حمید تقوائی:
ظهور و قدرت گیری داعش بعنوان یک پدیده سیاسی حاصل و محل تلاقی مولفه ها و روندهای سیاسی مختلفی است. این جریان بعنوان یک پدیده سیاسی در خود و قائم بالذات یعنی بعنوان جنبش و یا تشکل و جریان و حزب سیاسی که پایه و بنیاد اجتماعی داشته باشد و بخشی از جامعه را در عراق و یا سوریه و یا هر کشور دیگری نمایندگی کند معنا و موضوعیتی ندارد. اما در عین حال داعش از مریخ نازل نشده است. شرایط و روندها و مولفه های سیاسی معینی در دنیای امروز، در دهه دوم قرن بیست و یکم، موجب ظهور و قدرت گیری پدیده ای با مشخصات داعش شده است. هدف این نوشته بررسی این مولفه ها و روند ها و از این طریق یک ارزیابی عمومی از دنیای به قهقرا کشیده شده ای است که در یک گوشه آن نیروئی نظیر داعش امکان بروز و قدرتنمائی سیاسی پیدا میکند.
داعش بر متن انحطاط سرمایه داری
داعش قبل از هر چیز نماینده بی افقی و سترونی سرمایه داری عصر ما است. پدیده گذرا و بی ریشه ای است که بر متن افول و انحطاط سرمایه داری جهانی امکان بروز پیدا کرده است.
با فروپاشی شوروی روند افول کمپ رقیب آن یعنی سرمایه داری بازار آزاد نیز آغاز شد. فریدمنیسم و لجام گسیختگی بازار آزاد و مابازای سیاسی آن یعنی نئوکنسرواتیسم و میلیتاریسم که بعد از فروپاشی دیوار برلین در آمریکا و کل کمپ غرب به جلو رانده شده و به یک دکترین مسلط و بستر اصلی سیاست تبدیل شده بود اساسا هدف تامین هژمونی آمریکا و بر این مبنا قدر قدرتی کل کمپ غرب در دنیای پسا شوروی را دنبال میکرد. یک جزء مهم و حاصل و نتیجه مستقیم این سیاست بجلو رانده شدن و میدان پیدا کردن فرقه ها و جریانات مذهبی و قومی و عشیرتی در سراسر دنیا بود. این جریانات در بخش وسیعی از دنیای بعد از جنگ سرد، از خود کشورهای غربی گرفته تا اروپای شرقی – که جنگ و تجزیه یوگسلاوی یک نمونه برجسته آن بود – تا کشورهای افریقائی و آسیائی سربلند کردند و در عرصه سیاست فعال شدند.
در این میان جریان اسلام سیاسی جایگاه ویژه ای دارد. شکل گیری جریانات اسلام سیاسی به اواخر دوره جنگ سرد بر میگردد. طالبان مشخصا برای مقابله با شوروی در افغانستان بوسیله سیا و پنتاگون ساخته و پرداخته شد. در ایران هم در مقابله با انقلاب ۵۷ و هراس از قدرت گیری چپ بعد از سقوط شاه، خمینی را به جلو راندند و به “رهبر” انقلاب ای تبدیل کردند که در مضمون و محتوای واقعی خود تماما در نقطه مقابل اسلام و اسلامیت قرار داشت. ایجاد و میدان دادن به این نیروها جزئی از خط و استراتژی آمریکا وم تحدین غربی اش برای ایجاد کمر بند سبز بدور شوروی بود. این سیاست با فروپاشی شوروی به فرجام رسید اما بعد از شوروی اسلام سیاسی جایگاه و کاربرد تازه ای برای غرب پیدا کرد.
با اضمحلال شوروی و انحلال کمپ شرق، کمپ غرب نیز موضوعیت خود را از دست میداد و رهبری و تفوق آمریکا بزیر سئوال میرفت. پاسخ بورژوازی آمریکا تامین هژمونی با اتکا بقدرت نظامی بود. از نقطه نظر بورژوازی آمریکا و متحدین غربی اش در ناتو، غیاب ابر قدرت شوروی قدرتنمائی نظامی آمریکا را هم ضروری و هم امکان پذیر کرده بود. در چنین شرایطی بود که حمله آمریکا به عراق در سال ١۹۹١ صورت گرفت. سیاست ناظر بر این جنگ همانطورکه منصور حکمت در نوشته “طلوع خونین نظم نوین جهانی” بروشنی نشان میدهد، تامین هژمونی آمریکا بر دنیای بعد از جنگ سرد بود. از سوی دیگر، جریانات اسلامی که نتیجه مستقیم یا غیر مستقیم سیاست ضد شوروی آمریکا بودند با فروپاشی شوروی کنار نرفتند بلکه در شرایط تازه ای که با بهم خوردن توازن قوای سنتی در خاورمیانه ایجاد شده بود میدانی برای عرض اندام پیدا کردند. جنبش اسلام سیاسی به معنی یک حرکت ضد آمریکائی و ضد غربی در این دوره شکل گرفت. این جنبش در پایه ای ترین سطح جنبشی برای سهم خواهی اقتصادی و سیاسی بورژوازی عرب در دنیای سرمایه داری بود. در دوره جنگ سرد بخشی از بورژوازی عرب – در عراق و سوریه و فلسطین و مصر زمان ناصر – با پیوستن به کمپ شوروی و با الگوی راه رشد غیر سرمایه داری، این هدف را دنبال میکرد اما بعد از شوروی بچالش کشیدن غرب با اهرم جنبش اسلام سیاسی، البته نه به شکل رسمی و صریح بلکه عملا و بطور دو فاکتو، به پلاتفرم این سهم خواهی تبدیل شد. بقول یاسر عرفات بورژوازی عرب میخواست برسمیت شناخته بشود ولی نه بعنوان دنباله رو بلکه بعنوان شریک بورژوازی غرب. سنتا ناسیونالیسم عرب در قالب ناصریسم و بعثیسم و الفتح این نقش را بعهده داشت ولی در سالهای آخر جنگ سرد و پس از سقوط شوروی جنبش اسلام سیاسی این رسالت را بعهده گرفت.
از سوی دیگر، برای استراتژیستهای نظم نوین و دکترین میلیتاریسم نئوکنسرواتیستی نیز جریانات اسلامی نقش و کاربرد تازه ای پیدا کردند. نقش دشمنی که میباید هدف میلیتاریسم هژمونی طلبانه آمریکا در نظم نوین جهانی قرار بگیرد. تروریسم اسلامی، بویژه بعد از حمله یازده سپتامبر، به بهانه و محمل میلیتاریسم هژمونی طلبانه آمریکا و متحدین غربی اش تبدیل شد. “امپراتوری شر” یعنی شوروی سابق جای خود را به “محور شر” متشکل از عراق و جمهوری اسلامی و کره شمالی داد. جرج دبلیو بوش در سخنرانی سالیانه اش خطاب به کنگره آمریکا چند ماه قبل از حمله به عراق، جنگ علیه محور شر را یک رکن سیاست خارجی آمریکا تعریف کرد و به دنیا اعلام کرد “یا با ما هستید و یا با تروریستها”. حمله به افغانستان و سپس حمله به عراق در ٢۰۰٣ نقطه اوج جنگ هژمونی طلبانه آمریکا با “تروریسم اسلامی” بود. حاصل این لشکرکشیها تقویت و میداندار شدن بیشتر جریانات اسلامی در عراق و در کل خاورمیانه و تضعیف بیش از پیش موقعیت آمریکا در منطقه بود.
ناکامی آمریکا دلایل پایه ای داشت که از توازن قوا در خاورمیانه فراتر میرفت. تشدید بحران جهانی سرمایه داری، که ریزش وال استریت در زمستان ٢۰۰۸ نقطه اوج آن بود، و به همراه آن بی اعتباری فریدمنیسم و نئوکنسرواتیسم و نهایتا بن بست و بی افقی ایدئولوژیک – فلسفی کاپیتالیسم که دیگر نمیتوانست مصائب و مشکلات رو به تشدید و وخامت وضعیت دنیائی که خود رهبر بلا منازع آن بود را به گردن کمپ شوروی و یا مقابله با آن بیاندازد، ورشکستگی نه تنها نظم نوین بلکه هر نوع نظم سرمایه داری را به دنیا اعلام کرد. شکست نئوکنسرواتیستها در انتخابات آمریکا و روی کار آمدن اوباما خود یک شاخص ناکامی و بی اعتباری نه تنها بوشیسم و نظم نوین و میلیتاریسم هژمونی طلبانه بلکه دکترین و خط و افقی بود که از زمان تاچر و ریگان یکه تاز میدان سیاست در غرب و در کل جهان سرمایه داری بازار آزاد بود. دامنه و ابعاد و پیامدهای این بحران بسیار از مساله رابطه غرب با اسلام سیاسی و اوضاع عراق و خاورمیانه فراتر میرفت – سربلند کردن انقلابات موسوم به بهار عرب و جنبش نود و نه درصدیها و به چالش کشیدن کاپیتالیسم از جانب خود رسانه ها و متفکرین بورژوازی از پیامدهای دیگر بحران همه جانبه سرمایه داری جهانی است که پائین تر به آن میپردازم.
تاثیر این شرایط در برخورد آمریکا به اسلام سیاسی تغییر ریل از جنگ طلبی و خط و نشان کشیدنهای نظامی به دیپلماسی بود. با به گل نشستن ماشین جنگی آمریکا در افغانستان و عراق، میلیتاریسم و حمله نظامی، که تنها راه قدرتنمائی بورژوازی آمریکا در دنیای بعد از جنگ سرد بود، ابتدا بعنوان گزینه نهائی و “انتخاب آخر” به حاشیه رانده شد و سپس کلا از روی میز کنار رفت.
اوباما در تمایز و در نقطه مقابل سیاست جنگی بوش، سیاست باز کردن مشتهای گره کرده و آمادگی برای دست دادن با نیروها و دولتهای اسلامی را اعلام کرد بی آنکه پاسخی دریافت کند.
تا آنجا که به خاورمیانه مربوط میشود، شکست استراتژی هژمونی طلبانه آمریکا به معنی ایجاد یک نوع “فضای باز سیاسی” در منطقه برای یکه تازی دولتها و نیروهای منطقه ای است. با شکست سیاسی نئوکنسرواتیسم و میلیتاریسم آمریکا، خاورمیانه به دوره قبل از جنگ خلیج بازنگشت بلکه شرایطی پیدا کرد که حتی نیروها و کشورهای سنتی پایگاه آمریکا در منطقه نظیر ترکیه و عربستان سعودی و قطر و حتی دولت مالکی از خط و سیاست های منطقه ای آمریکا فاصله گرفتند. برای این دولتها و کل بورژوازی منطقه، ضعف و ناکامی آمریکا به معنی موقعیت و فرصت مساعدی برای تبدیل شدن به قدرت منطقه ای بود. مشخصا ترکیه، جمهوری اسلامی و عربستان سعودی و به درجه کمتری قطر از جمله مدعیان تازه کرسی سردمداری در منطقه هستند. در این شرایط جریانی نظیر داعش بعنوان نیرو و ابزاری در خدمت رقابت و جنگ قدرت میان این دولتها نقش و کاربرد پیدا میکند و بجلو رانده میشود.
اسلام سیاسی در فاز جنگ درونی
داعش یک جریان سیاسی اسلامی با ادعای خلافت کل مسلمین جهان است، اما وجه مشخصه آنرا ضد آمریکائیگری تشکیل نمیدهد. از نظر عملی و سابقه و روند شکلگیری، داعش انشقاقی از القاعده و طالبان است که در عراق پا گرفت و در سوریه میدانی برای عرض اندام پیدا کرد و امروز در عراق به یک نیروی تعیین کننده تبدیل شده است. اما داعش ادامه خطی القاعده و طالبان و کلا تروریسم اسلامی ضد آمریکائی نیست. نه در سوریه و نه در عراق داعش نه برای جنگ با آمریکا بلکه علیه دولت اسد و دولت مالکی و علیه جمهوری اسلامی که حامی و متحد نزدیک این دولتها است بمیدان آمده است. خصیصه داعش ضدیت آن با نیروها و دولتهای شیعه است. گوئی تقابل امپراتوری عثمانی با ایرانِ شیعه صفوی، امروز در غالب تقابل داعش و جمهوری اسلامی زنده میشود! اما این تشابه ظاهری تنها میتواند بیانگر تکرار مضحک تاریخ باشد. جنگ داخلی میان شاخه های سنی و شیعه اسلام سیاسی یک تقابل ایدئولوژیک و یا جنگی میان خلفا و پادشاهان سنی و شیعه در قرون وسطی نیست، بلکه کشمکشی میان نیروهای ارتجاعی است که نظم نوین جهانی افسار آنان را باز کرده و بجان جامعه انداخت است.
از یک نقطه نظر میتوان داعش را اسلام سیاسی در مرحله سوم یعنی مرحله بن بست و ناکامی سیاست هژمونی طلبانه غرب نامید. اسلام ضد روسی، متعلق به دهه هشتاد و نود و دوران قبل از فروپاشی شوروی بود، اسلام ضد غربی در دوره بعد از جنگ سرد و در چارچوب سیاست هژمونی طلبانه آمریکا سر برآورد و کاربرد پیدا کرد، و اسلام نوع داعش یک جریان سیاسی ابزاری در جنگ قدرت میان شاخه های مختلف دولتهای اسلامی در خاورمیانه است. از این نقطه نظر همانطور که در ابتدا گفتم هیچ زمینه و جنبش و گرایش اجتماعی منشا داعش نیست. حتی سهم خواهی بورژوازی عرب از قدرت اقتصادی و سیاسی در سرمایه داری جهانی بوسیله و از زبان داعش به کاریکاتور خلافت مسلمین تبدیل شده است. داعش مدعی بازگرداندن جغرافیای سیاسی خاورمیانه به شرایط قبل از جنگ جهانی اول یعنی دوره امپراتوری عثمانی است اما همانطور که اشاره کردم این ادعا بازتاب و نماینده شرایط و روندهای سیاسی امروز نیست، بلکه نشانه بن بست و پوسیدگی و بی افقی سرمایه داری دنیای قرن بیست و یک است!
داعش: موزائیکی در جهان پست مدرنیستی
قهقرا و توحش و ارتجاع قرون وسطائی ای که داعش نمایندگی میکند تنها بر پایه دکترین پست مدرنیستی و نئوکنسرواتیستی جوامع و دولتهای موزائیکی متشکل از مذاهب و اقوام و نژادها میتوانست شکل بگیرد. عقب نشینی و قهقرای سرمایه داری عصر ما از ایده جوامع مدنی و مدنیت، و رجعت از همان دموکراسی پارلمانی مبتنی بر اصل یک نفر یک رای به “دموکراسی” نوع لویا جرگه و نمایندگی شدن اقوام و مذاهب و عشایر در دولتها، زمینه سیاسی پاگرفتن اسلام سیاسی و نهایتا ظهور هیولای داعش را فراهم آورده است. هیولائی که از بطری اسلام ضد شوروی و اسلام ضد آمریکائی بیرون آمده است اما توحش و عقب ماندگی آن، مانند مخلوق فرانکنشتین، در ذهنیت و جهان بینی مسخ شده خالقش ریشه دارد.
داعش نه تنها محصول شکست و نافرجامی دکترین نظم نوین و هژمونی طلبی بورژوازی آمریکا در دوره پسا شوروی، بلکه حاصل بحران همه جانبه و ورشکستگی و بن بست سیاسی نظری فلسفی اقتصادی اخلاقی سرمایه داری عصر ما است. ادعای احیای خلافت نوع امپراتوری عثمانی تنها یک شوخی تلخ و تکرار مضحک تاریخ نیست بلکه در عین حال نشاندهنده بن بست همه جانبه و گندیدگی کاپیتالیسم در آغاز قرن بیست و یک است. این درماندگی بورژوازی جهانی مشخصا در عراق بعد از صدام در سرهم بندی کردن و روی کار آوردن دولت قومی مذهبی مالکی (با فرمول رئیس جمهور کرد، نخست وزیر شیعه و رئیس مجلس سنی) و یک جامعه شقه شقه شده و بجان هم افتاده به وسیله سران مذاهب و عشایر تعین پیداکرد. داعش در ادامه این وضعیت و بر مبنای همین فرمول جوامع و دولتهای قومی مذهبی عشیره ای سربلند میکند و بیرق خلافت مسلمین جهان را بلند میکند! الگو و الهام بخش داعش امپراتوری عثمانی و خلفای عباسی نیست، نظم نوین مذهبی- عشیره ای کاپیتالیسم قرن بیست و یکم است. حتی همین امروز آمریکا در برابر داعش آلترناتیو دولت “وحدت ملی” به معنی دولت قومی – مذهبی ای که با تناسب و بالانس بهتری سران شیعه – سنی – کرد را در خود گرد بیاورد مطرح میکند. اختلاف “نماینده دموکراسی غرب” و “خلیفه مسلمین” بر سر ترکیب و کمیت موزائیکها است و نه نفس جوامع و دولتهای قومی مذهبی. داعش نتیجه منطقی و بلافصل و حرف آخر پست مدرنیسم در عرصه سیاست است.
بحران خاورمیانه در فاز تازه
مساله فلسطین سنتا اساس و منشا بحران خاورمیانه در دوره بعد از تشکیل اسرائیل و آواره کردن میلیونها فلسطینی بوده است. این مساله در تمام دوران جنگ سرد یک شاخص تمایز و تقابل بین کمپ شوروی و کمپ غرب در خاورمیانه بود. اما پس از سقوط شوروی و با حمله نظامی آمریکا و نیروهای ناتو به عراق در سال ١۹۹١ بحران تازه ای در خاورمیانه شکل گرفت. دیگر نه جنگ میان اعراب و اسرائیل و یا رقابت بین ابر قدرتها، بلکه نتایج و پیامدهای ناشی از لشکرکشی آمریکا عامل اصلی بحران و بی ثباتی خاورمیانه محسوب میشد. در جنبش فلسطین نیز نیروهای اسلامی ای به جلو رانده شدند که حاصل دوره جنگ تروریستها – جنگ میان تروریسم میلیتاریستی غرب و تروریسم اسلامی – بودند. این شرایط با حمله به افغانستان و حمله نظامی دوم آمریکا به عراق به مراتب تشدید شد و وضعیتی بسیار فاجعه بار تر از شرایط لبنان دهه شصت را برای عراق و افغانستان و بحران و بی ثباتی بیسابقه ای را برای کل منطقه خاورمیانه به ارمغان آورد. خاورمیانه بعنوان آزمایشگاه نظم نوین جهانی و اولین منطقه تثبیت این نظم به میدان افسار گسیختگی نیروها و دولتهای ارتجاعی در کمپ اسلام سیاسی تبدیل شد. ظهور داعش نتیجه و برآیند این شرایط و در عین حال شاخص شروع فاز تازه ای در بحران خاورمیانه است. فاز جنگ داخلی میان نیروها و دولتهای محلی بر سر گسترش منطقه نفوذ خود در منطقه.
امروز بلوک بندی تازه ای در خاورمیانه شکل گرفته است که در یکسوی آن ترکیه و عربستان سعودی و قطر و داعش و در سوی دیگر آن جمهوری اسلامی و رژیم اسد و حزب الله و دولت مالکی قرار دارد. روسیه و آمریکا تلاش میکنند تا از کانال این بلوک بندیها اهداف سیاسی خود را دنبال کنند. اما هم خود این بلوک بندیها و هم مواضع و غرب و روسیه در برخورد با آنان مواج و پراگماتیستی است. شرایط از کنترل آنها کاملا خارج شده است و خود سری دولتهائی نظیر عربستان و ترکیه و حتی دولت مالکی ناشی از رویگردانی آنان از کمپ غرب نیست بلکه نتیجه همین ناروشنی و بی افقی آمریکا در منطقه است. آمریکا هیچ زمان مانند امروز در خاورمیانه ضعیف و بی اتوریته نبوده است، و این شرایط نه تنها دشمنان و مخالفین بلکه دوستان سنتی آمریکا و کمپ غرب را نیز به تکاپو برای تثبیت موقعیت خود واداشته است.
یک عامل موثر دیگر در ایجاد این شرایط سر بلند کردن انقلابات منطقه بود. سقوط دیکتاتوریهای سر به غرب و چند دهساله توسط این انقلابات ضربه دیگری بر اتوریته و نفوذ آمریکا و کل غرب در منطقه وارد کرد. حتی متوسل شدن به وحشی ترین و هار ترین نیروهای اسلامی برای مقابله با این انقلابات، که سوریه نمونه بارز و موفق آن است، ضعف و ناتوانی غرب در کنترل اوضاع خاورمیانه را به نمایش گذاشت. رژیم اسد با تمام قدرت جهنمی اش علیه مردم انقلابی سوریه بمیدان آمد اما انقلاب سوریه نهایتا نه بخاطر قدرت نظامی رژیم اسد و تقابل کلاسیک یک دیکتاتوری در حال سرنگونی با انقلاب آزادیخواهانه مردم، بلکه در اثر جنگ میان نیروهای تروریستی اسلامی به نیابت دولتهای منطقه در حمایت و در مقابل رژیم اسد به خون کشیده شد. وضعیت سوریه نمونه خصلت نمای بحران خاورمیانه در شرایط امروز است.
بحران خاورمیانه با تشکیل دولت اسرائیل و مساله فلسطین آغاز شد، با حمله نظامی آمریکا و متحدینش در دوره بعد از جنگ سرد به نقطه اوج تازه ای رسید و امروز با نافرجامی سیاستهای نظم نوینی غرب و افسار گسیختگی دولتها و نیروهای ارتجاعی منطقه ای، وارد فاز تازه ای شده که از نظر ابعاد توحش و جنایت همه رکوردهای دوره های قبل را شکسته است. وجه مشترک همه این دوره ها کشمکشهای مذهبی- قومی- ناسیونالیستی بر متن سیاستهای سرمایه داری جهانی در قالبهای مختلف و در دوره های متفاوت بوده است. آنچه میتواند یکبار برای همیشه این بحران خاورمیانه را حل کند جمع شدن بساط کل این نیروها و حامیان بین المللی شان از منطقه است. بخصوص حل مساله مزمن فلسطین، امروز بدون کنار زدن و به حاشیه راندن نیروهای اسلامی امکان پذیر نیست.
فاکتور روسیه
مسخ انقلاب سوریه به جنگ داخلی میان دار و دسته های مختلف اسلامی بدون بازگشت روسیه به صحنه رقابتهای بین المللی ممکن نبود. روسیه که تا اواخر دهه اول قرن حاضر مشغول خانه تکانی و رتق و فتق امور داخلیش بعد از فروپاشی امپراتوری سرمایه داری دولتی بود، به مدت دو دهه فاکتور قابل اعتنائی در شرایط سیاسی خاورمیانه و هیچ نقطه دیگری از جهان محسوب نمیشد. جنگ خلیج و حدود دهسال بعد حمله آمریکا و متحدین غربی اش به افغانستان و عراق در غیاب فاکتور ابر قدرت شوروی و همانطور که اشاره شد با هدف کوبیدن میخ هژمونی آمریکا در دنیای یک قطبی پسا شوروی صورت گرفت. اما همان عوامل اقتصادی و اجتماعی ای که به فروپاشی سرمایه داری دولتی منجر شد، پس از دو دهه، گریبان سرمایه داری بازار آزاد را نیز گرفت. از یکسو سیاستهای هژمونی طلبانه آمریکا به جائی نرسید و از سوی دیگر ناسیونالیسم عظمت طلب روس به رهبری پوتین سر بلند کرد و در سوریه و اوکراین در برابر کمپ غرب قرار گرفت. بخصوص در خاورمیانه، روسیه با حمایت از جمهوری اسلامی و رژیم اسد قد علم کرد و سیاست فعالی را در برابر آمریکا و متحدینش در پیش گرفت. به این ترتیب تقابل میان روسیه و آمریکا یک بار دیگر به فاکتوری در شرایط سیاسی خاورمیانه تبدیل میشود اما بر زمینه ای کاملا متفاوت از دوران جنگ سرد و از طریق دولتها و نیروهای اسلامی که تماما محصول جنبش اسلام سیاسی و دوره جنگ تروریستها هستند.
پاسخ جهان متمدن: جنبش اشغال و انقلابات منطقه
عملا داعش بر بستر سرکوب انقلاب سوریه بوسیله رژیم اسد و متحدینش شکل گرفت و این واقعیت به شکل خصلت نمائی تقابل دو آلترناتیو و دو چشم انداز در مقابل دنیای به بن بست رسیده سرمایه جهانی را به نمایش میگذارد. انقلابات موسوم به بهار عربی و جنبش نود و نه درصدیها در خود غرب، پاسخ جهان متمدن به وضعیت موجود جهان و کل کمپ ارتجاع و نیروهای مدافع آن، از آمریکا و غرب گرفته تا جمهوری اسلامی و دیگر دولتها و جریانات اسلامی، بود. مشخصا انقلاب مصر با شعار نان، آزادی، کرامت انسانی، با اشغال التحریر و با جارو کردن مبارک و سپس اخوان المسلمین از قدرت، به جهانیان اعلام کرد که نه دموکراسی پارلمانی و موزائیکی را می پذیرد و نه نسبیت فرهنگی و تز جوامع و دولتهای قومی مذهبی را. بقول کیسینجر با سقوط مبارک، دیوار برلین غرب نیز فروریخت. انقلاب مصر در برابر تقسیم دنیا به غرب و شرق و دموکراسی غربی و حکومتهای اسلامی، ارزشهای انسانی و آزادیخواهانه و جهانشمولی را قرار داد که به جرقه ای برای شکل گیری جنبش اشغال در نیویورک و لندن و بسیاری از کشورهای غربی تبدیل شد. این تحولات درست در نقطه مقابل تغییر و تحولات سه دهه قبل از آن – از اواخر دهه هفتاد قرن گذشته تا انتهای دهه اول قرن حاضر – در کمپ سرمایه داری، در آمال و آرزوهای فروخورده و به عقب رانده شده کارگران و توده مردم شریف دنیا ریشه داشتند. دنیای پرولتریزه شده آغاز قرن بیست و یک در برابر چند دهه توحش و جنگ و افسار گسیختگی سرمایه و هیولاهای مذهبی قومی ناسیونالیستی راسیستی ای که از بطری آزاد کرده بود، قد راست میکرد و از عمیق ترین و انسانی ترین خواستها و آرزوها و توقعات توده مردم و از آینده ای که میخواست، هر چند به شکلی گنگ و مبهم، سخن میگفت. اما در برابر این خیزش جهان متمدن، و در آخرین اپیزود آن در سوریه، کمپ سرمایه وحشی ترین و هار ترین نیروهای ارتجاعی را بمیدان آورد. انقلاب سوریه را با اتکا به هار ترین نیروهای اسلامی، در حمایت از اسد و در مقابل او، درهم کوبیدند و بهار عرب را به خون کشیدند. داعش، هم یک عامل و هم یک نتیجه تحریف و مسخ انقلاب سوریه از یک جنبش برحق توده ای به میدان جنگ داخلی بین نیروها و دولتهای منطقه ای و حامیان بین المللی شان در رقابت بر سر دست بالا پیدا کردن در خاورمیانه است. انقلابات منطقه دیکتاتورهای بتون آرمه و چندین دهساله خاورمیانه و شمال آفریقا را جارو کرد اما نتوانست شعار نان و آزادی و کرامت انسانی را متحقق کند. داعش بر متن به شکست کشاندن انقلاب سوریه شکل گرفت اما آینده را همچنان نود و نه درصدیها رقم خواهند زد. داعش نماینده دون کیشوت وار گذشته ای است که از صد سال قبل دورانش برای همیشه سپری شده است.
موخره
پدیده داعش در تداوم سیاست نظم نوین جهانی و جنبش اسلام سیاسی و بعنوان یک محصول و نتیجه تبعی آن شکل گرفته است. این حرف آخر نظم نوین جهان سرمایه داری است. نافرجامی سیاستهای هژمونی طلبانه آمریکا بلوک بندیهای تازه ای در منطقه ایجاد کرده و دولتها و نیروهای اسلامی را بر سر گسترش منطقه نفوذ و تبدیل شدن به قدرت برتر منطقه ای بجان هم انداخته است. نیروئی نظیر داعش حاصل این سر بر آوردن قدرتهای منطقه ای و رقابت آنان با یکدیگر است. داعش ارتجاع و توحش عقب ماندگی و گذشته قرون وسطائی ای را نمایندگی میکند که فاقد هر نوع پایگاه اجتماعی و زمینه اجتماعی در قرن بیست و یکم است. آینده را بشریت متمدنی شکل خواهد داد که در انقلابات منطقه و در جنبش نود و نه درصدیها گوشه ای از قدرت خود را به نمایش گذاشت. این جنبش به عقب رانده شده اما ضرورت و مطلوبیت آن بیش از پیش خود را عیان میکند. امروز حتی نهادهای سرمایه داری و سرمایه داران مالتی میلیاردر از غیر قابل تحمل بودن وضعیت موجود برای توده های مردم و ضرورت تغییر دم میزنند. آنچه در چشم انداز قرار دارد بمیدان آمدن توده های مردم علیه سرمایه داری به آخر خط رسیده و کلیه جنبش ها و نیروهای پارازیتی از نوع داعش و مالکی و جمهوری اسلامی است.