انترناسیونال 869
یک دستاورد و گام تاریخی و اساسی حزب کمونیست کارگری بازگرداندن انسان به کمونیسم و سوسیالیسم است. محور کمونیسم مارکس از ابتدا تا انتها انسان است. اما به مرور زمان و زیر فشار گرایشات مختلف بویژه گرایش ناسیونالیسم و ضد امپریالیسم ارتجاعی، انسان و انسانیت در کمونیسم موجود کمرنگ میشود و بتدریج رنگ میبازد. منصور حکمت جمله تاریخی ای را زمانی در سخنانش بیان کرد و گفت “اساس سوسیالیسم انسان است. سوسیالیسم بازگرداندن منزلت و اختیار به انسان است”. این جمله کوتاه مشخصه اصلی کمونیسم کارگری و کمونیسم مارکس را بخوبی بیان میکند. در تفکر چپ غیر کارگری انسان کلا غایب است تا حدی که وقتی حزب کمونیست کارگری از جامعه انسانی و انقلاب انسانی و حکومت انسانی سخن میگوید، بسیاری جریانات و افرادی که خود را مارکسیست و کمونیست میخوانند، با خشم ادعا میکنند که زیر پای کمونیسم دارد با این بحثها خالی میشود. این نکته جالبی است که امروز انسان به خط فاصل کمونیسم کارگری با جریانات چپ غیر اجتماعی و غیر کارگری تبدیل شده است. و این از نظر من مثبت و مهم است. این فقط یک تمایز فکری نیست. یک تمایز سیاسی و طبقاتی و جنبشی است. امروز در ایران یک جریان و فقط یک جریان کمونیستی بدون هیچ تردیدی از محور بودن انسان و منافع انسانها دفاع میکند و کل چپ غیر کارگری آشکارا با این تعبیر و جهت گیری مخالف است. کمونیسم کارگری از نظر ما یعنی کمونیسم انسانی. یعنی دفاع از انسان و جامعه انسانی. یعنی تلاش برای بازگرداندن اختیار، آزادی و منزلت و رفاه به انسان. به تک تک انسانها. ما بدون هیچ تردیدی این را خط و سیاست خود میدانیم و در این جهت تلاش میکنیم و این را نوآوری نمیدانیم. بلکه از نظر ما کمونیسم از اساس چیز دیگری جز این نبوده و نیست.
مارکس از جوانی و از ابتدای تحقیقاتش در پی پاسخ به این سوال است که چگونه میتوان جامعه غیر انسانی موجود را انسانی کرد و به رنج انسانها پایان داد. او تا آخر در همین راستا تلاش و تحقیق کرد و منشاء جامعه طبقاتی و سرمایه داری و سود و از خود بیگانگی انسان را نشان داد و بر این اساس نشان داد که طبقه کارگر آن نیرویی است که میتواند با انقلاب خویش انقلاب سوسیالیستی، جامعه را بر قاعده درست خود قرار دهد و انسان را به انسانیت خویش بازگرداند و از تاریخ توحش رها کند. همچنانکه خود میگوید ” ديدگاه ماترياليسم کهن جامعه “مدنی” است. ديدگاه ماترياليسم نو جامعه انسانی يا انسانیت اجتماعی است” (تزهایی در مورد فوئرباخ)
سرمایه داری
اساس سرمایه داری سود است. سرمایه داری یک سیستم طبقاتی است که در آن اقلیتی از افراد بنام سرمایه دار وسائل تولید اجتماعی را تصاحب کرده اند و اکثریت جامعه را که کارگران و مردم کارکن هستند استثمار میکنند و از قبل بالا کشیدن ارزش اضافه کار آنها، ثروت اندوزی میکنند. بعبارت دیگر اکثریت تولید میکنند و اقلیت به جیب میزنند. هرچه کارگران بیشتر تولید میکنند و قدرت تولید خود را بالا میبرند، دشمنان خود را پروار میکنند و خود محروم تر و فقیرتر میشوند. چنین جامعه ای با منطق پایه ای جامعه انسانی در تضاد و تناقض است. انسانها دور هم جمع میشوند که با هم زندگی کنند. حکمت و منطق پایه ای جامعه، پاسخ جمعی به نیازهای انسانی است. اما منطق سرمایه درست عکس اینست. منطق و حکمت سرمایه استثمار و سود است. بخاطر سود میتوان جنگ های ویرانگر و نابود کننده را راه اندازی کرد و صدهاهزار و میلیونها نفر را به کشتن داد. میتوان انسانها را شکنجه و سرکوب و اعدام کرد. میتوان مردم را به گرسنگی و بیماری و مرگ محکوم کرد. میتوان کالا ها را بدریا ریخت. میتوان دروغ گفت. میتوان زندان ساخت. میتوان فاشیست و جنایتکار شد. و..میتوان دست به هر کاری زد. سرمایه یعنی سود. سود یعنی دزدی از معاش اکثریت مردم تولید کننده توسط یک اقلیت بی خاصیت و دزد و چپاولگر. این دزدی و چپاولگری یک امر فرای قانون و اتفاقی نیست. بلکه در اساس و ریشه سرمایه داری جای دارد. بدون سود یعنی بالا کشیدن ارزش اضافه کار کارگر سرمایه معنایی ندارد. نفس همین واقعیت این را تاکید میکند که سیستم سرمایه داری با نفس زندگی انسانی کاملا در تضاد و تناقض قرار دارد. در جامعه سرمایه داری اکثریت مردم از بخش زیادی از اینها از جمله از رفاه، از معیشت کافی، از آزادی از برابری از شادی از امکان ارتباط با اکثر انسانهای دیگر و از منزلت و احترام محروم میشوند. در سرمایه داری کار نه یک فعالیت خلاق و لذت بخش انسانی، بلکه اجباری است برای تامین معاش. برای زنده ماندن باید کار کرد و برای کار کردن باید تن به استثمار داد.
اما همین ماهیت استثمارگرانه سرمایه داری، نقطه ضعف آنرا نیز رقم میزند. در بطن سرمایه داری یک طبقه، طبقه کارگر مدام از نظر جایگاه اجتماعی و نقش حیاتیش رشد میکند و بیش از هر طبقه دیگری هم موجودیت بهم پیوسته طبقاتی و فراکشوری و جهانی پیدا میکند، و هم نقش کلیدی و حیاتی در سیستم موجود پیدا میکند. در سوی دیگر طبقه سرمایه دار قرار دارد که مدام کوچکتر میشود و در رقابت و تخاصم بیشتری نسبت به هم طبقه ایهایش قرار میگیرد. طبقه کارگر گلوگاه سرمایه را در دستهای خویش دارد و زمانی که بعنوان یک طبقه آگاه وارد صحنه شود و اراده کند میتواند و این توان را دارد که به موجودیت این نظام ستمگرانه و ضد انسانی پایان دهد و جامعه ای انسانی و بدون ستم و استثمار را پایه ریزی کند.
جامعه انسانی
جامعه کمونیستی نفی و ضد جوامع طبقاتی تاکنونی است. کمونیسم یعنی انسان. یعنی جامعه را انسانی کردن. انسانیت اجتماعی یعنی اینکه جامعه چیزی جز انسان اجتماعی و برابر نیست. و اساسا انسان یک موجود اجتماعی است. پاسخ به نیازهای انسانی، تامین و تضمین شادی و رفاه و منزلت و برابری انسانها تمام فلسفه سوسیالیسم و کمونیسم است. جامعه انسانی جامعه ای است بدون طبقات، بدون تبعیضات، بدون فقر و بدون ستمگر و ستمکش. جامعه انسانی یعنی انسانی که اجتماعی زندگی میکند. زندگی فقط زنده ماندن به هر شکلی نیست. زندگی انسانی یعنی رفاه و معاش کافی، یعنی امکان و آزادی سخن گفتن، فکر کردن، جمع شدن، و مراوده و ارتباط در موقعیتی برابر با دیگر انسانها. ماهیت کار نیز در این جامعه کاملا با جامعه طبقاتی متفاوت است. کار یک فعالیت خلاق انسانی است نه اجباری برای تامین معاش. انسان با کار معنا پیدا میکند. انسان بدون کار معنا ندارد. اما انسانی که با اجبار معاش کار میکند در واقع از خود بعنوان انسان بیگانه میشود. اینجا انسان کار میکند تا بعد از کار زندگی کند.
مدافعان سرمایه داری ادعا میکنند که جامعه برابر و آزاد و مرفه یک اتوپی و خیالپردازی است. میگویند مدینه فاضله است و امکان پذیر نیست. میگویند باید به همین که هست رضایت داد. میگویند فقر و ثروت جزء جدایی ناپذیر جامعه است. میگویند امروز از دیروز بهتر است. میگویند باید به ثروتمند بودن و ثرتمندتر شدن ثروتمندان کمک کرد تا فقرا نیز کمتر فقیر بمانند. میگویند برابری معنا ندارد و وجود ثروتمند و فقیر جزو تعریف جامعه است.
اینها جوهر استدلالات همه مرتجعین و مدافعان نظامهای کهنه و پوسیده تاریخ است. مدافعان برده داری و زمین داری نیز همین را میگفتند. مخالفان حق رای عمومی نیز همین را میگفتند. مخالفان حقوق برابر زن و مرد نیز همین نوع استدلالات را تحویل مردم میدادند. کنه و جوهر حرف همه آنها اینست که اکثریت مردم باید به استثمار و فقر و بی حقوقی و تحقیر تن دهند. آنها خود را صاحب جامعه میدانند و از اکثریت مردم انتظار دارند که به امتیازات طبقاتی آنها بدون اعتراض گردن بگذارند و رضایت دهند که آنها بچاپند و اکثریت انسانها با درد و رنج و فقری که حاصل چپاولگری و دزدی وامتیازات آنهاست بسازند. میگویند چاره ای نیست جز اینکه ما ستمگران بر سر امتیازاتمان باقی بمانیم! و اگر منطق بی پایه آنها را نپذیرید، جوابشان زور و سرکوب است. با چنگ و دندان و جنایت و ترور و زندان بر جامعه انسانی چنگ انداخته اند و میخواهند وانمود کنند که سرنوشت بشر همین است و منطقی جز زور پشت حاکمیت آنهاست.
سرمایه داری یک سیستم پر از تناقضات مهلک است و بحرانهایش مدام عمیق تر و دامنه دارتر میشود. بحران سرمایه داری ناشی از ماهیت آنست و با هیچ اصلاحات و رفرمی نمیتوان این سیستم را از بحرانها نجات داد. بحرانهای اقتصادی مدام به بحرانهای سیاسی و اجتماعی گسترده و عمیقتری منجر میشود و در این بحرانها طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر در برابر هم آشکارا صف آرایی میکنند. در بحرانهای اجتماعی و سیاسی، تخاصم طبقه کارگر و اکثریت مردم از یک طرف، و مدافعان سیستم و دولت حاکم بیشتر و بیشتر جلوی صحنه می آید و نهایتا اکثریت مردم با انقلاب اجتماعی برهبری طبقه کارگر میتوانند به نظام غیر عادلانه و غیر انسانی سرمایه داری پایان دهند و جامعه را بر پایه انسانی خویش قرار دهند. انسان از این زمان از تاریخ دوره توحش بطور قطع جدا میشود و راه دیگری، راه گام گذاردن و پیش رفتن در مسیر جامعه واقعا انسانی را که هدف و ماهیتش پاسخ به نیازهای انسانهاست را آغاز میکند. طبعا چنین تحول عظیم و بی سابقه ای ساده نیست و با موانعی جدی مواجه خواهد شد. اصلی ترین مانع مقاومت صاحب امتیازان کنونی یعنی طبقه سرمایه دار است. بهر رو در مورد موانع پیش روی چنین تحول عظیم و تاریخ سازی جداگانه باید بحث کرد. اما با دیدن موانع باید راههای کنار زدن آنها را جستجو کرد و نشان داد. نه اینکه به سیستمی اساسا غیر انسانی و غیر منطقی که به بشریت تحمیل شده رضایت داد.*