ناصر اصغری:
مقدمه
از وقتی كه شیوه تولید سرمایه داری و با سرعتی كه انقلاب صنعتی اول به این شیوه تولید داد، طبقه كارگر رشد كرد و گرایشات مختلفی را درون خود شکل داد. این نوشته سعی می کند این گرایشات را مورد بررسی قرار بدهد.
گرچه تیتر این نوشته “گرایشات مختلف درون جنبش كارگری” است؛ اما فوكوس آن برای فعالین جنبش كارگری و كلا برای فعالین سیاسی – اجتماعی در ایران باید روی دو گرایش اصلی راست و چپ باشد. شناخت همه جانبه همه گرایشات برای ما در اتخاذ تاكتیكهای لازم برای پیشروی در جنبش كارگری الزامی و حیاتی است. به همین خاطر هم قبلا در چند نوشته مفصل دیگر (١) نظرم را در این باره نوشته ام و خواننده علاقمند را به مطالعه آنها دعوت می كنم. اما حتی با گذاشتن فوكوس روی دو گرایش اصلی چپ و راست درون جنبش كارگری، نگاهی گذرا انداختن به گرایشات دیگر درون جنبش كارگری نیز لازمند.
***
گرایشات مختلف درون جنبش كارگری بازتابی از جنبشهای وسیعتر اجتماعی هستند كه چشم اندازهای متفاوتی برای سازماندهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارند. برای نمونه جنبش سوسیالیستی، كه شاید در جامعهای در دوره خاصی قوی هم به نظر نیاید اما همیشه شاهد بازتاب این جنبش وسیعتر در جامعه، در جنبش كارگری بودهایم. مثال دیگر اینكه در نیمه اول قرن نوزده در اروپا، جنبشهای بورژوائی مثل لیبرالیسم و ناسیونالیسم قوی ای وجود داشتند كه در اپوزیسیون بودند و در كنار دیگر گرایشات بر علیه سلطه فئودالیسم مبارزه میكردند. بازتاب این جنبشها در جنبش كارگری هم بصورت گرایشات لیبرالی و ناسیونالیستی بازتاب می یافت. توجه به این مسئله مهم است چرا كه گاها ادعا میشود كارگران صنف جداگانهای هستند و تنها كاری كه همیشه كردهاند و لازم است كه در همین راستا بمانند، گرفتن كلاه خود و منافع صنفی خود است! اگر از منظر بازتاب گرایشات وسیعتر درون جامعه در جنبش كارگری به مسئله نگاه كنیم، میبینیم كه مبارزه كارگران در همان چهارچوب – مثلا كارخانه – هم با هزار و یك رشته مرئی و نامرئی به مبارزات و کشمکشهای وسیعتر در جامعه متصل است. مثلا جنبشی راه میافتاد كه میخواهد بدون وارد كردن خللی به پایه های اصلی سیستم كار مزدی، بخشی از ثروت تولید شده به جامعه برگردد و در این رابطه فعالینی از جنبش كارگری جلو میآیند که برای این امر و در همان چهارچوب نقش ایفا میکنند و کارگران را سازمان میدهند.
اما ضرورت پرداختن به و بررسی گرایشات مختلف درون جنبش كارگری برای من از آنجاست كه انتظار میرود كمونیسم در تحولات انقلابی با قدرت ظاهر شود و گرایش سوسیالیستی در جنبشهای اجتماعی و به تبع آن در جنبش كارگری با نقد گرایشات بازدارنده و مخرب، بعنوان رهبر جامعه و تنها آلترناتیوی كه حرفی برای گفتن دارد و میتواند جامعه را از این وضعیت هولناک نجات دهد، جلو بیاید. كارگر باید از تاریخ كشمكشهای این گرایشات و این نكته مهم سیاسی مطلع باشد كه بورژوازی صرفا با زور سرنیزه و سركوب نبوده كه توانسته برای بیش از دو قرن یك بردهداری تمام عیار بر او تحمیل كند.
همچنین برای صدها بار هم لازم به یادآوری است كه برخلاف تبلیغ گرایشات راست کارگرپناه “كارگركارگری” درون جنبش كارگری كه با سنگر گرفتن پشت كارگر مشغول انجام كارهای ضدكارگری هستند، صحبت كردن بر سر گرایشات درون جنبش كارگری نه علتی برای تفرقه، بلکه موجب اتحاد كارگران می شود. بحث بر سر “گرایشات درون جنبش كارگری” است، نه صف كارگران. و درست در این گرهگاه است كه توضیحی ظاهرا بدیهی درباره مقوله “جنبش كارگری” ضروری می شود. وقتی از “جنبش كارگری” حرف میزنیم، منظورمان همان “توده كارگران” و یا جمع افرادی كه برای گذران زندگی مجبورند قوه كار خود را بفروشند كه این فروشندگان قوه كار را به نام كارگر میشناسیم، نیست. این دو با هم فرق اساسی دارند. با اینكه كارگر، بقول مانیفست كمونیست، در تمام طول عمرش، گاه صریح و آشكار و گاه ضمنی و نهان، در حال اعتراض به سیستم برده داری طبقاتی و سرمایه داری است اما منظور از “جنبش كارگری” آن “توده كارگران” نیست. از مقوله “جنبش کارگری”، منظورمان فعالین كارگری، نهادهای كارگری، تشكلهای كارگری، گرایشات كارگری، احزاب و اعتراضات كارگری است. اعتراضات كارگری هر روزهاند. كارگر در جامعه طبقاتی به هیچوجه از زندگی اش راضی نیست. اما این بدین معنا نیست كه فعالین جنبش كارگری، یعنی كسانی كه معمولا اعتراضات كارگران را سازماندهی و رهبری میكنند، آلترناتیو واحدی جلوی جنبش كارگری و كارگران درگیر در این اعتراضات میگذارند. هر کس که جنبش كارگری با تعریفی كه از آن رفت را بشناسد، می داند که یك پدیده یكدست و واحدی نیست. افق و چشم اندازهای متفاوتی را كه فعالین كارگری ـ از گرایشات متفاوت ـ جلوی كارگران و جامعه گذاشته و میگذارند به قدمت خود نظام طبقاتی سرمایه داری است. در نتیجه نقد و بررسی این گرایشات، و شناخت كاركرد این گرایشات، كمك میكند كه اتحاد و همنظری بین فعالین كارگری مختلف از مثلا یك گرایش مشخص، بیشتر بشود.
نكته مهم دیگر اینكه اختلاف گرایشات مختلف درون جنبش کارگری، خود را در متن پاسخ به مسائل مختلف کارگری نشان میدهند. اینجاست كه مثلا برای به پیش بردن امر خاصی، گرایشات مختلف به ابزارهای مختلفی متوسل میشوند. فعالین گرایشی كه قبل از هر چیزی به قانون متوسل میشوند و راه و چاره هر چیزی را در قانون می بینند، از اعتصاب و اعتراض میلیتانت و خیابانی پرهیز میكنند. یكی كارگران را فرا می خواند كه اعتراضش به این وضع را به گوش جامعه برساند و از بیرون از كارخانه هم دنبال متحد بگردد. دیگری به مجلس و رئیس جمهور نامه مینویسد و قدرت خود را فقط با اینگونه نامه نوشتن ها و تومارها به رخ دیگران می كشد. گرایش سوسیالیستی واضح است كه دنباله رو گرایش سندیكالیستی نمیشود و خود را علاف دالانهای قانونی و دادگاه و وزارتخانهها نمیكند. بلكه تلاش خواهد كرد فعالین گرایش سندیكالیستی و قانونگرا را و توده كارگران مخاطب آنها را متوجه پوچی و بی نتیجه بودن این راه حل بكند. حتی اگر جائی اعتراضش را به صورت تومار و نامه نوشتن ابراز كرده باشد، این را یك گوشه كوچكی از اعتراض وسیعتر كارگران تعریف می كند. نشان میدهد كه اتفاقا قانون و وزارتخانهها هستند كه كارگران را به این بردگی كشاندهاند و قانون گذاران و محافظین این قوانین تنها زیر فشار اعتراض و اعتصاب كارگران است كه بقول آن مثل فارسی، “سر كیسه را شل خواهند كرد”!
گرایشات مهم درون جنبش كارگری
در سطح جهان اكنون ما با دو گرایش اصلی و مهم در جنبش كارگری روبرو هستیم: گرایش سندیكالیستی و گرایش سوسیالیستی. گرایش آناركوسندیكالیستی هم، گرچه بعضی از تئوریسینهای اصلی اولیه آن، اكنون آن را فاقد موضوعیت میدانند اما نمیتوان و نباید هم آن را تماما حاشیهای فرض كرد. چرا كه آنارشیسم، كه رابطه آن را با آناركوسندیكالیسم پائین تر توضیح خواهم داد، در اعتراضات یكی دو دهه اخیر یك پای اصلی اعتراضات خیابانی، بخصوص در غرب بوده است. در برههای از تاریخ جنبش كارگری، خود آناركوسندیكالیسم هم یكی از قویترین گرایشات درون جنبش كارگری بود. هنوز هم رگههای قویای در بعضی از كشورها، از جمله یونان، اسپانیا و آرژانین از این گرایش بچشم میخورد. هنوز برخورد بسیاری از سوسیالیستهای غیر آنارشیست در جنبش كارگری با معضلات جنبش كارگری، به برخورد آناركوسندیكالیستها نزدیك است تا گرایش سوسیالیستی.
در دورههائی گرایشات مهم دیگری را نیز داشتهایم كه اكنون بسیاری از آنها موضوعیت خودشان را از دست دادهاند اما در دوره خود ضرورت زمانه بودند. مثل گرایش لیبرالی و ناسیونالیستی. برای شناخت بهتر تاریخ این گرایشات، لازم است به زمینه پیدایش این دو گرایش مهم در زمان خود، یعنی گرایش لیبرالی و ناسیونالیستی درون جنبش كارگری هم اشارهای بشود.
زمینه پیدایش گرایشات درون جنبش كارگری
شیوه تولید سرمایه داری برمی گردد به پروسه لغو سرواژ در اروپا كه چندین قرن قبل از انقلاب صنعتی شروع شده بود. اما با انقلاب صنعتی بود كه شیوه تولید سرمایه داری غالب شد و پسماندههای فئودالیسم را با سرعت انقلابی كه در صنعت شده بود، پس زد. در دل این كشمكش در كشورهای اروپائی در جریان انقلابات ١٨٤٨ ـ ١٨٥٠ اروپا كه در اكثر ١٠ كشوری كه بنوعی درگیر انقلاب بودند، جنبش كارگری با چندین گرایش اصلی مثل لیبرالیسم، ناسیونالیسم، آنارشیسم و سوسیالسیم، در كنار دانش آموزان، دانشجویان و “طبقه متوسط” (عنوانی كه در برابر آریستوكراتها به بورژوازی آن دوره داده شده بود) از معترضین اصلی فئودالیسم بود. لیبرالیسم و ناسیونالیسم گرایش غالب در این دوره در جنبش كارگری بودند. این موضوع بخصوص در آن بخش از اروپا كه مسئله تشكیل “دولت ـ ملت” خود محور اصلی انقلابات بود، بیشتر به چشم می خورد. در آنجاهائی هم كه فئودالیسم شكست خورده و نمایندگان جنبشهای بورژوائی مثل ناسیونالیسم و لیبرالیسم در فرانسه و انگلیس در قدرت بودند، گرایش سوسیالیستی در بین كارگران دست بالا را داشت.
گرایش سوسیالیستی در مقابل دو گرایش لیبرالیسم و ناسیونالیسم در محدودههای انقلاباتی که بر سر بود و نبود فئودالیسم و تشكیل “دولت ـ ملت” بود، جایگاهی خیلی تعیین كنندهای نداشت. اما رادیكالیزه شدن جنبش كارگری و تضعیف تدریجی دو گرایش غالب آن دوره در مقابل گرایش سوسیالیستی و آنارشیستی در جریان مبارزه و انقلابات ١٨٤٨ اروپا، تجار و “طبقه متوسطه” را از ادامه همكاری با جنبش كارگری دلسرد كرد كه نهایتا در كنار سلطنت قرار گرفتند و در سركوب انقلابات مذكور به زیر شنل فرماندهان ارتش و امپراطورها خزیدند. گرچه در انگلیس و فرانسه دو گرایش لیبرالیسم و ناسیونالیسم وزنه تعیین كنندهای در جنبش كارگری نبودند، اما گرایش سوسیالیسم علمی به تازگی در برابر سوسیالیستهای متعدد تخیلی، دهقانی و ارتجاعی ابراز وجود میكرد و سوسیالیسم پرولتری را بعنوان آلترناتیوی بسیار قوی در كنار آنها قرار میداد. بقول اریك هابسبام هنوز مانیفست كمونیست به دست فعالین كارگری نرسیده انقلابات ١٨٤٨ شروع شدند و شكست هم خوردند.
جدال اصلی گرایشات در جنبش كارگری در نیمه دوم قرن ١٩ بود. مشاهده گرایشات مختلف در جنبش كارگری و در میان فعالین متعدد كارگری چنان قوی و غیرقابل انكار بود كه “انجمن بین الملل كارگران” كه به انترناسیونال اول معروف است صرفا بخاطر دور هم جمع كردن فعالین تشكلها و نهادهای كارگری از گرایشات مختلف تشكیل شد و بخش وسیعی از صورت جلسات آن حكایت از بحث و جدلهای مثل بحث بر سر ساعات كار و بر سر افزایش دستمزد، بین نمایندگان گرایشات مختلفی دارد كه امروزه برای بسیاری از كارگران و فعالین كارگری پیش افتاده و بدیهی هستند.
اوایل سال ١٨٦٣، با قیام مردم در لهستان، بلاروس و لیتوانی كه بخشی از امپراطوری روسیه بودند، رهبران تشكلهای كارگری فرانسه و انگلیس برای ایفای نقش بهتر و مهمتری در اوضاع و تحولاتی كه حدس زده میشد مثل انقلابات ١٨٤٨ در راه است، و برای فائق آمدن بر پراكندگی در بین صفوف كارگران، انترناسیونال اول را در سال ١٨٦٤ فراخوان دادند. این انترناسیونال نهایتا منحل شد، اما ماركس در این انترناسیونال هم عضو هیأت اجرایی آن بود و هم یكی از مهمترین شخصیتهای آن در سمت و سو دادن به این انترناسیونال و در منزوی كردن خطوط و گرایشات دیگر بود. گرچه ماركس در انترناسیونال اول بعنوان نماینده هیچ تشكل تودهای كارگران حضور نداشت، اما در همه انتخابات بیشترین آرا را به خود اختصاص میداد. او در كنگره ١٨٦٧ به دلائلی شركت نكرد كه همین عدم شركت او باعث شد طرفداران پرودون تماما بر فضا و مصوبات آن كنگره دست بالا پیدا كنند که رد پایشان در تمامی مصوبات پیداست. جدال ماركس، بعنوان سخنگوی اصلی گرایش سوسیالیسم علمی با طرفداران باكونین و گرایش آنارشیستی باعث اخراج آنها از انترناسیونال اول شد. جدال او با طرفداران رابرت اوئن كه در جزوه “مزد، بها و سود” فرموله شده است، نمونه دیگری از جدال او با گرایش دیگری در جنبش كارگری است. كسی كه نداند انترناسیونال اول بیش از ٥ میلیون كارگر را نمایندگی میكرد، اهمیت این تشكل و جایگاه ماركس و گرایش سوسیالیستی را نمیتواند درك كند. اینجا بود كه گرایشات بورژوائی تماما نقد و طرد شدند. ناسیونالیستها و جمهوریخواهان طرفدار گاریبالدی از ایتالیا، طرفداران پرودون از فرانسه، طرفداران رابرت اوئن از انگلیس، آنارشیستهای آمریكا و بلانكیستها همگی در برابر گرایش سوسیالیسم ماركس و نقد تند و تیز وی، منزوی و حاشیهای شدند.
رفرمیسم و سندیكالیسم
سندیكالیسم گرایش شناخته شدهای در جنبش كارگری است كه در عین حال شاید یكی از قویترین این گرایشات هم باشد. بازوی کارگری یک جنبش وسیعتری است که آلترناتیو سیاسی – اقتصادی برای کل جامعه دارد و به سیستم اداری خاص خود نیز نیاز دارد. به این گرایش عناوین مختلف دیگری مثل “تریدیونیونیسم”، “رفرمیسم” و “پراگماتیسم” نیز دادهاند. سندیکالیسم، چه آنجائی كه شاخهای از احزاب سوسیال دمكرات، كارگر، و اروكمونیست شدند و چه آنجائی كه مثل آمریكا سیاست امكانگرائی را در شكاف بین دو حزب دمكرات و جمهوریخواه به پیش گرفتند، كلا یك افق و جهان بینی را به پیش میبردند: كه اساس جامعه سرمایه داری و رابطه موجود بین کارگر و سرمایه دار و استثمار، و تقدس مالکیت را پذیرفته و مفروض میگیرد. با این فرض، برای اینکه کارگر شرایط كاری بهتری داشته باشد تلاش میکند کارگر نیروی کارش را به سرمایه دار در این چهارچوب فرض گرفته شده، بهتر بفروشد. بهتر شدن وضع كارگران را در همزیستی مسالمت آمیز با سرمایه داران و حتی مهمتر، بهتر شدن وضع سرمایه داران میبیند. و در نتیجه بجای اینكه سیستم سرمایه داری را كه مسئول موقعیتهای بحرانی بوجود آمده است بداند، آن را مربوط به همه میداند و كارگران را به همكاری برای رفع بحران فرا میخواند؛ كه در قریب به اتفاق موارد، بار بحران بر دوش كارگران میافتد.
برای گرایش سندیكالیستی چیزی بنام طبقه كارگر وجود ندارد چرا كه كارگران بخش، بخش هستند و هر بخشی مثل صنفی، مثلا صنف كفاشان، صنف زرگران، صنف فولاد و غیره هستند كه هر صنف منفعتی دارد و آن منفعت ربطی به منفعت اعضای بقیه اصناف ندارد. هر یك از این اصناف باید خود بتواند كالای خود را به بهترین وجهی كه برایش ممكن است بفروشد و در نتیجه سندیكالیسم برایشان “بنگاه معاملاتی” (اتحادیه صنف) درست می كند كه این امر بهتر تحقق یابد. در این نگرش كارگران تعدادی آدم هستند كه انتخاب كرده اند بجای كاسبكار شدن و غیره، كارگر بشوند و عضو یكی از این اصناف چندگانه بشوند. اعضای اصناف در جامعه بر علیه منافع همدیگر بر می خیزند و پایمال شدن شرایط زیست همدیگر، موجب بالا رفتن پایمال كننده از نرده ترقی است.
اگر بخواهم این موضوع را به زبان دیگری و در مقایسه با نگرش سوسیالیستی به ترمینولوژی “طبقه کارگر” بیان کنم، گرایش سندیکالیستی به طبقه کارگر نه بعنوان طبقه ای با ظرفیت و رسالت تاریخی و آنتی تز روابط تولیدی سرمایه داری، که بعنوان تعدادی انسان فروشنده نیروی کار نگاه می کند. درست همین نگرش به كارگر است كه اتحادیههای كارگری در كشورهای غربی را در چشم بسیاری “Special Interest Group” كرده است كه مثل گروههای دیگر منافع خاص خودشان را دارند و جامعه علی العموم قرار نیست نسبت به این منافع احساس سمپاتی نشان بدهد و یا آن را به خود مربوط بداند!
هر جائی كه مبارزهای بیرون از چهارچوب افق سندیكالیستی در جنبش كارگری راه افتاده است، مانند اعتصاب عمومیای كه داشت در بریتانیا دور میگرفت و یا اعتراضات ویسكانسن در آمریكا و غیره، گرایش سندیكالیستی در تقابل با كارگران و فعالین رادیكال سندیكاها با همه امكانات تشكیلاتی، مالی، تبلیغاتی و غیره كه در دست دارد شروع به كارشكنی كرده و باعث تفرقه در صفوف كارگران شده است. سندیكالیسم در غرب، جائی كه هنوز خودی نشان میدهد، فعلا از وضعیتی كه جهانی شدن سرمایه بوجود آورده است، با آویزان شدن به ناسیونالیسم و در هیبت پروتكشنیسم (حمایت از بازار خودی)، اینجا و آنجا اعتراضات كارگران را حول اعتراض به كوچ شركتها به كشورهای تازه توسعه یافته و جاهایی مثل چین و آمریكای لاتین سازمان میدهد. اما همه این تقلاها از سر بی افقی این گرایش در جنبش كارگری است.
اما سندیكالیسم در طول تاریخ دچار تحولات عظیمی هم شده است. یك جنبه مهم سندیكالیسم و جنبش سوسیال دمكراسی در این است كه این گرایش تا قبل از فروپاشی دیوار برلن ادعا میكرد كه جهان دارد به تدریج و از سر لطف حاکمان به طرف دولت رفاه و تقسیم عادلانه ثروت و یا حتی سوسیالیسم پیش میرود. اما اكنون دیگر چنین ادعائی ندارد و نمیتواند آنرا به خورد كسی بدهد. تحولات سیاسی جهان این باور را نزد توده های مخاطب این گرایش كاملا بی اعتبار كرده است. نكته مهم دیگر این است كه احزاب جنبش رفرمیستی اكنون خود بطور ادواری دولتها را به دست میگیرند و رهبران گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری هم وزیر و وكیل سیستم میشوند. چیزی كه در دوران اولیه شكلگیری این گرایش به مخیله هیچكدام از رهبران این گرایش خطور هم نمیكرد!
بالاتر اشاره كردم كه گرایشات بازتاب جنبشهای پایدارتری در جامعه هستند. و اشاره كردم كه سندیكالیسم گرایش جنبش رفرمیستی، دولت رفاه و سوسیال دمكراسی درون طبقه كارگر است. اینجاست كه گردن گذاشتن به قوانین بورژوائی و خود را در چهارچوب این قوانین تعریف كردن معنا می یابد. برخلاف آنارشیسم و آناركوسندیكالیسم كه مشكل “اصول”ی با قانون و دولت دارد، و برخلاف گرایش سوسیالیستی كه قوانین بورژوائی را حافظ مطیع و برده نگه داشتن كارگران و كل جامعه میداند، سندیکالیسم اما قانون، بازی در چهارچوب قانونی، و قانونگرائی را جزو”اصول” پایهای خود تعریف كرده است. و اینجا جا دارد كمی به این موضوع هم بپردازیم.
(ادامه دارد)