از ۷ تا ۹ اکتبر کنفرانسی در رابطه با صدمین سالگرد انقلاب اکتبر به نام “فرای انقلاب در روسیه: گفتمان ها، فضاها، مفاهیم، صد سال پس از واقعه” در دانشگاه چارلز پراگ با همکاری آکادمی علوم جمهوری چک و چند نهاد علمی، سیاسی و تحقیقاتی برگزار گردید. سیاوش آذری، کادر و عضو مشاور کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری ایران در این کنفرانس سخنرانی داشت. کنفرانس روز ۷ اکتبر پس از خوش آمد گویی برگزارکنندگان با سخنرانی سیاوش آذری آغاز گردید. خلاصه ای از سخنرانی آذری بفارسی ترجمه شده است.
“آب روان است،
زیتون سبز
و لنین ابدی”
“عارف دامار” شاعر معاصر ترکیه
انقلاب اکتبر، “ده روزی که دنیا را لرزاند”، کماکان مهمترین حرکت انقلابی دوران مدرن و یکی از مهمترین وقایع تاریخ بشر است؛ زیرا این واقعه اولین گام در جهت پایان پیشا-تاریخ” بشر و آغازگر تاریخ واقعی انسان، است. جدای از عاقبت و شکست متعاقب آن در میانه دهه بیست قرن بیستم میلادی، انقلاب اکتبر همچنان مایه الهام میلیاردها انسان (٩٩ درصدی ها) و منشاء خوف و کابوس طبقه حاکم (١درصدی ها) است. تبیین چنین واقعه ای هم آسان و هم بسیار مشکل است. آسان است، زیرا عمق انسانی افق انقلاب و وظایف پیش روی آن، برای هر انسانی به سادگی قابل درک است. مشکل است، زیرا هر تبیینی از این واقعه -بنا بر عظمت و سرعت سیر وقایع آن- با خطر نادیده انگاردن بسیاری از عناصر پایه ای این انقلاب رودررو خواهد بود.
جمله “آگاهی زندگی را تعین نمیکند، این شرایط زندگی انسانها، یعنی روابط تولید اجتماعی که حاصل کنش خود-ویژه تاریخی انسانهاست که آگاهی را تعین میکند” یکی از مشهورترین سخنان مارکس است. از این رو، انقلاب کمونیستی نه مساله ای در رابطه با آگاهی و یا نا آگاهی، بلکه پدیده ای سیاسی در راستای تغییر ریشه ای روابط تولید اجتماعی-لغو کالایی شدگی نیروی کار، کار مزدی، اقتصاد پولی، مالکیت خصوصی بورژوایی، مالکیت خصوصی ابزار تولید و اقتصاد کالایی- است، و بنابراین، تغییر شرایط کنش انسانی به عنوان پیش شرط تغییر آگاهی انسان است.
اینکه شکل روابط اجتماعی و شرایط زیست انسانی ماحصل روابط مادی میان انسانهاست، و اینکه بینش ماتریالیستی انتقادی موظف بر توضیح جوهر انسانی واقعیت اجتماعی و اشکال بروز این جوهر است، اساس آنچه مارکس “ماتریالیزم پراتیک” و یا کمونیزم مینامد را، تشکیل میدهد و به بهترین وجه در این تز مارکس که مساله اصلی تغییر جهان است بیان میگردد. در رابطه با مفهوم پراکسیس و یگانگی تئوری و پراتیک در بینش مارکس مباحث آکادمیک و “سیاسی” بسیاری در جریان بوده است؛ با این حال خود مارکس این یگانگی را با استناد به مفهوم کنش انقلابی، مفهومی که نه هگل و نه فوئرباخ به اهمیت آن پی بردند، توضیح میدهد.
لنین علیرغم فرمولاسیان ناروشن و بعضا متناقضی که از ماتریالیزم پراتیک در مباحث شناخت شناسی ارائه میدهد (برای نمونه از طرفی پراتیک را به عنوان “مقیاس حقیقت و صحت” عنوان میکند و از طرفی دیگر بر محوریت کنش سیاسی پای میفشارد)، و بلشویکها تجسم تز مارکس در رابطه با “دنیویت تفکر” و صحت و سقم تفکر در کنش (سیاسی-انقلابی) هستند. انقلاب بلشویکی تحقق ماتریالیست- پراتیکی تز “هر آنچه عقلایی است حقیقی است” میباشد: بنا بر این نگرش، حقیقت محصول کنش مادی بشر است و تنها از طریق میانجیگری کنش (تولیدی) انسانی و روابط اجتماعی تولید قابل درک است؛ اشکال عقلایی ماحصل این شرایط نیز از این امر مستثنی نیستند و تمامی حقیقت، در تمامی اشکال قابل تغییر است، اما این تغییر تنها از طریق کنش انقلابی تحقق پذیر است.
عقلانیت حاکم، به مثابه عقلانیت روابط تولید اجتماعی حاکم، خود را از طریق میانجی ها و سازه های سیاسی و به طرق اولی از طریق دستگاه دولت اعمال میکند. در نتیجه انقلاب به عنوان مکانیزم غیر قابل چشم پوشی تغییر حقیقت اجتماعی در صحنه قرار میگردد. فراتر از این، سازمان سیاسی و به طور اخص حزب سیاسی طبقه کارگر به دستگاه اجتناب ناپذیر تحقق تغییر موازنه قدرت اجتماعی پا به عرصه میگذارد.
به این معنی، انقلاب بلشویکی نقد پراتیک نه تنها سیستم کاپیتالیستی، بلکه همچنین نقد هر گونه تقلیل گرایی و دترمینیزم اکونومیستی، چه در شکل منشویزم و چه در هیئت کمونیزم “چپ” است. این انقلاب تأیید این نکته است که سیستم سرمایه داری سیستمی “جهانشمول” (گلوبال) است که بر مبنای توسعه نامتوازن “نیروهای تولید” قرار دارد، سیستمی که در آن بهره- کشخانه (sweatshop) متمم پهنه تولید “هایتک” و جزو لاتجزا و موسس ضروری اقتصاد سرمایه دارانه است. انقلاب بلشویکی اثبات عملی این ادعاست که هیچ تغییر واقعی از جمله در هم کوبیدن دستگاه دولت بدون دست بردن به قدرت سیاسی امکان ناپذیر نیست. عاقبت انقلابات و قیامهای معاصر، از جنبش سرنگونی ۲۰۰۹ در ایران تا انقلابات عربی و حرکت اشغال و حرکت ۹۹ درصدیها اثبات حقانیت پافشاری لنین و بلشویکها بر ضرورت حزب انقلابی طبقه کارگر معطوف به امر انقلاب اجتماعی و ساختمان سوسیالیستی جامعه است؛ تسخیر قدرت سیاسی، درهم شکستن مقاومت بورژوازی، در هم کوبیدن اقتصاد سرمایه دارانه مبتنی بر کار مزدی و مالکیت خصوصی ابزار تولید و دستگاه دولت و برقراری جامعه ای آزاد و برابر که بر پرچمش شعار “از هر کس به اندازه توانش، به هر کس به اندازه نیازش” نقش بسته تنها از این طریق میسر است. لنین و بلشویکها تحقق ماتریالیسم پراتیکی چنین عقلانیت انقلابی هستند. چنانکه منصور حکمت میگوید: “ما از مارکس ضرورت سوسیالیزم را آموختیم، از لنین تحقق پذیر بودن آن را”.
زنده باد انقلاب اکتبر!