یک موضوع مورد بحث در کنوانسیون جمهوریخواهان آمریکا که در روزهای اول این هفته برگزار شد سیاست دولت آمریکا در قبال تروریسم اسلامی بود. سخنرانان یکی پس از دیگری به سیاستهای اوباما تاختند و از برخورد قاطع ترامپ با “تروریسم رادیکال اسلامی” دفاع کردند. اینکه آمریکا با تروریسم اسلامی در حال جنگ تمام عیار است اما اوباما و کلینتون حتی نام دشمن را نمیبرند، اینکه دکترین “رهبری از پشت” اوباما شکست طلبی است، اینکه دولت اوباما در هشت ساله اخیر امنیت مردم آمریکا را با خطرات جدی روبرو ساخته است و غیره تم اصلی سخنرانی ها بود. بقول برنی ساندرز، کاندید سابق ریاست جمهوری از حزب دموکرات که اکنون از هیلاری کلینتون حمایت میکند، ظاهرا جمهوریخواهان به آلزامر سیاسی مبتلا شده اند. یازده سپتامبر و ناکامی سیاستهای بوش را از یاد برده اند و همه کاسه کوزه ها را بر سر دولت کلینتون می شکنند. در این گفته واقعیتی هست اما معضل هیات حاکمه آمریکا “اشتباهات” و سیاستهای متفاوت این یا آن رئیس جمهور نیست. هم بوش و هم اوباما موقعیت و مقتضیات و منافع سیاسی طبقه حاکمه آمریکا را نمایندگی میکنند ولی بر متن شرایط و وضعیت سیاسی متفاوتی. پیروزی انتخاباتی اوباما در ۲۰۰۸ خود ناشی از به بن بست رسیدن بوشیسم و دکترین هژمونی طلبی میلیتاریستی ای بود که از زمان بوش پدر آغاز شده بود. اگر اوباما بجای تز ” یا با ما هستید یا با تروریستهای اسلامی” سیاست “مشتتان را باز کنید تا با هم دست بدهیم” را نشاند، اگر ناگزیر شد در برخورد به مساله لیبی و سوریه در صندلی عقب بنشیند و اگر امروز از کاربرد صفت اسلامی برای تروریستها احتراز میکند اینها همه نتیجه ناگزیر بن بست و بی حاصلی جنگ طلبی خط بوش- دیک چینی است. اوباما همچنان بدنبال تامین هژمونی دولت آمریکا است اما از یک موضع ضعیف تر و بقول خودش از صندلی عقب و از پشت سر. حمله جمهوریخواهان به این سیاست و اعلام جنگ مجدد ترامپ علیه تروریسم اسلامی و اسلام و اسلامیون را باید به حساب تبلیغات انتخاباتی گذاشت. بطور واقعی هیات حاکمه آمریکا در موقعیت بازگشت به بوشیسم و میلیتاریسم نیست.
آنچه دولتها و سیاستمداران و احزاب راست و چپ بورژوایی نمی بینند و نمی توانند ببینند ماهیت کاپیتالیستی جنبش اسلام سیاسی و سر بر آوردن تروریسم اسلامی از شرایط سیاسی سرمایه داری بازار آزاد در دهه هشتاد و نود قرن گذشته است. واقعیت اینست که سیاستهای دولت آمریکا در مقابله با شوروی در دهه هشتاد و تلاش برای تثبیت قدر قدرتی خودش در اولین دهه پس از فروپاشی شوروی، بطور مستقیم و غیر مستقیم موجد و شکل دهنده به اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی بود.
بوشیسم تروریسم اسلامی را محور شر می نامید و به بهانه جنگ با تروریستها به عراق و افغانستان هجوم برد و اورپا را بدنبال خود کشید. امروز دولتها و رسانه های رسمی درآمریکا و اروپا از مصادره و “هایجک” شدن اسلام بوسیله تروریستها صحبت میکنند و مماشات و سازش با اسلام “میانه رو” در کشورهای غربی و اتحاد و انتلاف با دولتها ونیروهای اسلامی “میانه رو” در خاورمیانه را چاره کار میدانند. احزاب راسیستی دین اسلام و مهاجرین و مسلمانان، بعبارت صحیح تر افراد منسوب به اسلام، را ریشه مساله قلمداد میکنند و به بهانه تروریسم بر طبل خارجی ستیزی و ضدیت با مهاجرین و پناهندگان از کشورهای اسلامزده میکوبند. نیروهای چپ لیبرال و پست مدرنیست نیز هر نقد و انتقادی به اسلامیسم را با انگ اسلام هراسی رد میکنند و معتقدند اسلام و فرهنگ اسلامی یک نوع تمدن ویژه است که در غرب باید آنرا تحمل کرد و در کشورهای اسلامزده باید بعنوان فرهنگ و شیوه زندگی و نوع حکومت مورد پذیرش توده مردم آنرا برسمیت شناخت و از آن حمایت کرد.
این نظرات و مواضع خود جزئی از صورت مساله تروریسم اسلامی است و نه را ه حل آن. تروریسم اسلامی نه نماینده فرهنگ و ارزشهای مردم کشورهای اسلامزده است و نه از عقاید و ارزشها و سبک زندگی مسلمانان ناشی شده است. تروریسم اسلامی یک پدیده سیاسی مربوط به عصر حاضر و حاصل و ستون فقرات یک جنبش سیاسی است که ریشه های آن به بجلو راندن خمینی و طالبان در اواخر دوره جنگ سرد – بمنظور ممانعت از بسط نفوذ شوروی در آن زمان- بوسیله دولت آمریکا و متحدینش باز میگردد. جنبش اسلام سیاسی از بی افقی و ناتوانی و بن بستهای سیاسی اقتصادی سرمایه داری جهانی – در غرب و در منطقه خاورمیانه – در عصر ما سر بر آورده است و مبارزه پیروزمند علیه آن در گرو نقد عمیق اسلام سیاسی از یک موضع چپ و سوسیالیستی است. در این نبرد حزب جمهوریخواه و دموکرات آمریکا و همه دولتها و احزاب راست و چپ بورژوازی در غرب و در شرق در کنار جنبش اسلامی و در برابر جهان متمدن قرار دارند.
۲۱ ژوئیه ۱۶