با بازگشت مجدد ترامپ به قدرت و گام برداشتن بهسوی اعمال سیاستهای محدودکننده گمرکی بر ورود کالاها از کشورهای کانادا، مکزیک، چین و احتمالاً بر کشورهای اروپائی در آینده، مفسران طرفدارش این اقدام او را “جنگ اقتصادی” نام نهادهاند. هدف از چنین تلاش تئوریک و نظریای در راستای این است که ترامپ را با پیوندزدن به پیشینه فعالیتش در ساختوساز ساختمانی و معاملهگریاش در بازار، یک شخصیت صرفاً اقتصادی و نه دوستدار جنگ نظامی، بلکه دوستدار جنگ در زمینه اقتصاد بشناسانند. به این طریق میخواهند رابطه جنگ اقتصادی (رقابت در اقتصاد) را با جنگهای سیاسی و نظامی میان قدرتهای سازمانیافته سرمایهداری انکار کنند.
تحلیلها و تفاسیر و تعابیر این کارشناسان با رجوع به تئوریها و نظرات اقتصادی “آدام اسمیت” و کسانی از اخلافش در قرن بیستم مانند “فریدمن” که مدعی بودهاند، راه مطلوب فعالیتهای اقتصادی در بازار آزاد و داوطلبانه (سرمایهداری رقابتی) است، قوت میگیرند که بیهوده تقلا میکنند ترامپ را به قیمت ادامهدهنده سیاست اقتصاد بازار آزاد بفروشند و همچنان به فریدمنیسم اعتبار ببخشند.
بنیانگذاران مکتب بازار آزاد بر این باور بودهاند که هر آنچه جنگ و خونریزی و بیعدالتی اقتصادی در تاریخ ظهور نظام سرمایهداری در دنیا رخداده فقط و فقط به حکمرانی دیکتاتورها و دخالت دولتها ربط داشته و خود سرمایهداری ذاتاً از این خاصیت مبرا است. ولی این نظام بهاصطلاح “بیتقصیر و گناه” هنوز در هیچ جای جهان نمونهای از حاکمیت خود، آنطور که مدافعینش ادعا میکنند را نتوانسته است اثبات کند. از نظر اینها هر جنگی که تا امروز در دنیای سرمایهداری اتفاق افتاده اساسش اختلافات ایدئولوژیها و مکاتب سیاسی، مذهبی و قومی و غیره بوده است و حالا طرفداران ترامپ معتقد هستند که وی با سیاستها و رویکردهای کاملاً مشروع و محق اقتصادی وارد میدان شده است و به این اعتبار نام این جنگ را جنگ اقتصادی گذاشتهاند!
اگر چه ترامپ امروز بر متن بحران مکتب اقتصاد بازار آزاد و سیاست جهانیسازی، قدرت در آمریکا را به دست گرفته و عملاً نیز گذشته را نقد میکند، اما کارنامه اقتصاد بازار آزاد طبق ادعاهای بنیانگذارانش نهتنها موفقیتآمیز نبوده، بلکه بیشترین سهم در وقوع بحرانهای اقتصادی و بهتبع آن، جنگهای سیاسی و نظامی در جهان سرمایهداری را داشته است.
در جنگ جهانی اول که در یک طرف آلمان و اتریش و مجارستان و در طرف دیگر آن روسیه، فرانسه و صربستان و بریتانیا قرار داشتند و جدا از تفاوتهای تکنولوژیکی و صنعتی تماماً از سیاست بازار آزاد تبعیت میکردند، موضوع مورد منازعه، تقسیم سرزمینها میان قلمروهای ناسیونالیستی بود.
جنگ روسیه و ژاپن نیز قبل از جنگ جهانی اول بر سر مالکیت شهر “پورت آرتور” و “شبهجزیره لیائودونگ” و یک خطآهن شکل گرفت و واضح است که جنگی بر سر اقتصاد و منافع اقتصادی بوده است.
جنگهای قومی در بالکان، جنگ خلیج، جنگ افغانستان، جنگ میان اسرائیل و حماس و حزبالله و جنگ جاری در اوکراین هم که در دوره دوم استیلای بازار آزاد بر اقتصاد رخ دادهاند همه میدانهای تسویهحسابها و بدهبستانهای قدرتهای بزرگ اقتصادی و بلوکهای وابسته به آنها (هر چند مساوی با بهرهبرداریهای فوری اقتصادی نبوده) بودهاند.
همین واقعیات بهروشنی ثابت میکنند که معضل در خود نظام سرمایهداری است و دولتها فقط ابزار حاکمیت سیاسیای هستند که مطابق شرایط و اوضاع اقتصادی تغییر میکنند. سیاستهایی هم که امروز ترامپ دنبال میکند و در صدد عملیاتیکردنشان است چه بهاصطلاح جنگ اقتصادی از طریق اعمال مالیاتهای سنگین بر واردات باشد و چه از طریق برهمزدن معادلات و توافقات تاکنونی با متحدان اروپائی و وارد مذاکره و توافق شدن با روسیه یا اقدام به حملات نظامی به مراکز هستهای و نظامی جمهوری اسلامی، ادامه حکمرانی بر پایه اقتصاد سرمایهداری ای است که در شرایط جدیدی دچار تکرار بحران ذاتی خود شده و فاقد هر چشماندازی برای عبور از آن طبق آموزههای مکتب اقتصاد بازار آزاد است.
ظهور فاشیسم ترامپ اعلام ورشکستگی و بنبست دمکراسیها در کنترل بحرانها است. روی دیگر سکه دمکراسی و رقابت آزاد اقتصادی در هنگام بحران، ناسیونالیسم و فاشیسم است و امروز در هیبت ترامپ در حال تکرار تجربه شکستخورده واقعه بعد از بحران ۱۹۳۰ است. آن زمان هم از دل ناسیونالیسم آلمان و ایتالیا، نازیسم و فاشیسم سر بر آوردند که علیرغم براه انداختن دومین جنگ جهانی با ادعای تسخیر و رهبری جهان سرمایهداری بهسوی شکوفائی و عدالت، شکست خوردند.
ترامپ نیز با ادعای خارجکردن سرمایهداری از شرایط بحرانی موجود با ارجحیت و محوریت آمریکا هنوز دو ماه از رسیدنش به قدرت نگذشته، خود به نقطه شروع بروز بحرانهای بزرگتری تبدیل شده است.
او که در زمان انتخابات، کارت وعده پایاندادن به جنگ و بازگرداندن اعتبار مجدد به آمریکا را در دست گرفته بود و با آن توانست هزینههای صدها میلیوندلاری الیگارشهای آمریکائی را پشتوانه خود کند، باوجوداینکه بخشاً موفق بوده است؛ اما خود به عاملی برای شروع دورهای جدید از بحرانهای عظیمتر در جهان تبدیل شده است. بدون اعتنا به “زلنسکی” و متحدین غربی در حال توافق و بدهبستان با “پوتین” بر سر اوکراین است و تا حدی بیپروا پیش رفته که اعلام کرده اوکراین ممکن است به روسیه ملحق شود!
برای ترامپ دستکشیدن روسیه از سوریه و جمهوری اسلامی و همچنین قطع یا کاهش روابط خود با چین برای جلو بردن طرحهای سیاسی، اقتصادی و نظامیاش حیاتی است. یکی دیگر از اولویتهای دیگر او بازپسگیری ۵۰۰ میلیارددلاری است که آمریکا در جنگ اوکراین با روسیه هزینه کرده است و حالا اوکراین را زیر فشار باز پسدادن آن گذاشته است.
رئیسجمهور آمریکا در یکی از صحبتهای اخیرش گفته است که هر جنگی که هزینه روی دست آمریکا میگذارد را فوراً خاتمه خواهد داد و معلوم است که این پولهای هنگفت را میخواهد میان الیگارشهای آمریکائی تقسیم کند و برای عملیکردن آن حاضر است روابط و معادلات فعلی منطقهای و بینالمللی را بر هم بزند که قطع بهیقین ثبات به دنبال نخواهد آورد.
اما بحران نظامهای سرمایهداری و در رأس همه آنها آمریکا فقط در عرصه روابط بینالمللی نیست. بحران و گرفتاری اصلی در عرصههای داخلی است که به عرصه بینالمللی نیز کشیده شدهاند. بحرانهای داخلی که از دل شکافهای عمیق بین فقر و غنا سر بلند میکنند، هستند که پایههای اقتصادها را لرزان و بیثبات کردهاند.
دراینرابطه گزارشهایی منتشر شدهاند که بهاصطلاح “دود از سر آدم بلند میکنند”. آکسفام در گزارشی در آستانه برگزاری تازهترین مجمع جهانی اقتصاد در “داووس” اعلام کرده که ثروت میلیاردرهای جهان در سال ۲۰۲۴ دو تریلیون دلار یا تقریباً ۷/۵ میلیارد دلار در روز رشد کرده که سه برابر سریعتر از سال ۲۰۲۳ بوده است.
این از نتایج متأخر فریدمنیسم است. فریدمن معتقد است که اگر کشورها به سیستم سرمایهداری بازار آزاد بپیوندند، بحران و تخاصم و جنگ، چه اقتصادی و چه سیاسی و نظامی وجود نخواهد داشت و بهجای آن همگرایی و همراهی به جریان میافتد.
اما واقعیات میدانی از دهها سال پیش تا امروز و همین گزارشهای بنیادهایی مانند آکسفام قاطعانه بیاساس بودن تئوریهای مکتب اقتصاد بازار آزاد و سیاستهای جهانیسازی در امر رونق و ثبات اقتصادی از طریق همگرایی و فعالیت اقتصادی داوطلبانه و رقابتی را اثبات میکنند و نشان میدهند که اساس جنگهای سیاسی و نظامی بر جنگ اقتصادی یا همان سرمایهداری رقابتی است و رقابت در ذات سرمایهداری است.
فریدمن در کتاب سرمایه و آزادی میگوید: ” ﻓﻘﻂ از دوراه میتوان فعالیتهای اﻗﺘﺼﺎدﯼ میلیونها ﻧﻔﺮ را هماهنگ ﮐﺮد. اول، راه هداﻳﺖ ﻣﺮﮐﺰﯼ از ﻃﺮﻳﻖ اﻋﻤﺎل زور اﺳﺖ که روش ارﺗﺶ و دولتهای ﺧﻮدﮐﺎﻣﻪ اﻣﺮوزﯼ اﺳﺖ و دوم، راﻩ همکارﯼ داوﻃﻠﺒﺎﻧﻪ اﻓﺮاد ﻳﺎ روش ﺑﺎزار اﺳﺖ… ﻳﻌﻨﯽ همان ﭼﻴﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺁن را ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ دارﯼ رﻗﺎﺑﺘﯽ نامیدهایم”.
واقعیتی که “فریدمن” از درک آن عاجز است، تضادی است که میان همگرایی (همکاری داوطلبانه) و رقابت در عین همزیستی در اقتصاد سرمایهداری موجود است. متوجه نیست که سرمایهداران درعینحال که در یک مراوده برای برآورده نمودن نیازهای سرمایهداران رقیب هستند و مؤسسات و صندوقهای بینالمللی پول برای همیاری ایجاد میکنند، شدیدترین رقابتها برای ورشکست کردن یکدیگر را بهپیش میبرند و نهایتاً بزرگترها و قدرتمندترها ضعیفترها را از میدان رقابت بیرون میکنند و سرمایههای ورشکسته را خریداری و ضمیمه سرمایههای خود میکنند.
“مارکس” نتیجه این تضاد را “مرکزگرایی” اقتصاد سرمایهداری مینامد که انحصار را در شرایطی که تولید وسیعاً اجتماعی میشود، حاصل میکند و این خود تضادی در سطحی عالیتر و به عبارت دقیقتر در نهائیترین دوره قبل از فروپاشی و سقوط سیستم سرمایهداری است و اتفاقاً در آن هنگام دولت است که برای جلوگیری از سقوط سرمایهداری، قویاً وارد میدان میشود و با دولتی کردن بیشترین بخشهای اقتصادی آخرین وظیفه خود را به انجام میرساند. اما همین آخرین اقدام دولتهای سرمایهداری کار نظام سوسیالیستی برای عمومی و اشتراکی کردن اقتصاد را راحتتر میکند.
در همین شرایط در رقابتیترین و آزادترین اقتصادها نیز آنگاه که بحرانها بروز میکنند، دولتها وارد میدان میشوند. سال ۲۰۰۸ آمریکا قدرتمندترین اقتصاد جهان سرمایهداری دچار بحران بزرگ مالی و اقتصادی شد و به دلیل ذخیره گسترده ارزی دلار آمریکا در کشورهای دیگر، دامنه بحران به قارههای دیگر هم کشیده شد. در آمریکا و بیشتر کشورهایی که متأثر از بحران مالی آمریکا دچار بحران شدند، هم سیستم اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد حاکم بود و هم حکومتهای سیاسیشان از نوع دمکراسی و آزاد مورد نظر “فریدمن” بودند که فقط بر اقتصاد نظارت میکردند. اتفاقاً طبق تعریف و قانون اقتصاد بازار آزاد که دولت نباید در تعیین کارکرد و فعلوانفعالات اقتصادی دخالت کند تا در فضائی بهاصطلاح آزاد عدالت و برابری در زمینه دستیابی به فرصتهای کسبوکار و فعالیت اقتصادی ایجاد گردد، این دولت بود که به میدان آمد تا پولهایی را که بابت مالیات از مردم گرفته بود، به بانکها دهد و آنها را از ورشکستگی نجات دهد.
عروج مجدد ترامپ نیز بر بستر و در ادامه همان بحران میسر گردیده است که امروز با شعار “اول آمریکا” و با ادعای بازگردان اعتبار به آمریکا با رجوع به ناسیونالیسم و فاشیسم یک یورش به دستاوردهای اجتماعی، رفاهی، معیشتی و فرهنگی و ضدنژادپرستی در داخل براه انداخته و همزمان یک بحران و یک تغییر معادلات در سطح جهانی را کلید زده است که باز هم قربانیانش اکثریت مردم کارگر و کارکن هستند که باید متحمل تورم و گرانی ناشی از سیاستهای مالیاتی و گمرکی اعمال شده بر کالاها شوند.
ترامپ هم همانطور که در همین مدت کوتاه نشان داده است نه برنامهای و نه توانی برای نجات سرمایهداری از بحران دارد. در طول تاریخ نظام حاکم، مکاتب و دولتها تنها توانستهاند با جنگ و خونریزی و تغییر معادلات موجود که حاصلشان تحمیل فقر و خانهخرابی بیشتر بر اکثریت جوامع بشری بوده، بحرانها را از نظر مکانی جابهجا یا از نظر زمانی عقب و جلو کنند.
تنها راه پایاندادن به بحرانها، بیثباتیها و کشتارها و ازبینبردن دره عمیق میان فقر و غنا، همان است که مارکس بیش از ۱۵۰ سال پیش اعلام کرد: “این جهان وارونه را باید بر قاعده خود استوار کرد”.