چرا موضع حزب کمونیست کارگری در قبال “حق تعیین سرنوشت” متفاوت است؟

AliJavadi

علی جوادی

حزب کمونیست کارگری موضعی متفاوت از بسیاری جریانات چپ و راست در قبال “حق تعیین سرنوشت” دارد. بنظر میرسد که حزب دفاع از “حق تعیین سرنوشت” را که لنین مطرح کرده بود را بعنوان یک اصل قبول ندارد. دلیلش چیست؟ چرا نباید از حق ملل تحت ستم برای تعیین سرنوشت خویش دفاع کرد؟ اگر مردم حق نداشته باشند خود سرنوشت خودرا تعیین کنند آیا این خود بخود به معنای حفظ همین وضعیت بی حقوقی و تبعیض علیه ملتهای مختلف نیست؟  

علی جوادی پاسخ می دهد:

تغییر موضع حزب کمونیست کارگری در قبال حکم از قرار مقدس “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” محصول یک بازبینی عمیقا انتقادی تاریخی و سیاسی از مقولات و مفاهیم معینی مانند “ملت”، “ملی گرایی”، “ناسیونالیسم” و سایر مفاهیمی است که این فورمول سیاسی بر آن استوار شده است. اما چرا بازبینی؟ کدام مولفه های سیاسی و تاریخی و عینی این بازبینی را ضروری کردند؟

برای پی بردن به ضرورت تاریخی بازنگری در این مقوله کافی است نگاهی به جدالها و کشمکشهای خونینی که در اواخر قرن بیست و اوائل قرن بیست یکم در گوشه کنار جهان صورت گرفت، بیندازیم. کافی است که نگاهی به گورهای دسته جمعی، پاکسازی های قومی و قبیله ای و ملی و جنایت عظیمی که در یوگسلاوی سابق، روواندا، لبنان و برخی از کشورهای تازه شکل گرفته پس از سقوط بلوک شرق بیندازیم. هر ناظر منصف و آزادیخواهی با نگاه به این واقعیات چندش آور و مشاهده نیروهایی که پرچمدار شکل دادن به این تاریخ خونین هستند، بدون شک به ضرورت بازبینی در فورمولی که بسیاری از این نیروهای کثیف ارتجاعی در دست گرفته اند، میرسد. رد و نقد فرمول به ظاهر معصوم “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” نتیجه این پروسه سیاسی و تاریخی است.

یک مولفه این ارزیابی جدید نگاهی دیگر به اجزا و مقولات شکل دهنده این حکم در شرایط پسا جنگ سرد است. به قول منصور حکمت در اولین نگاه ما با “معمایی در پنج کلمه” مواجه میشویم. حکمی که در ظاهر مشخص و کاملا قابل قبول است به یکباره به مجموعه ای مبهم و سئوال بر انگیز تبدیل میشود. بطور مثال میتوان پرسید هدف از مقوله “تعیین سرنوشت خویش” در این فورمول چیست؟ این بخش از مردم چه “حقی” را بدست آورده اند؟ در ادبیات کلاسیک مارکیستی و سنت کمونیسم پراتیک منظور از “تعیین سرنوشت خویش” اشاره به “حق جدایی” و “حق تشکیل کشور مستقل” است. و اگر تبیین “آرمانگرایانه” و غیر واقعی از این این مقوله ارائه ندهیم، باید پرسید چه درجه ای از آزادیخواهی و برابری طلبی در این “جدایی” و “تشکیل کشور مستقل” موجود است؟ در پاسخ مشخصا باید نگاهی به روابط سیاسی و مناسبات اجتماعی حاکم در این کشور “جدید” انداخت. کشور جدید میتواند ارتجاعی تر، عقب مانده تر و یا آزادیخواهانه تر و برابری طلب تر و انسانی تر باشد. نتیجتا پاسخ در معنای واقعی و زمینی خود “تعیین سرنوشت خویش” نیست، بلکه در مناسبات سیاسی ـ اجتماعی حاکمی است که پس از تشکیل کشور جدید در آن جامعه حاکم میشود. اگر ناسیونالیستها و قوم پرستان نیروی حاکم باشند، کشوری بر مبنای هویت ضد انسانی قومی و ملی و نه هویت انسانی و حقوق جهانشمول انسانی شکل خواهد داد. نتیجتا هیچ مولفه از پیش آزادیخواهانه و برابری طلبانه ای در مقوله تاریخی “تعیین سرنوشت خویش” موجود نیست.

بعلاوه مقوله مبهم تر و سرگیجه آورتر خود “ملت” است. “ملت” به چه مجموعه و بخشی از جامعه اطلاق میشود؟ تعاریف تاکنونی عمدتا بر مبنای زبان مشترک، سرزمین مشترک، فرهنگ و آداب رسوم و بعضا اقتصاد واحدی اشاره دارند. اما مساله اینجاست که هیچکدام از این مولفه ها به تنهایی نمیتوانند وجه مشخصه و متمایز کننده بخشی از جامعه باشند. جوامع متعددی موجودند که به زبان واحدی تکلم میکنند. سرزمینهای بسیاری پذیرای مردمی هستند که به زبانهای مختلفی تکلم میکنند، دارای فرهنگ و آداب و رسوم متفاوتی هستند. واقعیت این است که “ملت” یک واقعیت مادی و داده شده نیست. مانند مقوله خدا است. مانند مقولات اسطوره ای و کاذب است. ابتدائا باید وجود آن را پذیرفت و سپس باید در باره عوامل شکل دهنده آن به بحث پرداخت. از طرف دیگر، “ملت” مقوله ای همانند نژاد و جنسیت و رنگ پوست و سن نیست. بطور علمی و واقعی قابل تبیین نیست. و واقعیت این است که “ملت” محصول و زائیده ناسیونالیسم و قوم پرستی است و نه بر عکس.

از این رو ما معتقدیم که “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” یک اصل آزادیخواهانه و یا یک پرنسیپ انسانی غیر قابل انکار و جهانشمول نیست. اگر از ما بپرسند که آیا هر قوم و قبیله و نژاد و ملتی (حال با هر تعریفی)، یا کلا هر مجموعه ای از آحاد جامعه که به زبان واحدی تکلم میکنند یا هر بخشی از جامعه که جریاناتی برای آنها هویت “ملی” تراشیده اند، “حق” دارند که کشور مستقل خود را تشکیل دهند، پاسخ ما منفی است. ما علی الاصول خواهان اتحاد داوطلبانه مردم در جوامع بزرگتر با حقوق برابر و یکسان و آزاد هستیم. راه حل اصولی ما رفع هر گونه ستم و تبعیض ملی و حاکم کردن مناسبات آزاد و برابر و انسانی در هر جامعه ای است.

به هر حال آنچه تا کنون گفته شد موضع اصولی و انترناسیونالیستی ما در قبال این مقوله است. اما به لحاظ تاکتیکی زمانی که جدایی و کشمکش قومی و ملی توسط ناسیونالیستها، چه ناسیونالیستهای حاکم و غیر حاکم، به یک مساله غیر قابل حل سیاسی، به یک مساله ملی، تبدیل شده باشد، ما حق جدایی را به مثابه دارویی تلخ و نوعی جراحی اجتناب ناپذیر برسمیت میشناسیم و در مواردی آن را توصیه میکنیم. راه حل ما در چنین شرایطی برگزاری رفراندوم در یک پروسه آزاد سیاسی است که مردم منتسب به ملت مورد نظر در باره جدایی و تشکیل کشور مستقل و یا عدم جدایی و زندگی بمثابه شهروندان آزاد و برابر و متساوی الحقوق حکم خود را صادر میکنند. ما تحت هیچ شرایطی خواهان الحاق اجباری و یا ملحق ماندن اجباری هیچ بخشی از جامعه نیستیم. ما هر نوع سرکوب و لشگر کشی علیه نیروهای خواهان جدایی و استقلال را قویا محکوم میکنیم.

در پایان اجازه دهید اشاره مختصری هم به بخش آخر سئوالتان بکنم. مقوله “حق تعیین سرنوشت” در فرمول مورد اشاره لنین با آنچه که علی العموم در ادبیات سیاسی “حق تعیین سرنوشت” نامیده میشود متفاوت است. ما مسلما خواهان وسیعترین اراده آزاد مردم و حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان هستیم. کمونیسم کارگری با تلاش برای انجام انقلابی کارگری، با برقراری جامعه ای آزاد، با پایان بخشیدن به تخاصمات طبقاتی عملا و بطور واقعی زمینه حاکم شدن مردم بر سرنوشت واقعی خود را فراهم میکند. سیستم حاکمیت شورایی مورد نظر ما شکل مشخص چنین ساختار سیاسی در جامعه است. حکومتی است که هر زمان انتخاب کنندگان اراده کنند، میتوانند انتخاب شدگان را عزل کنند. تمام تلاش ما در بازبینی انتقادی مقوله “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” تلاشی برای ارائه تبینی آزادیخواهانه، انسانی، انترناسیونالیستی و امروزی به مساله ای واقعی، یعنی مساله ملی، در شرایط حاضر است.

* (برای بحث مفصل پیرامون این مساله رجوع کنید به رساله منصور حکمت، “ملت، ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری”، نوامبر ۱۹۹۴)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *