جدید ترین
hamid

بحران حکومتی در اوکراین

hamid
مصاحبه با حمید تقوائی:
انترناسیونال: موضوع این مصاحبه تحولات چند ماه اخیر در اوکراین و وضعیت امروز بحران در این کشور است. اما اجازه بدهید مصاحبه را با سئوالاتی در مورد یادداشتی که با عنوان “نود و نه درصدیها این بار در کی یف” در نشریه ژورنال روزانه نوشته اید شروع کنیم. بحث شما در این نوشته با تحلیلهای متداول چپ متفاوت است. نظر رایج اینست که بحران اوکراین حاصل اختلاف بین طرفداران روسیه و اروپای واحد است و مردم آلت دست این نیروها قرار گرفته اند. شما در نوشته تان این تحول را انقلاب مینامید. ممکن است در این مورد توضیح بدهید؟

حمید تقوائی: یادداشتی که در ژورنال چاپ شد نوشته کوتاهی با تمرکز بر این نکته بود که تحولات اوکراین نه ادامه انقلاب نارنجی و کلا انقلابات مخملی است و نه بازگشت به جنگ سرد بلکه اعتراضی است در چارچوب انقلابات و اعتراضات این دوره علیه دولتها و یک درصدیهای حاکم. این نکته محوری نوشته است. میتوانید با این نکته موافق باشید و در عین حال تحولات اوکراین را انقلاب ندانید. در این صورت اختلاف ما بر سر نامگذاری تحولی است که در مضمون و زمینه های شکلگیری آن اتفاق نظر داریم.
اما اینکه چرا این تحول را انقلاب نامیدم دلیلم بسادگی اینست: هر زمان در پایتخت یک کشور چند صد هزار نفرـ طبق آمار ویکی پدیا از چهارصد تا هشتصد هزار نفر در هقته اول دسامبر و پنجاه تا دویست هزار نفر در راهپیمائی ها- علیه دولت حاکم بخیابان بیایند، میدان اصلی شهر را تصرف کنند، تحت حمله پلیس و تک تیراندازها بیش از هشتاد کشته بدهند و عقب ننشینند، و بالاخره باعث سقوط دولت و فرار رئیس جمهور بشوند، و بعد هم دولت موقت ناگزیر شود بمیدان رجوع کند و اعتبارش را از مردم بگیرد، من آن تحول را انقلاب مینامم. اینکه احزاب و نیروهای راست و فاشیست و اولترا ناسیونالیست و بطور کلی دار و دسته های حاکم و دولتهای غربی و روسیه و غیره چگونه دخالت کردند و چه نقشی داشتند در خصلت و ماهیت این حرکت تغییر نمیدهد. هر قدر هم که نیروهای راست و فاشیستها و غیره در میان مردم نفوذ داشته باشند این اعتراضات نه از سر دشمنیها و تمایزات قومی و مذهبی و نژادی بود و نه بخاطر دعوا و رقابت میان بالائیها. موضوع و علت و موتور این حرکت اعتراض توده مردم به ستوه آمده از الیگارشی فاسد حاکم- در پوزیسیون و اپوزیسیون- بود.
مبلغ اختلاس یانوکویچ و خانواده اش را بین هشت تا ده میلیارد دلار برآورد میکنند (گزارش اکونومیست) و خانم تیموشنکو رهبر اپوزیسیون دولت ساقط شده که از زندان آزاد شد ولی در میدان تحویلش نگرفتند، ثروتمند ترین زن اوکراین است.او بنا به گزارش روزنامه گاردین ٢۰ درصد از کل ثروت کشور اوکراین را در دست دارد. ایشان هم این ثروت نجومی را از راه اختلاس و دزدی و روابط مافیائی در دوره حکومتش اندوخته است. و این را همه مردم اوکراین میدانند.
فساد دولتی تنها به دزدی این افراد محدود نمیشود. از رشوه خواریهای میلیاردی اعضای کابینه های مختلف در دو دهه اخیر تا خرید و فروش کرسی های مجلس و سرقفلی پستهای آب و نان دار در دولت و غیره یک موضع بحث همیشگی رسانه ها و توده مردم در اوکراین است. ورشکستگی اقتصادی دولت، بی تامینی اقتصادی توده مردم، ریختن توهمات نسبت به بازار آزاد و انقلاب نارنجی و نگرانی از شکل گرفتن یک دولت مافیائی نوع پوتین و غیره را نیز به این تصویر اضافه کنید تا زمینه های سیاسی و اجتماعی اعتراضات اخیر روشن شود.

انترناسیونال: ولی زمینه ها هر چه باشد در هر حال محور این اعتراضات پیوستن به اروپای واحد بود. در این مورد چه توضیحی دارید؟

حمید تقوائی: اشغال میدان با خواست پیوستن به اتحادیه اروپا شروع شد ولی این تنها محمل و شکل بروز اعتراضات بود. حرکت به سرعت از این خواست فراتر رفت و خواست برکناری دولت در محور اعتراض قرار گرفت. پیوستن به اروپای واحد نیز از دید مردم نه به عنوان راه حل اقتصادی و یا توهم به رفاه و خوشبختی در بازار آزاد سرمایه داری- آنطور که در انقلابات مخملی دهه نود شاهد بودیم- بلکه به معنی مخالفت با مدل مافیائی روسی و بقول یک متحصن در میدان استقلال، مخالفت با “پوتینزه شدن” اوکراین، مطرح بود. تا آنجا که به مساله بن بست و بحران اقتصادی در اوکراین مربوط میشود روسیه کمکهای مالی دست و دلبازتری ـ ١۵ میلیارد دلار در برابر ۸۰۰ میلیون دلار پیشنهادی اروپا – و با محدودیتهای کمتری نسبت به اتحادیه اروپا عرضه کرده است. اما مساله مردم، بر خلاف دارو دسته های مختلف حاکم، آینده سرمایه در اوکراین نیست. بعد از فروپاشی شوروی و بیش از دو دهه تجربه سرمایه داری بازار آزاد نه تنها در اوکراین بلکه در کل اروپای شرقی توهمی به معجزات بازار آزاد نمانده است. از نقطه نظر مردم اوکراین خواست پیوستن به اروپای واحد تنها به معنی سلبی نه به الگوی روسی و سیستم نوع پوتین مطرح میشود و اهمیت پیدا میکند. از یاد نبریم که مردم حکومت نمایندگان و طرفداران پیوستن به اروپای واحد – از جمله یولیا تیموشنکو- که با انقلاب نارنجی در ٢۰۰٤ روی کار آمدند را تجربه کرده اند. در ٢۰۰٤ هم اختلاف بین یانوکویچ و یوشچنکو بر سر نزدیکی با غرب و یا با روسیه بود و بالاخره خط غرب پیروز شد و بقدرت رسید. اما وضع اقتصادی نه تنها بهبودی پیدا نکرد بلکه بخصوص بعد از سقوط وال استریت در ٢۰۰۸ بمراتب وخیمتر شد و همین باعث شد تا در ٢۰١۰ یانوکویچ بقدرت برسد. بقول یک تحلیلگر مارکسیست روسی، تاریخ دو دهه اخیر اکراین تاریخ یک تانگوی سیاسی بین دار و دسته های پرو روس- پرو غرب بوده است. در مقاطعی رقابت میان اینها حاد شده ولی مثل احزاب حاکم بورژوایی در هر جای دیگر دنیا، اپوزیسیون برانداز همدیگر نیستند. همه شان وزیر و وکیل و رئیس مجلس یکدیگر بوده اند و هم شان در دزدی و اختلاس و ارتشا و بی آبروئی و رسوائی یکدیگر شریکند. طبعا نیروی اپوزیسیون تلاش میکند از نارضائی مردم به نفع خودش استفاده کند اما مردم توهمی به هیچکدام ندارند. همه این نیروها امتحان خودشان را پس داده اند و کاملا در نزد مردم سوا و بی آبرو هستند.
روزنامه یو.اس. تودی بعد از سقوط یانکویچ می نویسد نمادهای (آیکونهای) غرب نظیر تیموشنکو و کلیچکو “رهبران میدان” نیستند. این روزنامه مینویسد “برای بسیاری از مردم شخصیتهای مورد حمایت غرب نباید جزئی از دولت تازه و بخصوص رئیس جمهور دولت انتقالی باشند.” هفته نامه اکونومیست هم در مقاله ای همین نظر را مطرح میکند. بی اعتباری و رسوائی همه شخصیتها و دار و دسته های الیگارشی مالی حاکم در اوکراین چنان واضح و عیان است که حتی روزنامه های رسمی و محافظه کار غربی نیز به آن اعتراف میکنند.
و بالاخره نکته دیگر اهمیت و جایگاه دسته بندی غربی – روسی در میان خود هیات حاکمه اوکراین است. به نظر من این تقسیم بندی ناشی از یک اختلاف استراتژیک و الگوهای مختلف اقتصادی بین جناحهای حاکم نیست. اقتصاد اوکراین بیش از آن در افتصاد روسیه انتگره شده است که ادغام در اروپای واحد افق جذاب و و امکان پذیری را در چشم انداز بورژوازی اوکراین قرار بدهد. اینجا دیگر بر خلاف دهه نود بحث بر سر انتخاب بین سیستم سرمایه داری دولتی ورشکسته و بازار آزاد غربی نیست. اوکراین و روسیه هر دو بیش از دو دهه است به بازار آزاد پیوسته اند و در هر دو کشور یک الیگارشی مالی شکل گرفته که بازار آزاد را به ثروتهای نجومی خود و بیحقوقی مردم ترجمه کرده است. از سوی دیگر از نقطه نظر بورژوازی اروپای غربی نیز تعلق اوکراین به منطقه نفوذ سرمایه روسی پذیرفته شده است. اروپای غربی روابط اقتصادی و داد و ستد وسیعی هم با اوکراین و هم با روسیه دارد و نه میخواهد و نه میتواند جایگاه ویژه اقتصاد اوکراین در رابطه با روسیه را بچالش بکشد. از لحاظ ژئو پولتیک هم اوکراین مکان تعیین کننده و حساسی برای روسیه دارد و اینرا همه دولتهای غربی بخوبی میدانند و عملا برسمیت میشناسند. اگر امروز در میان بالائی ها – جناحهای حاکم در اوکراین و دولت روسیه و آمریکا و اروپای واحد- کشمکش بر سر اوکراین بالا گرفته است اساسا به این خاطر است که جامعه اوکراین به وضع موجود و به تانگوی سیاسی غربی- روسی دار و دسته های مختلف حاکم رضایت نمیدهد. بحران اوکراین انعکاس بحران حکومتی کل طبقه حاکمه است، و نه اختلافات درون صفوف بورژوازی. مساله پیوستن به اتحادیه اروپا مردم را به خیابان نکشانده است بلکه برعکس خیابان مساله اتحاد اروپا را به محور تخاصمات بالائیها تبدیل کرده است.

انترناسیونال: شما تحولات اوکراین را در چارچوب و از جنس اعتراض نود و نه درصدیها و انقلابات منطقه میدانید. اما جنبش اشغال یک حرکت ضد وال استریت و کلا ضد کاپیتالیستی بود و انقلابات منطقه هم با پرچم نان آزادی کرامت انسانی بمیدان آمد. در اوکراین از این شعارها و جهت گیریها خبری نیست. در این مورد چه توضیحی دارید؟

حمید تقوائی: بله درست است. هم جنبش اشغال و هم انقلابات منطقه از نظر شعارها و خواستها روشن تر و رادیکال تر و صریح تر و متعین تر بودند. از این نقطه نظر تحولات اوکراین شباهتی به تجربیات چند ساله اخیر در غرب و در شرق ندارد. اما از لحاظ مضمون مساله و موضوع واقعی و عینی که موجد بحران اوکراین شده است و صفبندی بین مردم و حکومت، تحولات اوکراین در چارچوب تحولات دهه دوم قرن بیست و یک قرار میگیرد. (در تمایز از و در نقد نظریه ای که آنرا دنباله دعوای بالائیها و یا رقابت ابرقدرتها و غیره میداند). مشخصا وجه تشابه تحولات اوکراین با جنبش نود و نه در صدیها مقابله با الیگارشی مالی حاکم و وجه تشابه آن با انقلابات منطقه خواست برکناری دولت است. جنبش اخیر مردم اوکراین نامتعین تر و مبهم تر و نامشخص تر از جنبشها و انقلابات دیگر این دوره بمیدان آمد ولی مانند جنبش اشغال بر متن بن بست و بحران سرمایه داری و در تقابل مستقیم با یک الیگارشی مالی فاسد شکل گرفت و مانند انقلابات منطقه برکناری دولت را هدف خود قرار داد و به سقوط دولت منجر شد. تاکید من بر این وجوه تشابه، همسانی و یا حتی نزدیکی این تحولات از نظر شعارها و خواستها و کلا نحوه ای که خود را بیان میکنند نیست بلکه
به این خاطر است که نشان بدهم بحران اوکراین از دعواهای درونی طبقه حاکمه در این کشور و یا رقابتهای جهانی قطب غرب و شرق ناشی نمیشود بلکه ناشی از یک صفبندی طبقاتی بین توده مردم (نود و نه درصدیها) و حکومت (الیگارشی مالی یک درصدیها) است. از این لحاظ است که من تحولات اوکراین را در کلاس جنبش اشغال و انقلابات منطقه قرار میدهم.

انترناسیونال: به این نکته اشاره کردید که باید مساله اوکراین را در چارچوب تحولات دهه دوم قرن بیست و یک بررسی کرد. منظورتان کدام تحولات است؟ چرا تحولات جهانی در این دهه و نه شرایط سیاسی در خود اوکراین ( خط و سیاست احزاب و نیروهای سیاسی و جناحهای حاکمیت و غیره) را باید مورد توجه قرار داد؟

حمید تقوائی: طبعا در بررسی وضعیت سیاسی هر کشوری همه فااکتورهای داخلی و جهانی را باید مد نظر قرار داد. بحث حتی بر سر مقایسه وزن و نقش این فاکتورها و برجسته کردن و اولویت دادن به یکی در برابری دیگری نیست. نکته مهم اینست که در هر دوره ای تحولات و تغییرات سیاسی در هر کشور بر زمینه و مبنای شرایط سیاسی- اقتصادی و توازن قوای طبقاتی ویژه آن دوره – در سطح جهانی و محلی- شکل میگیرد. دو جنگ جهانی بر مبنای شرایط داخلی سیاسی اقتصادی در هر کشور نبود بلکه بر اساس رقابتهای جهانی قطبهای امپریالیستی برای تقسیم مجدد جهان – بازارها کار و کالا و سرمایه- شکل گرفت و بوقوع پیوست. دردوره جنگ سرد هم نمیتوان تحولات داخلی هیچ کشوری را مستقل از فاکتور رقابت بین ابر قدرتها و خارج از این چارچوب توضیح داد. بعد از فروپاشی شوروی ما با دو دوره مشخص روبرو بوده ایم. دوره اول دوره تلاش بورژوازی غرب مشخصا آمریکا بعنوان “رهبر” بلوک پیروز برای تامین هژمونی خود بر جهان پسا شوروی است. این دوره ای است که منصور حکمت با نوشته “طلوع خونین نظم نوین جهانی” آغاز آنرا اعلام میکند و مشخصه آن افسار گسیختگی میلیتاریسم نئوکنسرواتیستی آمریکا، و بویژه بعد از ١١ سپتامبر بجلو رانده شدن اسلام سیاسی بعنوان کیسه بوکس قدرتنمائی غرب است. این دوره که در ادبیات حزب آنرا دوره جنگ تروریسها مینامیم، حدود بیست سال بطول می انجامد و با فروپاشی وال استریت در ٢۰۰۸ و از لحاظ سیاسی با انقلاب تونس بپایان میرسد. (در این مورد قبلا در نوشته های مختلفی توضیح داده ام. خواننده علاقمند را بویژه به مقاله “از نظم نوین تا انقلابات نوین”، مندرج در کمونیسم کارگری شماره ٤، دسامبر ٢۰١١، رجوع میدهم).
از نظر متدلوژی این نکته اهمیت تعیین کننده ای دارد که در بررسی و شناخت تحولات محلی چارچوب جهانی این تحولات و اینکه در چه دوره مشخصی این تحولات صورت میگیرد را مد نظر قرار بدهیم. مثلا منصور حکمت در مقطع جنگ خلیج تحولات کردستان عراق را که در سایه حمله هژمونی طلبانه آمریکا و متحدینش به عراق و تحت حریم هوائی ناتو صورت میگیرد یک انقلاب و خیزش توده ای قابل حمایت نمیداند. این موضعگیری نه بر توازن نیروها در خود عراق بلکه بر زمینه و شرایط جهانی این تحولات مبتنی است. نمونه دیگر تحولات موسوم به “انقلابات مخملی” در دهه نود است که در اثر فروپاشی شوروی و انتقال کشورهای اروپای شرقی به مدل سرمایه داری بازار آزاد صورت میگرفت و لذا هر اندازه هم که توده مردم در این تحولات شرکت داشته باشند بهیچوجه نمیشود آنرا یک تحول انقلابی برخاسته از صفبندی طبقاتی در این کشورها دانست.
امروز شرایط جهانی درست نقطه مقابل دهه ۹۰ و دوره بیست ساله جنگ تروریستها است. مشخصه دوره حاضر بحران و بی افقی جهانی سرمایه، ورشکستگی فریدمنیسم و مکتب شیکاگو و حاشیه ای شدن میلیتاریسم و هژمونی طلبی جنگی آمریکا و شکل گرفتن انقلابات و اعتراضات جهانی است.
در تحولات امروز نقش مردم تعیین کننده است. این دوره ای است که با فروپاشی وال استریت و هشدار بانک جهانی در مورد شورش گرسنگان آغاز میشود. جنگ تروریستها با به عقب رانده شدن میلیتاریسم نئو کنسرواتیستی و اسلام سیاسی حاشیه ای میشود و اعتراضات و مبارزات توده ای در محور تحولات قرار میگیرد.
در این دوره ستون فقرات اسلام سیاسی یعنی جمهوری اسلامی با انقلاب ۸۸ ایران – و در نقد همه نیروهائی که جامعه ایران را اسلامی و جمهوری اسلامی را نماینده مردم میدانستند- رسوا و بی اعتبار میشود و بدنبال آن انقلابات در کشورهای اسلامزده، اسلام سیاسی بویژه در شکل ضدآمریکائی آنرا، بیش از پیش حاشیه ای میکند. از سوی دیگر با انقلاب تونس و بویژه انقلاب مصر- سقوط دیوار برلین غرب- دوره هژمونی طلبی جنگی آمریکا بپایان میرسد. تحولات امروز را دیگر نمیتوان در چارچوب جنگ تروریستها توضیح داد. بعنوان نمونه تحرکات امروز اسلامیون در مصر و سوریه بهیچوجه آن نقش و جایگاهی را ندارد که در مقطع یازده سپتامبر و سالهای بعد از آن داشت.
این دوره انقلابات است و انعکاس آنرا حتی در تحلیلهای رسانه ها غربی – از “حق با مارکس بود” در ٢۰۰۸ تا هشدار آکسفام در مورد سلطه “اقلیت محدودی” بر نیم ثروت دنیا و بر دولتها و تا تحلیلها و مقالاتی از راست ترین رسانه های غربی در مورد “انقلاب میدان” – اکونومیست مقاله مشروحی با عنوان انقلاب فوریه در اوکراین درج میکند و مجله نیویورکر تحولات اوکراین را در کنار انقلابات مصر و تونس و تحولات امروز ونژوئلا و ترکیه جزئی از شرایط بی ثبات و متزلزل جهانی میداند- میتوان مشاهده کرد. تحولات امروز دنیا بیش از هر زمان دیگر بطور آشکارا و بلاواسطه صفبندی طبقاتی بین توده های مردمی که وضعیت موجود را نمیپذیرند و اقلیت حاکمی که در یک بحران عمیق اقتصادی و بی افقی و بی چشم اندازی سیاسی و استراتژیک گرفتار شده است منعکس میکند.
تحولات اوکراین تنها بر چنین زمینه ای قابل بررسی و تبیین است. بحران اوکراین اساسا یک بحران حکومتی بعد از سلطه سرمایه داری بازار آزاد و جابجا شدن دولتهای متعدد غربی ـ روسی و استیصال و به بن رسیدن همه آنها است. اوکراین در سال ۹١ با یک رفراندم با ۹۵ در صد رای مردم از روسیه فروپاشیده جدا شد ولی حکومت بورژوازی در این کشور هیچگاه شکل تثبیت شده ای پیدا نکرد. نه در دهه نود که هنوز روسیه مشغول خانه تکانی و سرو سامان دان به وضعیت خود بود و نه بعد از “انقلاب نارنجی” که به دست بالا پیدا کردن پروغربی ها در حکومت منجر شد، و نه در دوره سر بلند کردن ناسیونالیسم روس و روی کار آمدن “پوتین اوکراینی”. ریشه این بحران و استیصال طبقه حاکمه اوکراین در عروج بحران جهانی سرمایه در سال ٢۰۰۸ است که علت اصلی دست بالا پیدا کردن یا کونویچ در انتخابات ٢۰١۰ بود و در نپذیرفتن سیستم مافیائی حکومتی و پوتینیزه شدن اوکراین از جانب توده مردم است که به تحولات جاری در اوکراین منجر شد. تنها بر این متن است که نقش احزاب و جنبشهای داخلی اوکراین میتواند بررسی بشود.

انترناسیونال: از نظر شما نقش احزاب و جنبشها و نیروهای داخلی اوکراین در این تحولات چیست؟ ناسیونالیستها افراطی و فاشیستها نقش زیادی در این تحولات داشتند و اتفاقاتی نطیر پائین کشیدن مجسمه های لنین خصلت ضد کمونیستی و ارتجاعی انقلابات مخملی را در خاطره ها زنده میکرد. از سوی دیگر حزب کمونیست اوکراین که نسبت به کشورهای دیگر اروپای شرقی نفوذ بیشتری در جامعه- بخصوص در مناطق شرقی و جنوبی دارد- ابا اتکا به این حوادث این تحولات را کودتای راست علیه دولت یانوکویچ نامید. آیا این شرایط داخلی با نظر شما که تحولات اوکراین را در چارچوب دوره انقلابات قرار میدهید مغایرت ندارد؟

حمید تقوائی: به نظر من هیچیک از این فاکتورها که به آن اشاره کردید خصلت نمای تحولات جاری در اوکراین نیست. آن چند صد هزار نفری که بیش از چهار ماه میدان استقلال را اشغال کرده بودند – و هنوز بخشی از آنان میدان را ترک نکرده اند- نه بخاطرتمایلات فاشیستی و یا ضد کمونیستی به خیابان آمده اند و نه بر اساس نقشه های توطئه آمیز آمریکا و دولتهای غربی و نه به دستور احزاب فاشیستی و ناسیونالیستی. اگر اینطور بود بعد از فرار یاکونویچ میبایست رهبران این احزاب بر دوش مردم بقدرت میرسیدند و بحران حکومتی در اوکراین با تفوق و هژمونی این یا آن چهره و حزب راست و فاشیستی بپایان میرسید. حتی تیموشنکو – که لقب مسیح انقلاب نارنجی را یدک میکشد – و در دوره یاکونویچ بزندان افتاده بود با استقبال مردم مواجه نشد و در اولین سخنرانی اش بسیاری میدان را ترک کردند. بحث من این نیست که نیروهای راست، از تیموشنکو تا حزب نئوفاشیستی سوبودا، در جامعه نفوذ ندارند. در شرایط بحرانی – نظیر آلمان قبل از جنگ دوم- فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی رشد میکند و در اوکراین هم شاهد این روند هستیم. اما موج اعتراضی جاری را نباید بحساب این نیروها نوشت. همانطور که حمله به مجسمه های لنین را نباید بپای مردم نوشت. پائین کشیدن مجسمه های لنین اساسا حرکتی از جانب فعالین و طرفداران فاشیستها بود و نه یک حرکت خودبخودی و توده ای مردم آنطور که مثلا در انقلابات مخملی شاهد بودیم. دوره هیستری ضد کمونیستی در اوکراین و کمابیش در همه کشورهای اروپای شرقی به سر رسیده است. تنفر امروز مردم از روسیه بخاطر سابقه کمونیستی آن نیست بلکه بخاطر سیستم مافیائی حکومت پوتین است که هیچکس آنرا با کمونیسم و حتی سرمایه داری دولتی اشتباه نمیگیرد.
باید توجه داشت که چپ متشکل و نسبتا مطرح – یعنی حزب کمونیست اوکراین که از جنس حزب توده است- یک نیروی پرو روس است و وفاداریش به شوروی را تا حد وفاداری به روسیه و دولت پوتین بسط و ادامه داده است. چنین کمونیسمی بیشتر باعث دوری و رویگردانی مردم از کمونیسم است تا جلب و جذب توده مردمی که به حق از دولت موجود ناراضی و متنفرند.
با وجود عرض اندام همه این نیروهای راست و ارتجاعی در صحنه سیاسی اوکراین من همچنان تحولات اخیر را به دلایلی که بالاتر توضیح دادم انعکاس خشم و اعتراض به حق مردم نسبت به وضع موجود و کل اولیگارشی مالی حاکم میدانم. در هر حرکت انقلابی بخصوص اگر یک نیروی رادیکالی که توده مردم را نمایندگی کند در صحنه نباشد جنبشها و احزاب راست میداندار میشوند. نیروهائی که مثل قارچ حول حرکت اعتراضی و به حق توده مردم جمع بمیدان می آیند و تلاش میکنند از نارضائی و اعتراضات توده ای در خدمت اهداف و سیاستهای ارتجاعی خود بهره برداری کنند. از انقلاب ۵۷ ایران تا انقلابات اخیر منطقه و تا فعال شدن نئو فاشیستها در اوکراین ما شاهد این روند بوده ایم. این واقعیت هر کمونیست انقلابی را به دفاع از و برجسته کردن جوهر انقلابی این تحولات و ضرورت دخالتگری و فعالیت هر چه بیشتر برای کنار زدن و حاشیه ای کردن نیروهای راست وامیدارد و نه انکار و تخطئه این حرکتهای اعتراضی و واریز کردن آنها به حساب نیروهای راست و ارتجاعی.

انترناسیونال: آینده تحولات اوکراین را چگونه می بینید؟ به نظر میرسد بحران اوکراین به یک مساله کلیدی بین روسیه و غرب تبدیل شده است. آیا بحران اوکراین میتواند سر آغاز صف بندی جنگ سردی تازه ای در سطح جهانی باشد؟

حمید تقوائی: استقرار نیروهای نظامی روسیه در کریمه به بحران اوکراین ابعاد تازه ای داده است و نوعی تبلیغات جنگ سردی دامن زده است ولی به نظر من این شرایط در هیچ بعدی با تقابل غرب و شرق در دوره جنگ سرد قابل مقایسه نیست. در آن دوره دو کمپ سرمایه داری بازار آزاد و سرمایه داری دولتی تحت نام کمونیسم و سوسیالیسم دنیا را به مناطق نفوذ خود تقسیم کرده بودند و مقابله و رقابت آنها نه تنها جنبه های سیاسی و اقتصادی بلکه یک وجه مهم ایدئولوژیک داشت. امروز از لحاظ اقتصادی تفاوتی بین مدلها و ادعاهای اقتصادی دو طرف وجود ندارد، از لحاظ سیاسی کمپ شرق وجود خارجی ندارد و در کمپ غرب هم اتحاد و همسوئی گذشته به چشم نمیخورد، و بالاخره جائی برای تقابل ایدئولوژیک بین غرب و روسیه نمانده است. بحران اوکراین را باید در چارچوب اختلاف و تضاد منافع کشورهائی که با هزار و یک بند از لحاظ اقتصادی بیکدیگر وابسته اند بررسی کرد.
اما حتی در این سطح هم غرب اهرمهای زیادی برای اعمال فشار به روسیه در دست ندارد. دولت آمریکا مشخصا از تحریم اقتصادی روسیه صحبت میکند ولی بسیار بعید است که بتواند این سیاست را، لااقل در یک سطح جامعی که بتواند اعمال فشار به روسیه باشد، عملی کند. حتی اروپای غربی نه تمایل چندانی به تحریم اقتصادی روسیه دارد و نه قادر به این کار است. با توجه به وابستگی اروپا به گاز روسیه و حجم عظیم صادرات اروپای غربی به روسیه (حجم صادرات تنها دولت آلمان به روسیه بالغ بر ٣۸ میلیارد دلار در سال است) هر نوع تحریمی پیامدهای ناگواری برای اروپای غربی در بر خواهد داشت. از سوی دیگر روسیه خواهان رودرروئی نظامی با غرب و حتی با ارتش اوکراین نیست. مستقر کردن نیرو در اوکراین بیشتر یک اقدام سیاسی است که با هدف ممانعت از پیوستن اوکراین به اتحادیه اروپا صورت میگیرد. این بحران میتوانند ادامه پیدا کند و به یک مساله مزمن در رابطه بین روسیه و غرب تبدیل بشود ولی بر خلاف جنگ سرد راه حل نهایتا نه در شکست و فروپاشی یک طرف، بلکه در سازش دیپلماتیکی است که طرفین بتوانند به آن رضایت بدهند. آنطور که در مورد سوریه عمل کردند.

انترناسیونال: از نقطه نظر شرایط سیاسی در خود اوکراین آینده را چگونه می بینید؟ دولت آتی این کشور به نظر شما چه ویژگی ای خواهد داشت؟ بعضی از تحلیلگران این نظریه را مطرح میکنند که غرب با یک نقشه از پیش طراحی شده قصد دارد یک دولت نئونازی را در اوکراین مستقر بکند. نظر شما در این مورد و کلا نوع دولت آتی که از این شرایط سر برخواهد آورد چیست؟ نیروهای راست در شکل دادن به آتیه اوکراین چه نقشی خواهند داشت؟

حمید تقوائی: بله من هم با این نظریه که دولتهای غربی آفریننده بحران اوکراین هستند و قصدشان بقدرت رساندن نئو نازیستها در اوکراین است آشنا هستم. این یک نوع تئوری دائی جان ناپلئونی است که نه از نظر متد بررسی تحولات و نه از نظر فاکتها و سیر وقایع ارزشی ندارد. این عینا شبیه موضع دولت پوتین است و میتواند خوراک خوبی برای تبلیغات جنگ سردی روسیه باشد ولی بر تحلیل عمیق و معتبری از شرایط سیاسی اوکراین و اروپا مبتنی نیست. (یکی از منابعی که این تحلیل را ارئه میدهد سایتی است به اسم گلوبال ریسرچ که در توطئه قلمداد کردن تحولات دنیا ید طولائی دارد. تئوری “یازده سپتامبر کار خود آمریکا بود” و یا تئوری “هالوکاست ساخته و پرداخته تبلیغات صهیونیستی است” از جمله دیگر تحلیلهای مندرج در این سایت است.)
احتمال روی کار آمدن نیروهای راست افراطی در اوکراین بخاطر شرایط سیاسی آن کشور کم نیست. همانطور که بالاتر اشاره کردم شرایط بحران اقتصادی و بی ثباتی سیاسی بویژه اگر چپ در جامعه ضعیف باشد میتواند به عروج فاشیسم و راست افراطی منجر بشود و اوکراین در چنین شرایطی به سر میبرد ولی سناریوی قدرتگیری فاشیسم بعنوان یک توطئه و نقشه از پیشی غرب بیش از حد ذهنیگرایانه و بی پایه است. در این سناریو مردم اوکراین نه تنها در تحولات جاری بلکه در برابر فاشیستهائی که با توطئه غرب و از بالا بقدرت رسیده اند کاملا ناتوان و بی تاثیر و نظاره گر حوادث تصویر میشوند. حال از این بگذریم که شکل گیری یک دولت فاشیستی در یک کشور اروپائی با عکس العمل شدید افکار عمومی و اعتراضات وسیع در سراسر اروپا روبرو خواهد شد و امری نیست که بسادگی و با توطئه از پیشی سیا و یا ناتو انجام پذیر باشد و یا اصولا حمایت و پذیرش چنین دولتی مطلوبیتی برای غرب و اروپای واحد داشته باشد.
به نظر من نتیجه تحولات اخیر هر چه باشد بحران حکومتی در اوکراین ادامه پیدا خواهد کرد. نه پیوستن به اوپای واحد و نه اقتصاد مافیائی نوع پوتین نمیتواند ثبات اقتصادی اوکراین را بدنبال داشته باشد چرا که هیچیک از این قطبها نمیتوانند در وضعیت مردم اندک بهبودی ایجاد کنند. اینکه کی و در چه شرایطی اعتراضات توده ای در اوکراین دوباره پا خواهد گرفت از حالا قابل پیش بینی نیست ولی یک چیز مسلم است در شرایطی که در اوکراین و در همه جای دنیا مالتی میلیاردها به قیمت تحمیل فقر و بیحقوقی به اکثریت مردم حکومت میکنند و بقول گزارش آکسفام “یک اقلیت محدود” با ثروتی باندازه ثروت نیمی از مردم دنیا کنترل دولتها را در دست دارد احتمال شکل گیری اعتراضات و انقلابات توده ای در اوکراین و در بسیار از کشورهای دنیا از هر سناریوی دیگری محتمل تر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *