جامعه مدنی یا جامعه انسانی؟

حمید تقوایی
این نوشته بر مبنای مصاحبه با کانال جدید تنظیم شده است:
چه نوع جامعه ای و با چه مشخصاتی میتواند به مشکلاتی که بشر با آن دست به گریبان است پاسخ دهد؟ برخی رسیدن به یک جامعه مدنی و دست یافتن به بیانیه حقوق بشر را برای این امر کافی میدانند. دموکراسی های غربی را علیرغم کمبودهای آن نمونه جامعه ای مطلوب مثال میزنند. برخی هم از جمله کمونیسم کارگری نسخه دیگری برای حل مسائل ارائه میکنند؛ جامعه انسانی، جامعه ای که در آن استثمار انسان از انسان لغو میشود و برابری کامل انسانها نه فقط از نظر قانونی بلکه در عمل و از نظر اقتصادی نیز ممکن میشود. اینها هم خواهان جامعه سوسیالیستی هستند. در این مورد با حمید تقوایی به گفتگو مییپردازیم.


خلیل کیوان:نقد جامعه مدنی موضوع و بحثی قدیمی است. از قرن نوزدهم گرایشی از سوسیالیست ها به نقد جامعه مدنی پرداخته اند و خواهان فراتر رفتن از آن شده اند. مارکس در تزهای فویرباخ میگوید: “دیدگاه ماتریاليسم کهن جامعه مدنی است. دیدگاه ماتریاليسم نو جامعه ی بشری یا بشریت اجتماعی است”. شما هم در نوشته ها و سخنرانی هایتان به کرات به همین موضوع پرداخته اید و بر ضرورت جامعه انسانی و حکومت انسانی تاکید کرده اید. چرا جامعه انسانی؟


حمید تقوائی: جامعه مدنی انسانی نیست. به این معنی که هویت انسانها امری است اجتماعی و جامعه طبقاتی با این هویت متناقض است.
انسانها نه تنها از نظر روابط و مناسبات و زبان و فرهنگ و تفکر و کلا از نظر ذهنی و روانی بلکه حتی از نظر بیولوژیک هم زاده جامعه هستند. انسان بدون جامعه انسان نیست. ما اگر اجتماعی زندگی نمیکردیم نه مغزمان این درجه تکامل پیدا میکرد و نه قادر به تکلم بودیم و نه اصلا موجودیت و بقایمان ممکن بود. بقای انسان مدیون زندگی اجتماعی او است. اگر به چیزی بعنوان ذات انسان قائل باشیم، این ذات اجتماعی است. جامعه مدنی در برابر این ذات انسانی قرار میگیرد بخاطر اینکه هویت طبقاتی انسانها را محور قرار میدهد. در جامعه ای که به طبقات تقسیم شده نابرابری امری نهادینه است. و این نابرابری باعث میشود که هویتهائی بجز هویت اجتماعی انسانها برجسته بشود و ملاک قرار بگیرد. هویت های ساختگی نظیر هویت ملی و هویت مذهبی، هویت قومی و نژادی و حتی جنسیتی، تبعیضی که بین زن و مرد در همه جوامع وجود دارد، تبعیض نژادی که همین امروز در کشوری مثل آمریکا بین سفید پوستان و سفید پوستان و کلا رنگین پوستان بیداد میکند، یا تبعیضات قومی و مذهبی که بخصوص در کشورهای خاورمیانه فاجعه آفریده است، اینها همه زائیده جامعه مدنی است. جامعه مدنی گرچه از نظر حقوقی برابری شهروندان را به رسمیت میشناسد ولی از نظر اجتماعی و اقتصادی و بطور واقعی و عملی برابری انسانها را نقض میکند و این باعث میشود خصلت و هویت اجتماعی انسانها، هویت جهانشمول انسانی، نفی بشود. این را شما در عمل در سیاست و در اقتصاد و در فرهنگ و اخلاقیات ودر مذهب و ناسیونالیسم مسلط برجوامع طبقاتی به وضوح مشاهده میکنید. از تمام این جنبه ها فرد بعنوان یک موجود برابر با دیگران با هویت و نیازها و آمال یکسان و جهانشمول برسمیت شناخته نمیشود. انسانها در جوامع مدنی قبل از چیز به طبقات مختلف تقسیم میشوند و بعد به مذاهب و ملیت و اقوام نژادهای مختلف، و همه اینها منشاانواع ستمها و تبعیضات در جوامع مدنی است. از اینروست که مارکس میگوید باید از جامعه مدنی فراتر رفت و به جامعه انسانی رسید. خلاصه بحث اینست که نفس طبقاتی بودن جوامع مدنی باعث میشود انسانی نباشند.
جامعه ای که ما خواهان آن هستیم جامعه ای است که در آن طبقات برافتاده اند و این مستلزم لغو هر نوع استثمار و بهره کشی اقتصادی است. ما بردگی مزدی و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را لغو میکنیم و نظام اقتصادی را حول تامین نیازهای همه شهروندان سازمان میدهیم و این پایه جامعه انسانی مورد نظر ما است. یعنی یک جامعه سوسیالیستی. خود کلمه سوسیالیسم دلالت بر اصالت جامعه دارد. اصالت جامعه به این معنی که هویت اجتماعی و جهانشمول انسانها و نه هویتهای ملی و مذهبی و قومی که به آنها نسبت داده شده ملاک قرار میگیرد. جامعه انسانی معنائی بجز جامعه سوسیالیستی نمیتواند داشته باشد.

خلیل کیوان:علی الظاهر این موضوع سر راستی است. جامعه انسانی همان جامعه سوسیالیستی است. اما این مخالفینی در میان چپ ها و کمونیست ها و حتی در میان کمونیست های کارگری دارد. چپ ها میگویند “کمونیسم دکترین شرایط رهائی طبقه پرولتاریاست” نه رسیدن به جامعه انسانی آنطور که شما میگویید. برای بخشی از کمونیسم کارگری که منصور حکمت هم مرجع شان است هم این ایده سرراستی نیست. منصور حکمت از این صحبت میکند که ” اساس سوسیالیسم انسان است”. در یک سخنرانی در استکلهم حتی میگوید : زیپ هر انسان منصفی را باز کنید یک بلشویک- سوسیالیست- دو آتشه از آن بیرون میزند. اما وقتی شما تاکید میکنید که کمونیسم کارگری برای جامعه انسانی و حکومتی انسانی تلاش میکند، با شما همراه نیستند. چرا؟ چرا آنها درک دیگری دارند؟

حمید تقوائی: به این خاطر که یک نوع چپی در قرن گذشته به بستر اصلی کمونیسم تبدیل شد که بین سوسیالیسم و انسانیت تمایز قائل بود. چپی که در واقع درک معوج و غلطی از طبقاتی بودن جامعه دارد. این درست است که کمونیسم دکترین رهائی طبقه کارگر است ولی رهائی طبقه کارگر به رهائی همه انسانها گره خورده است. جوهر مارکسیسم این اعتقاد است که طبقه کارگر بدون رهائی کل جامعه نمیتواند آزاد بشود. آزادی طبقه کاگر در گرو نفی موقعیت طبقاتی خود و همه افراد جامعه است. از نظر سیاسی و در پراتیک مبارزاتی،کمونیستها باید بتوانند بخش عظیمی از مردمی که منافع مستقیمی در سلطه سرمایه داری ندارند را با خودشان همراه کنند. شما باید افقی را در برابر جامعه بگذارید که در آن نه تنها استثمار و بردگی مزدی بلکه هر نوع تبعیضی برافتاده باشد. هر نوع نابرابری ای برافتاده باشد. نابرابر یهای ملی و مذهبی و نژادی و قومی و جنسیتی و غیره و غیره که هم اکنون در همه جای دنیا و بویژه در جامعه ایران بیداد میکند. طبقه کارگر پرچم نفی جامعه طبقاتی را بلند میکند و همه در این امر ذینفع هستند. نفی جامعه طبقاتی یعنی نفی همه تبعیضات و نابرابری های زاده جامعه طبقاتی و لازم برای بقای آن.
بر این مبنا باید گفت رهائی طبقه کارگر یعنی رهائی جامعه. و این اساس مارکسیسم است که اعلام میکند بارهائی طبقه کارگر تازه تاریخ واقعی جوامع بشری شروع میشود. به این معنی که انسانها از قید و بندهای تاکنونی در جوامع طبقاتی رها میشوند و بقول مارکس”جامعه بشری و یا بشریت اجتماعی شده” متحقق میشود. جامعه طبقاتی مبنای از خود بیگانگی انسانها است. انسانهائی که چون هویت اجتماعی شان نفی شده و برابری و یکسانی با بقیه را نمی بینند از پروسه تولید و از کل جامعه و از مناسبات و فعل و انفعالات اجتماعی خود را بیگانه احساس میکنند. مذهب از همین جا وارد میشود. باید بهشت را در دنیای دیگر به مردم وعده بدهید تا به جهنم این دنیا رضایت بدهند. کنه و ریشه این جهنم تقسیم انسانها به طبقات است.
طبقه کارگر خواهان این نیست که همه کارگر بشوند، خواهان اینست که هیچ طبقه ای وجود نداشته باشد. طبقه کارگر با نفی سرمایه داری در واقع موجودیت طبقاتی خودش را هم نفی میکند.
ولی متاسفانه در میان بسیاری از کمونیستها و یامدعیان کمونیسم در قرن گذشته این دیدگاه شکل گرفت و هنوز هم در میان برخی از نیروهای چپ وجود دارد که کارگری و یا پرولتری بودن سوسیالیسم و کمونیسم را با انسانی بودن آن مغایر میبیند. گرایشی که رابطه منقابل و ارگانیک بین مبارزه برای رهائی طبقه و مبارزه برای رهائی کل جامعه را نمی بیند و بهمین دلیل به جوهر و خصلت انسانی سوسیالیسم هم قائل نیست. در حالی که اساس مارکسیسم و کمونیسم همین است. جوهر رهائی بخش مارکسیسم و کمونیسم اینست که میخواهد کل بشریت را آزاد کند.
همین شرایط امروز را در نظر بگیرید. یکی از مهترین مسائلی که بشریت با آن روبروست آلودگی محیط زیست و خطر نابودی کره ارض است. جواب این را سوسیالیستها دارند. حتی متفکرین واقع بین بورژوازی به این اعتراف میکنند که تنها سوسیالیسم میتواند راه حل نابودی کره زمین باشد. حتی کسی مثل آقای بیل گیتس صریحا این را اعلام کرده است و آنوقت کسانی خودشان را سوسیالیست و کمونیست مینامند و رهائی انسان را به خودشان مربوط نمی دانند. باز تاکید میکنم که حتی اگر کسی معتقد است فقط باید طبقه کارگر را آزاد کرد باید این واقعیت را ببیند که طبقه کارگر بدون آزادی همه جامعه، آنچه امروز نود و نه درصدیها خوانده میشود، آزاد نخواهد شد و این یعنی اینکه طبقه کارگر برای رهائی بشریت مبارزه میکند.
این که جامعه سوسیالیستی جامعه ای انسانی است و انقلاب سوسیالیستی انقلاب انسانی است بیانیگر عمق رادیکالیسم سوسیالیسم است. به نظر من سوسیالیسم و انسانیت کاملا مترادف هستند. امروزه بخصوص کسی که از اومانیسم و انسانگرائی صحبت میکند ناگزیر است سوسیالیست باشد. هیچ اومانیست پیگیری نمیتواند معتقد باشد که در سرمایه داری میتواند به اهدافش برسد. مثل روز روشن است که باید نظام سرمایه داری را در هم کوبید ، باید سرمایه داران را از قدرت بزیر کشید تا بتواند اومانیسم به معنی واقعی کلمه یعنی آزادی و برابری و رهائی انسانها متحقق بشود.

خلیل کیوان:با توجه به اوضاع کشور ایران که حکومتی قرون وسطایی در آن حاکم است نفس عملی شدن بیانیه حقوق بشر و رسیدن به جامعه مدنی پیشرفت نیست؟ و به همین دلیل دفاع از جامعه مدنی وظیفه و هدف فوری نباید باشد؟


حمید تقوائی: روشن است که جمهوری اسلامی یک حکومت قرون وسطائی متکی بر سلطه اسلام است و تمام مبانی جامعه مدنی را نفی کرده است. ولی سئوا ل اینست که آیا ما باید به جامعه مدنی رضایت بدهیم؟ آرمان و هدف آزادی و برابری واقعی را کنار بگذاریم و به جامعه طبقاتی و بردگی مزدی و همه تبعیضات و مصائب ناشی از آن رضایت بدهیم؟ جامعه مدنی حتما نسبت به جهنمی که جمهوری اسلامی ایجاد کرده بهتر و پیشرفته تر است اما به نظر من این راه رهائی جامعه نیست. دقیقا چون جمهوری اسلامی وحشی ترین و شنیع ترین نوع ارتجاع بورژوائی را نمایندگی میکند باید با والا ترین و ماکسیمالیستی ترین آرمانها به جنگش رفت. فی الحال جمهوری اسلامی در برابر خودش به جنبشهائی شکل داده که خواهان پیشرفته ترین و انسانی ترین مناسبات هستند. مثلا در مقابله با حاکمیت مذهب فقط سکولاریسم کافی نیست. مردم خواهان جمع کردن بساط مذهب از زندگی اجتماعی خود، از دخالت در زندگی مناسبات شخصی و خصوصی خود و از فرهنگ و اخلاقیات هستند. امروز مذهب حتی در جوامعی که خود را سکولار میدانند، از بسیاری از این جنبه ها به جلو رانده شده است. کشمکشها و اختلافات و جنگهای مذهبی و کلا فلسفه ای که هویت مذهبی مردم را برجسته میکند در سیاست دولتهای غربی جای برجسته ای پیدا کرده است. در حالی که بیش از ٤ دهه حکومت اسلامی در ایران باعث شده است مردم به کنه ارتجاعی و ضد انسانی مذهب پی ببرند و خواهان جارو کردن مذهب از تمام جنبه های زندگی اجتماعی باشند.
نکته دیگر این هست که حتی اگر به جامعه مدنی رضایت بدهیم، جامعه ایران با وجود سلطه سرمایه داری هیچگاه شبییه جوامع غربی نخواهد شد. از انقلاب مشروطه تا امروز خواست جامعه مدنی مطرح بوده ولی هیچوقت متحقق نشده و دیکتاتوری بعد از دیکتاتوری داشته ایم. علت چیست؟ دلایل این امر به ملزومات سودآوری سرمایه در جوامع عقب مانده از نظر تکنولوژی تولید بر میگردد. در چنین جوامعی سرمایه داری برای آنکه بتوانددر بازار جهانی رقابت کند باید پائین بودن تکنولوژی و بارآوری کار را با تحمیل برده وارترین شرایط به طبقه کارگر جبران کند. باید تسمه از گرده طبقه کارگر بکشد وبه این منظور باید تمام جامعه را به محاق بکشد. از اینرو نیازمند دیکتاتوری و نفی ابتدائی ترین حقوق مدنی مردم است.
با توجه به این شریط سرمایه داری در جامعه ای مثل ایران نمیتواند جامعه ای مدنی به معنائی که در اروپای غربی میبینید سازمان بدهد.
و بالاخره دلیل سوم من این هست که امروزه در خود غرب هم مبانی جامعه مدنی از جانب دولتها به زیر سئوال رفته است. در فلسفه رایج و مسلط در غرب که پست مدرنیسم خوانده میشود مبانی جامعه مدنی نفی میشود. جامعه مدنی، آنطور که در قرن هفدهم و هجدهم بورژوازی جوان اروپا بشارت دهنده اش بود، بر این مبنا بود که شهروندان مستقل از مذهب و قومیت و ملیت برابرند. از نظر حقوقی و قانونی شهروندان برابر تلقی میشدند. بجز تفاوت طبقاتی تفاوت دیگری، لااقل بطور قانونی و در فلسفه و جهان بینی اجتماعی بورژوائی، برسمیت شناخته نمیشد. اما امروز تداوم همان تبعیض و سلطه طبقاتی،بورژوازی را مجبور کرده است که دوباره به هویتهای قومی مذهبی نژادی رجعت کند. و یکنوع تئوری موزائیکی از جوامع را مطرح کند. به نحوی که گویا هر کس بر مبنای موقعیت ملی و مذهبی و قومی و جنسی اش حقوق متفاوتی دارد. گویا همه چیز نسبی است. بر این مبنا است که “مردم مسلمان ایران” را مستحق جمهوری اسلامی میدانند. و معتقدند هیچ قضاوتی در مورد فرهنگ اسلامی نباید داشت چون به نظر آنان اصلا معیار واحدی برای ارزیابی وجود ندارد. در دیدگاه پست مدرنیستی همه چیز نسبی است. گفتگوی تمدنها از اینجامی آید. ارتجاعضد انسانی حاکم بر ایران را “تمدن” ای میدانند که حداکثر باید با آن گفتگو کرد! در حالیکه وقتی از خود مردم ایران سئوال کنید میبیند همه از حکومت اسلامی متنفرند و خواهان پیشرو ترین مناسبات و موازین اخلاق و فرهنگی و اجتماعی هستند.
امروز حتی در خود کشورهای اروپای غربی و آمریکا اساس جامعه مدنی یعنی حقوق برابر شهروندی د رمورد زنان، سیاهپوستان، مهاجرین – حتی بعد از شهروند شدن و سالها زندگی در این جوامع- عملا و حتی در مواردی رسما و قانونا نفی و نقض شده است.
بنابر این اینطور نیست که جامعه مدنی به ایده های انقلابی قرن هجدهمی وفادار مانده است. کاملا به قهقرا رفته است.
یک جنبه دیگر سئوال شما هم این بود که آیا حقوق بشر کافی نیست؟ به نطر من بخصوص در مورد ایران اصلا کافی نیست. اینجا فقط به دو نکته اشاره میکنم. در بیانیه حقوق بشر لغو مجازات اعدام مطرح نشده و سکولاریسم یا جدائی مذهب از دولت هم برسمیت شناخته نشده است. یعنی موازین حقوق بشر به دو مساله اساسی جامعه ایران جواب نمیدهد. اما گذشته از این، آنچه حقوق بشر را برای ایران و همه جوامع دیگر ناکافیو ناکارآمد میکند این مساله پایه ای است که برابریاقتصادی و اجتماعی انسانها هیچ جائی در حقوق بشر ندارد. علیه استثمار و علیه بردگی مزدی و علیه تبعیض طبقاتی حتی یک کلمه در بیانیه حقوق بشر نمی بینید و از این نظر هم حقوق بشر پاسخگوی درد مردم به زیر خط فقر رانده شده ایران نیست.
به این دلایل توسل به جامعه مدنی، حقوق بشر، پارلمان و غیره نمیتواند حتی در قبال مسائل حاد همین امروز در جامعه ایران راه حلی باشد.

خلیل کیوان: با این توصیفی که شما کردید یک شگفتی و یک سئوال بزرگ مطرح میشود. از قرن ١٨ تا امروز منادیان جامعه مدنی از حقوق شهروندی صحبت کرده اند. اما امروز میبینیم که در دموکراسی های غربی که قاعدتا میباید در همان مسیر پیش میرفتند این دیدگاه تغییر کرده است. ما شاهد هستیم که به عده ای از مهاجرین با قوانین مجزائی برخورد میکنند. همچنین بسیاری از حقوق اجتماعی را نفی کرده اند، از خدمات درمانی و آموزشی زده اند، سن بارنشستگی را افزایش دادهاند، حقوق مادران تنها را پس گرفته اند و کلا بسیاری ازامکاات رفاهی جامعه را پس گرفته اند. در واقع جامعه را به عقب کشیده اند.چرا؟ سئوال بزرگ اینجاست. چرا منادیان جامعه مدنی در دموکراسی های غربی این چنین بجان خود جامعه مدنی افتاده اند؟

حمید تقوائی: برای پاسخ به این سئوال باید از اینجا شروع کنیم که مدنیت و جامعه مدنی پرچم بورژوازی جوان اروپا در برابر جوامع بسته قرون وسطائی بود. در برابر جوامع اشرافی و جوامع فئودالی. در آن زمان آرمان و پرچم مدنیت و جوامع مدنی نفی جامعه روستائی، کنده شدن رعایا از زمین و سرازیر شدن به شهرها به عنوان فروشندگان نیروی کار، و در یک کلام جایگزین شدن مناسبات فئودالی با مناسبات کاپیتالیستی معنی میداد. مدنیت و یا شهری شدن جوامع مستلزم نفی نظامهای قرون وسطائی ای بود که به روستاها مبتنی بودند. انقلاب کبیر فرانسه این پرچم را بر افراشت و از آن زمان مردم در قوانین،دیگر نه بعنوان رعایا و یا ابواب جمعی خانها و لردها و کنت ها بلکه بعنوان شهرنشینان و یا شهروندان جامعه به رسمیت شناخته شدند.
البته به این نکته مهم هم باید توجه داشت که حقوق مدنی در سطحی که امروز مطرح است در آن زمان مطرح نبود. مثلا در انقلاب کبیر فرانسه حقوق زنان به رسمیت شناخته نمیشد. اولین باری که حق رای که یک پایه اساسی جامعه مدنی است مطرح شد زنان از این حق محروم بودند. حتی در مورد مردان هم در ابتدا مالکیت شرط رای دادن بود. نه تنها کاندید شدن بلکه رای دادن و انتخاب کردن هم مستلزم این بود که شما مایملکی داشته باشید. یعنی کارگران و زحمتکشان شهری از این حق محروم بودند و یا مثلا حقوق مربوط به رفاه عمومی نظیر آنچه شما به آن اشاره کردید در مقطع انقلابات بورژوائی در قرن ١٨ مطرح نبود بلکه بتدریج و در اثر مبارزات کارگران و زنان بدست آمد.بویژه جنبش کمونیستی و کمونیستها نقش تعیین کننده ای در تحقق این امر داشتند. یکی از اولین کشورهائی که حق رای زنان را به رسمیت شناخت کشور شوروی بعد ازانقلاب اکتبر بود. خیلی از کشورهای غربی بعد از انقلاب اکتبر- حال یا با الهام از آن و یا در هراس از “خطر سرخ”- و یا ده ها سال بعد از آن انقلاببه زنان حق رای دادند. دولتهای انگلیس در سال ١٩١٨، آمریکا در ١٩٢٠، فرانسه تنها در دهه ٤٠ قرن گذشته و سوئیس در دهه ٧٠ این حق را به رسمیت شناختند.
از اینرو وقتی از حقوق مدنی با درک امروز، یعنی برابری همه شهروندان، حق رای همگانی و یا رفاه عمومی صحبت میشود نباید فراموش کرد که این پرچم در دست حتی بورژوازی انقلابی قرن هجدهم نبود،دردست جنبش سوسیالیستی بود،و جنبش و مبارزات زنان و کارگران بود که با الهام از انقلاب اکتبر این حقوق را قدم به قدم به دولتها تحمیل کرد.
ولی امروز نه تنها این دستاوردهای جنبش کارگری و سوسیالیستی بلکه حتی مبانی جامعه مدنی، مفهوم شهروندی و اصل یک شهروند یک قانون، را دارند نفی میکنند و پس میگیرند. چرا اینطور است؟ بخاطر اینکه سرمایه داری بازار آزاد که همه جهان را تحت سلطه خودش گرفته است دیگر با جوامع اشرافی و فئودالیو نیمه فئودالی روبرو نیست، که بخواهد با پرچم مدنیت شهرنشینی را گسترش بدهد و بازارها را فتح کند و بخواهد رعایا را به کارگر تبدیل کند و مناسبات سرمایه داری را درهمه کشورها برقرار کند. همه رعایا فی الحال کارگر مزدی شده اند و همه جا فی الحال مناسبات سرمایه داری گسترده شده است.با سلطه سرمایه بر سراسر جهان امروز دیگر ریشه همه مسائل و مصائب دنیای ما سرمایه داری است و دیگر برای سرمایه دارها و دولتهایشان به اصطلاح صرف نمیکند که پرچم مدنیت و حقوق مدنی را حتی به معنی قرن هجدهمی کلمه بلند کنند. چون خودشان به محاکمه کشیده میشوند و انگشتها بطرف خود نظم سرمایه نشانه میرود.


خلیل کیوان: شما از هویت مشترک انسانی صحبت میکنید. بسیاری اما هویت های طبقاتی، ملی، فرهنگی، جنسیتی و نژادی و غیره را برجسته میکنند. با این هویت های متنوع چگونه ممکن است جامعه ای که هویت انسانی تعیین کننده و برجسته است عملی شود؟ جامعه انسانی مورد نظر شما از نظر فرهنگی، از نظر سیاسی و از نظر اقتصادی چه ویژه گی هایی دارد؟


حمید تقوائی: رکن جامعه انسانی همین جنبه سوم است یعنی ویژگی اقتصادی. کلید اینجاست. شما اگر استثمار را بر بیاندازید، مالکیت خصوصی بر وسائل تولید را لغو کنید و اداره کارخانه ها و مراکز تولید را در اختیار کل جامعه قرار بدهید و اقتصاد را بر اساس رفع نیازهای همه مردم، و نه سود اندوزی، سازمان بدهید آنوقت پایه های هر نوع تبعیض و نابرابری را هم از بین برده اید وتیشه به ریشه همه تبعیضات و مصائب زده اید.
بدیهی است که نظام سرمایه داری، هر چند هم همه حقوق شهروندان رعایت بشود، بر محور سودآوری و نه سعات شهروندان سازمان یافته است و این را حتی خود سرمایه داران هم پنهان نمیکنند. حداکثر افتصاد حول کسب سود را اینطور توجیه میکنند که فعالیت برای کسب سود چرخهای تولید را می گرداند و کار و شغل ایجاد میکند و از رونق سرمایه همه بهره مند میشوند. این یک افسانه است. نظام سرمایه داری با بحرانهای ساختاری پیاپی و فقر و بیکاری و گرانی مزمن مواجه است و مدام، حتی در دوره های کوتاه رونق هم، فاصله طبقاتی و شکاف بین فقر و ثروت مدام عمیق تر میشود.
بنابرین اولین ویژگی جامعه انسانی اینستکه اقتصاد بر اساس رفع نیاز همه شهروندان سازمان پیدا میکند و این مستلزم نفی استثمار و بهره کشی انسان از انسان است.
از نطر فرهنگی جامعه سوسیالیستی جامعه ای است که بر ارزشهای مشترک و جهانشمول انسانی مبتنی است. یعنی در آن از دگم ها و تابو ها و مقدسات مذهبی وقومی ونژادی و جنسیتی و ملی- میهنی وهویتسازی برای بخشهای مختلف جامعه بر این مبنا خبری نیست. شما وقتی از نظر اقتصادی استثمار را لغو و ممنوع کنید نیازی به هویتسازیهای ملی مذهبی قومی ندارید بلکه شرایطی ایجاد کرده اید که هرکس بتواند از زیر آوار این هویتهای ساختگی رها شود و به هویت انسانی یعنی هویت مشترک و اجتماعی خود، همان انسانیت اجتماعی شده مورد نظر مارکس، رجوعکند. دیگر یکی کارفرما و یکی کارگر و دیگری زن خانه داری که کار خانگی اش نادیده گرفته میشود و یکی بهائی و یکی سیاهپوست و یکی کارگر مهاجر و غیره و غیره نیست. در جوامع مدنی، حتی در پیشرفته ترین آنها، بر مبنای همه اینها عملا، و در بسیاری موارد رسما و قانونا، تبعیض و نابرابری وجود دارد.
اگر شما رفع نیاز همه انسانها را هدف اقتصاد قرار بدهید و این را تامین کنید آنوقت مردم این فرصت و امکان را پیدا میکنند که به خودشان به عنوان انسان برابر با دیگران نگاه کنندو وقتی تبعیض طبقاتی نباشد تبعیض ملیو مذهبی و نژادی و جنسیتی که حاصل آن هست نیز حذف میشود. نه تنها در سطح یک جامعه بلکه در مقیاس جهانی. همین امروز شما در مدیای اجتماعی می بینید که چطور مردم جهان با هم همدردی میکنند،چطور کنار هم قرار میگیرند. مثلا علیه حکم اعدام نوید افکاری میلیاردها نفر در جهان در مدیای اجتماعی اعتراض کردند.
این گوشه ای از آن فرهنگ جهانشمول است که ما فکر میکنیم باید بر تمام جوامع دنیا مسلط بشود.
خلاصه کنم، تنها ارزش فرهنگی اخلاقی در جوامع سوسیالیستی ارزشهای مشترک و جهانشمول انسانی مبتنی براصل آزادی و رهائی و بازگرداندن اختیار به انسانها است.


و بالاخره از نطر سیاسی جامعه انسانی و یا سوسیالیستی دولت مافوق مردم را کنار میزند.
در تمام جوامع طبقاتی و نه فقط سرمایه داری، از بدو شکل گرفتن طبقات تا امروز، دولت در دست طبقه صاحب وسائل تولید بوده است؛ در دست طبقه استثمار کننده بوده است و بعنوان یک ارگان سرکوب در خدمت طبقه حاکمه عمل کرده است. دولت در جامعه انسانی نمیتواند این خصوصیت را داشته باشد. در جامعه سوسیالیستی دولت نهاد سرکوب در خدمت هیچ طبقه ای نیست بلکه ارگان اداره امور جامعه با شرکت و دخالت و اعمال اراده همه مردم است. از نظر سیاسی جامعه سوسیالیستی بر اعمال اراده توده مردم از طریق شوراها مبتنی است. نظام سوسیالیستی یک نظام شورائی است و برای اولین بار در تاریخ قدرت سیاسی را از شکل یک امر سیاسی در جهت حفظ سلطه یک اقلیتی بر جامعه خارج میکند و به امر اداره امور جامعه تبدیل میکند. بنابرین از نطر سیاسی هم فقط جامعه سوسیالیستی، جامعه ای که بر مبنای شوراها اداره میشود، میتواند جامعه ای انسانی باشد.
این سه خصوصیت اقتصادی و فرهنگی و سیاسی که توضیح دادم البته کاملا به هم مرتبط هستند و تحقق یکی بدون دیگری ممکن نیست. همانطور که گفتم پایه تمام اینها نفی استثمار و رهائی اقتصادی انسانها از قید و بند جوامع طبقاتی است.
هدف آرمانی و استراتژیک کمونیستها تحقق چنین جامعه ای است. حزب کمونیست کارگری برای این هدف می جنگد و ما فکر میکنیم جامعه ایران تنها با چنین شرایطی میتواند روی آزادی و خوشبختی و برابری و رفاه را ببیند.

انترناسیونال 918

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *