یاشار سهندی:
“پدیده اسانلو” در نوع خودش بسیار جالب توجه است. اما چیز غریبی نیست، منتها چپ سنتی اینگونه جلوه داده بود که کارگر بری از این مسائل است، چون کارگر است. این گونه اتفاقات گویا به گفته ایشان مختص روشنفکران جدا از طبقه است که برای خود عالمی دارند! در قاموس این چپ، تشکلات کارگری چیزی به نام انشعاب نمی شناسد ( که در مورد کمیته هماهنگی خلاف آن ثابت شد) و در مورد اسانلو ثابت شد که شخصیتهای کارگری هم میتوانند پرچمدار خط راست باشند. در مورد اسانلو وقتی این اتفاق افتاد پیش از آنکه به دیدگاه های سیاسی و فعالیت عملی او توجه شود، یکباره معلوم شد که جنبش کارگری ایران متهم اصلی است چون بسیار ضعیف است که یک فعال کارگری آن عوض اینکه به سمت احزاب و سازمانهای سوسیالیستی برود، سر از دارو دسته های سلطنت طلب در آورده! این حرفها تا آنجا که به “مبصران اجتماعی” برمیگردد چندان عجیب نیست، آنها منتظر همچین وقایعی هستند تا پر حرارت تر از بورژوازی ثابت کنند جنبش کارگری در ایران در بهترین حالت دفاعی و ضعیف است اگر نگویند عقب مانده است. اما وقتی یک تشکیلات کارگری با این مبصران هم نوا میشود و اعلام میکند ناقوس مرگ جنبش کارگری به صدا در آمده، جای بحث دارد.
نه من شخصا حوصله پدیده شناسی (پدیده به نام اسانلو) را دارم و نه این یادداشت کوتاه قرار است به این بپردازد. بلکه موضوع این است که آیا “همصدایی ایشان با سرمایه داران و سلطنت طلبان” واقعا آنگونه که بیانیه کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری مدعی است که “خطری است که جنبش کارگری ایران و صف مستقل آن را تهدید می کند و ناقوس مرگ آن را به صدا در می آورد”، منجر شده است؟ آیا با صد هزار دلار اهدایی که ظاهرا مدیر شبکه اندیشه از خود بیخود شده و به ایشان هدیه کرده است، جنبش کارگری “فاسد” میشود و ناقوس مرگش به صدا درآمده؟ پدیده مانند اسانلو برای من شخصا اصلا عجیب نیست چون به صورت شخصی بسیاری را ( متاسفانه) دیدم که کنار کشیدند و رفتند “آن طرف میز” که ارزش اضافه تولید کنند و شدند کارفرما!! این پدیده اوایل دهه هفتاد بشدت رواج داشت. توجیه هم داشتند، از دیدگاه ایشان حکومت اسلامی تثبیت شده و رفسنجانی موفق شده بود سرمایه داری در ایران را رونق بدهد. بد نیست به یک مورد آن اشاره کنم. یک بابای را در سال ٦٦ شناختم که تبحر عجیبی داشت که احساس حقیر بودن را در آدم زنده کند! یادم هست روزی همکارانم داشتند صحبت میکردند که کدام شماره کوپن برای کدام اقلام اعلام شده است، ایشان برگشت گفت: “ما در فکر ساختن حزبیم، ایشان تو فکر کوپن شماره فلان!” ایشان در دوران رفسنجانی نزدیک ١٠٠ نفر کارگر زیردستش بود که به صورت پیمانکاری استخدام کرده بود با کمترین مزایا و حقوق. ایشان کسی بود که داشتن “ضبط دو کاسته” و “تلویزیون رنگی” را نشانه فساد میدانست و نشانه از خود بیگانگی تعریف میکرد و برای تذهیب روح، کتابهای “هرمان هسه” را توصیه میکرد! و البته کتاب مورد علاقه اش “قلعه حیوانات” بود بخصوص شخصیت اسب این کتاب که نمادی از “پرولتاریا” است، برای همین از ساختن حزب به کارفرما شدن رسید. چون میخواست “اراده مند”( واژه مورد علاقه اش) ارزش اضافه تولید کند، چون نمی خواست “اسب صادقی” باشد!
من مطمئنم دوستان ما در کمیته هماهنگی یا در تشکلات دیگر کارگری از این دست آدمها کم ندیدند. ایشان آمدند و نقش خود را بازی کردند و جوابشان را گرفتند و رفتند. اما جنبش کارگری سرجایش ماند. اسانلو هم باید جواب سیاسی بگیرد نه اینکه مورد شماتت اخلاقی قرار گیرد. بیانیه کمیته هماهنگی تا آنجا که به افشای مسئله میپردازد و تاکید میکند بین سرمایه داران و کارگران هیچ نقطه اشتراکی نیست، آنجا که بیانیه تاکید میکند وقتی که اسانلو حرف فروزنده را تایید میکند که گویا “کارگران هیچ چیز نمی خواهند، جز حداقل زندگی؛جز حداقل آزادی”، و نشان میدهد که اسانلو آماده است با سر به دنیای پر از تبهکاری سرمایه داران شیرجه بزند، حرفی نیست. اما مشکل اینجاست که از همه اینها این نتیجه را میگیرد که ناقوس مرگ جنبش کارگری به صدا در آمده؛ من در جای دیگری هم اشاره کردم که جنبشی که با صد هزار دلار و با رفتن یک شخصیت آن به آن طرف میز هست و نیستش تعیین شود، به حال آن باید گریست!
حقیقت این است که سنتهای چپ سنتی به روی دوش جنبش کارگری سنگینی میکند. از همان ابتدایی که اسانلو توانست خودش را به خارج برساند، این سنتهای زشت و پلشت، خودش را هر چه بیشتر به نمایش گذاشت که بیش از هر چیز مسایل بسیار شخصی او پیش کشیده شد تا دیدگاههای او. وقتی که مشخص شد اسانلو متمایل به راست ( سلطنت طلب) است، به نظر من با یک آرزوی خشک و خالی برای اسانلو که “موفق” باشد، میتوانست قضیه تمام شود اما همان سنتهای عقب مانده به هر کس که دنبال بهانه ای میگشت تو سر جنبش کارگری بزند فرصتی فراهم کرد تا حرف بی مایه خودش را مطرح کند که جنبش کارگری از خیلی چیزها رنج میبرد که محصولی مانند اسانلو بیرون میدهد! انشعاب و جایگاه سیاسی را عوض کردن در سنت چپ سنتی یکی از غیر اخلاقی ترین کارهای عالم است چون مبارزه سیاسی را به یک مبارزه سلحشوری و هم قسم شدن سر یک چیزی (اینجا “شرافت کارگری”) تقلیل دادند و توجه ندارند که مبارزه سیاسی و اجتماعی یک مبارزه زنده و جاری است. هر تحولی در فرایند این مبارزه پیش آید به همان نسبت روی شخصیتهای آن تاثیر میگذارد. شخصیتهای اجتماعی از جنس فولاد نیستند که در جریان مبارزه عین فولاد آبدیده شوند (مگر در کتابهای تبلیغاتی چپ سنتی) بلکه با توجه به دریافتهایشان از اجتماع و سیاست فعالیت خود را تعریف میکنند و تجربه می اندوزند؛ مصمم تر میشوند یا کنار میکشند یا جایگاه خود را تغییر میدهند. چیزی که در چپ سنتی اصلا قابل هضم نیست بلکه کاملا بی معنی است مخصوصا اگر کارگر باشی، اصلا مجاز نیستی غیر از پرچم سرخ پرچم دیگر دست بگیری. اگر هم گرفتی اصلا حق نداری زمین بگذاری اگر اینکار را کردی حتما “مشکل اخلاقی” داری. و این بهترین کار است چون خود چپ سنتی آنقدر بی مایه است که مایل نیست هیچگاه به بحثهای سیاسی و نظری بپردازد. اتهام اخلاقی مانند فاسد شدن بیش از آنکه بیانگر هشدار و افشای موضوعی باشد، راه گریزی برای هیچی نگفتن است.
چپ سنتی عوض اینکه به نقد نظرات اسانلو( و یا هر شخصیت دیگری) بپردازد، میگردد پدیده مشابه آنرا ( در تاریخ معاصر اگر نشد در قرون گذشته) پیدا کند که رسوای عام و خاص باشد.اسانلو را با لخ والسا مقایسه میکنند و این نه برای روشنگری قضیه بلکه باز برای این است که بگویند جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ضعیف و مفلوک است، حتی در سطح بین المللی. نمی خواهند توجه کنند که لخ والسا در پاسخ به یک سرمایه داری دولتی شکل گرفت که به نام کمونیسم حکومت میکرد که او هم با سقوط این سرمایه داری تمام شد. جز یاد و خاطره سبیل اش چیزی از او نمانده. اسانلو نمی تواند لخ والسا شود چون گرایش سوسیالیستی در جنبش کارگری ایران قدرتمند است، چیزی که در لهستان غایب بود و اصلا هم عجیب نبود.
فی الحال گرایش سوسیالیستی آن قدر قدرت دارد که بورژوازی را وادار کرده است که جنبش کارگری را به رسمیت بشناسد. اگر تلویزیون سلطنت طلب اندیشه در شب اول مه به کارگران میپردازد و به “صاحبان دلار و تومان” هشدار میدهد ” کارگران را دریابید! قبل از این که کار به جایی برسد که کمک هایی را که آرزو دارید به کارگران برسانید، دیگر دیر شده باشد” نشانه قدرت جنبش کارگری است نه به صدا درآمدن ناقوس مرگ این جنبش. تا همین دیروز در همین شبکه اندیشه از قول مهمانان این شبکه و خود فروزنده بارها در کمال بیشرمی کارگران و مردم زحمتکش را حامی احمدی نژاد معرفی میکردند که با یک کیسه سیب زمینی خام میشوند و حالا، مجبور شدند که صد هزار دلار “هدیه” بدهند تا برای جنبش همان کارگران خرج شود و اینجا ظاهرا عقل شان کار کرده و هشدار خمینی آویزه گوششان شده که ٣٤ سال پیش گفت: “مبادا در میان کارگران انفجاری واقع شود…”!
این نشان ترس ایشان از یک جنبش پرقدرت است. این حرفها که جنبش فاسد میشود، ناقوس مرگ جنبش به صدا درآمده همان چیزی که بورژوازی میخواهد تلقین کند، چیزی که اصلا خودش باور ندارد و گرنه صد هزار دلار خرج آن نمی کرد.
ماجرای اسانلو را افشا کنید نه از سر ضعف این جنبش بلکه در کنار مثلا اشاره به مبارزات کارگران پروفیل ساوه یا مقاومت قهرمانانه فعالین کارگری در زندان. احتیاج به تاکید نیست که جنبش کارگری یک جنبش زنده است و روز به روز بیشتر به یک جنبش همگانی قدرتمند تبدیل میشود. به همین نسبت هم کوششهای بورژوازی بیشتر میشود که به هر شکل شده این جنبش را سرکوب کند. اسانلو هم ابزاری شده در دست ایشان که جای تاسف است، همین.