای جنوب شرقی و ویتنام و کوبا و از جمله تحولات دهه سی و انقلاب ۵۷ در ایران نیز همین چپ ناسیونالیستی – ضد فئودالی – ضد استعماری دست بالا را داشت.
از نظر سیاسی چپ متشکل در ایران و در سطح جهان اساسا به دو کمپ روسی و چینی تقسیم میشد که یکی با پرچم راه رشد غیر سرمایه داری و دیگری تز سه جهان در واقع بعنوان عامل پیشبرد سیاست خارجی چین و روسیه در رقابت با یکدیگر و با کمپ سرمایه داری غربی عمل میکردند. حزب توده نمونه تیپیک این نوع چپ است که از همان آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی بخاطر ضد آمریکائیگری رژیم در خدمت آن درآمد و تا امروز به این خدمتگزاری ادامه داده است. نمونه دیگر سازمان تروتسکیستی اس. دبلیو. پی. انگلیس است که آن هم از سر ضد آمریکائیگری در کنار حسن نصرالله و جمهوری اسلامی قرار گرفته است.
این نوع جنبش ملی – ضد استعماری- صنعتی – ناسیونالیستی تا زمانی که هنوز در دنیا نظامهای فئودالی و مستعمره وجود داشتند محلی از اعراب داشت و شاخه چپ آن هم بالاخره نوعی ترقیخواهی در نقد نظامهای فئودالی و مستعمره (یا باصطلاح آن زمان نیمه مستعمره- نیمه فئودال) را نمایندگی میکرد. با مسلط شدن سرمایه داری در چهارگوشه جهان و سپس فروپاشی کمپ شوروی این چپ پایه های اقتصادی و سیاسی خود را از دست داد. انقلابات و جنبشهای اعتراضی که امروز شاهد هستیم انقلاباتی علیه سلطه بیگانه و یا جوامع فئودالی و نیمه فئودالی و برای رفع کمبودهای سرمایه داری و رشد صنعت و غیره نیستند بلکه انقلاباتی ضد کاپیتالیستی اند. از نظر محتوی و مضمون عینی و واقعیشان علیه سرمایه هستند. رژیمهای مبارک و بن علی و قذافی دیکتاتوریهای سرمایه داری در این کشورها بودند و نه دیکتاتوریهای فئودالی و استعماری. و در نتیجه انقلابات بهار عربی همانطور که از شعار محوری “نان آزادی کرامت انسانی” پیداست، بطور ابژکتیو و عملا انقلاب علیه نظام سرمایه داری و دیکتاتوری سرمایه بودند و نه جنبشی علیه سگ زنجیری امپریالیسم و صنایع وابسته و غارت پول نفت و تاراج ذخایر و ثروت ملی و غیره. جنبش اشغال در غرب نیز بخاطر بحران سرمایه داری و بی آلترناتیوی بورژوازی سر بلند کرد و نه به علت لشگرکشی آمریکا به ویتنام و یا گلوبالیزاسیون و جهانی شدن سرمایه مالی و آلودگی محیط زیست و یا حتی حمله به عراق و افغانستان.
مبارزه بطور عریان و بیواسطه بین کمپ کار و سرمایه قطبی شده است اما بسیاری از نیروهای مدعی کمونیسم که بنا به تعریف باید ضد سرمایه باشند هنوز در دنیای جنگ سردی و نقد ناسیونالیستی امپریالیسم سیر میکنند. این جا ماندن از دنیای امروز به نظر من اصلی ترین علت بی ربطی بسیاری از نیروهای چپ متشکل به تحولات جاری است. نکته مهم اینجا است که همانطور که در سئوال قبلی توضیح دادم این تحولات یک نیروی چپ اجتماعی را بجلو رانده است که گرچه متشکل نیست و بسیاری از فعالین آن نیز خود را کمونیست و مارکسیست نمیدانند اما عملا و در پراتیک مبارزاتی خود ضد وضع موجود و ضد سرمایه است. همین چپ اجتماعی است که در انقلابات بهار عربی و جنبش اشغال نقش اساسی و تعیین کننده ای ایفا کرد. نیروئی که من در نوشته های قبلی آنرا کمونیسم خیابانی نامیدم. کمونیسم غیر کارگری این چپ اجتماعی را نمایندگی نمیکند و در نتیجه قادر به ایجاد ارتباط با آن و سازماندهی و رهبری کردن این نیروی عظیم اجتماعی هم نیست.
انترناسیونال: در مورد کمونیسم کارگری چه میگوئید؟ چرا حزب کمونیست کارگری نتوانسته است با این چپ اجتماعی مرتبط بشود و لااقل در عرصه سیاست ایران مثلا در جریان جنبش انقلابی ۸۸ نقش تعیین کننده ای ایفا کند؟
حمید تقوائی: همانطور که اشاره کردم کمونیسم کارگری خود زاده نقد چپ روسی – چینی و کلا چپ ناسیونالیستی در مقطع فروپاشی دیوار برلین بود. اما این خصیصه خودبخود آنرا به یک جریان اجتماعی و سیاسی با نفوذ در جامعه تبدیل نمیکند. این مستلزم رویکرد و جهتگیری ای بود که منصور حکمت آنرا تحت عنوان نظریه حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی و بعنوان گذار از گروه فشار به حزب سیاسی تدوین و فرموله کرد و در دستور حزب قرار داد. به نظر من تحولات اخیر – دوره بعد از جنگ تروریستها- صحت و ضرورت این جهت گیری را صد چندان میکند. و در عین حال نشان میدهد که حزب ما هنوز تا تبدیل شدن به یک حزب سیاسی و نیروی با نفوذ و موثر اجتماعی فاصله زیادی دارد.
معضل ما البته جا ماندن در دوره جنگ سرد نیست. کمونیسم ما، جریانی که به تشکیل حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری تبدیل شد، از همان انقلاب ۵۷ در تمایز با و در نقد کمونیسم صنعتی گرا و ناسیونالیستی، کمونیسم نوع روسی – چینی شکل گرفت. معضل ما تداعی شدن کمونیسم در افکار عمومی و در باورهای مسلط بر جامعه با این نوع کمونیسم غیر کارگری است. نیروهای مدعی چپ و کمونیسم موجود – نه تنها کمونیسمهای حکومتی در بلوک شوروی سابق و در چین امروز- بلکه دولتهای چپ نوع ونزوئلا و کوبا که متحد و همراه جمهوری اسلامی هستند، و نیروهای چپ باصطلاح کمونیست از نوع حزب توده و اس. دبلیو. پی و غیره تصویری منفی از کمونیسم بدست داده اند و این به نظر من مهمترین مانع برای دخالتگری و تاثیر گذاری موثر حزب در تحولات جاری از جمله در تحولات ۸۸ ایران بود.
برای فائق آمدن بر این مانع تنها نقد و مرزبندی نظری و سیاسی کافی نیست، بلکه باید در عرصه پراتیک اجتماعی و مبارزه عملی کمونیسم واقعی، کمونیسم ضد سرمایه و ضد تبعیض و ضد دیکتاتوری، کمونیسم آزادیخواه و باز و مدرن و شاد و انسانی – یعنی کمونیسمی درست صد و هشتاد درجه نقطه مقابل کمونیسم خاکستری نوع روسی و چینی- را معنی و نمایندگی کرد. بخصوص جهان امروز و جنبشها و انقلابات جاری و چپ اجتماعی یا کمونیسم خیابانی که بر متن این شرایط شکل گرفته است چنین کمونیسمی را می طلبد و بمیدان فرا میخواند. کمونیسم کارگری از لحاظ نظری و سیاسی و از نظر ابعاد دخالتگری و مبارزه ای که هم اکنون در عرصه های مختلف به پیش میبرد چپ اجتماعی امروز و کمونیسم متشکل قادر به پاسخگوئی به ضروریات و نیازهای مبارزاتی امروز را نمایندگی میکند ولی این هنوز کافی نیست. همانطور که اشاره کردم کلید مساله پراتیک اجتماعی است. تصویری که سرمایه داری دولتی تحت نام کمونیسم و فروپاشی آن و همچنین تبلیغات جنگ سردی سرمایه داری غرب علیه کمونیسم، در افکار عمومی و اذهان توده مردم ایجاد کرده است را تنها با پراتیک فعال و همه جانبه اجتماعی میتوان در هم شکست.
کلید پیشروی حزب ما بسیج توان و امکانات حزب برای فعالیت و درگیر شدن هر چه وسیعتر در عرصه های مختلف پراتیک اجتماعی است. به نظر من تنها در عرصه های مبارزه عملی، از جنبش کارگری و مبارزه علیه فقر و فلاکت و بیکاری گرفته تا مبارزه علیه مذهب و علیه اسلام سیاسی در ایران و در سطح جهانی و تا مبارزه علیه اعدام و علیه بیحقوقی مفرط زنان و غیره و غیره میتوان توده کارگر و توده مردم معترض به وضعیت موجود را بسیج کرد و رابطه تنگاتنگی با چپ اجتماعی در شرایط امروز برقرار نمود. نه تنها حزب و کمونیسم کارگری، بلکه کلا کمونیسم متشکل و متحزب امروز اگر میخواهد در تحولات جاری دخالتگر و موثر باشد باید اولا شرایط تازه جهانی و نیروی چپ اجتماعی که بر متن این تحولات بمیدان آمده است را عمیقا و بروشنی بشناسد و در محور سیاستهای عملی خود قرار بدهد و ثانیا با پراتیک اجتماعی خود و بچالش کشیدن کاپیتالیسم در همه زمینه ها به نماینده و پرچمدار و رهبر این چپ اجتماعی تبدیل بشود. این جهت گیری عملی حزب ما در شرایط حاضر است و ما با تمام توان خود به حرکت در این جهت ادامه خواهیم داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *