جدید ترین
mamad1

درسهای که از انقلابات منطقه باید گرفت

mamad1

محمد آسنگران: 

انقلابات منطقه با انقلاب در تونس آغاز شد. اما قبلا جرقه این نوع انقلابات در قرن بیست و یکم که خصوصیات و تبعات ویژه خود را دارند، سال ۸۸ در ایران زده شد. فکر نمیکنم در اهمیت درس گرفتن از سرنوشت این انقلابات و تجارب آن٬ لازم باشد استدلال زیادی بکنم. زیرا این تحولات نه فقط به عنوان مهمترین تحولات قرن بیست و یکم بلکه برای ما که با جمهوری اسلامی سروکار داریم از اهمیت ویژه تری برخوردار است. اولا ایران به عنوان یک کشور سرمایه داری تحت تاثیر این انقلابات است. ثانیا ما با حکومتی قهار و اسلامی در ایران مواجه هستیم که یک پای مهم در سرکوب این انقلابات بویژه در خود ایران و در سوریه بوده است.
این انقلابات قرن بیست و یکم علیرغم تحلیل و ارزیابیهای متعدد و متفاوت از آنها از جانب رگه های فکری متفاوت و از جانب دولتها و از جانب انقلابیون و ضد انقلابیون و علیرغم تاکتیکهای متفاوت و پیچیده برای سرکوب این انقلابات٬ هنوز لازم است موشکافانه و با حوصله درسهای آن مرور شود. ویژگی هر کدام از آنها را باید دید و کمبودها و نقطه ضعفها و قوتهای آنها را بازشناسی کرد. برای مثال دلایل وقوع آنها چه بود؟ و بویژه دلایل عدم موفقیت آنها با توجه به اینکه دیکتاتورها را سرنگون کردند٬ چرا هنوز به اهداف خود نرسیده اند را باید مورد بحث و بررسی قرار داد. تاکتیک سرکوب انقلابات در هر کشوری چگونه و با اتکا به کدام امکانات پیش رفت و به چه نتایجی انجامید؟
چپ و جریاناتی که خود را کمونیست میدانند کدام سیاست و رویکرد را اتخاذ کردند؟ اهمیت این مباحث برای ما کمونیستهای انترناسیونالیست ایرانی چیست؟ و…
کسانی که انقلاب در سال ۸۸ شمسی را جنگ جناحها و دعوای سبز و سیاه قلمداد کردند آنقدر حاشیه ای و بی تاثیر شدند که ناچارا انقلابات بعدی در تونس و مصر و لیبی و سوریه و حتی اعتراضات توده ای مردم در کردستان عراق را انقلاب و اعتراضات محق ارزیابی کردند. این اولین عقب نشینی و شکست سیاستی بود که انقلاب سال ۸۸ ایران را ندید و آنرا جنگ جناحهای سبز و سیاه جمهوری اسلامی نام برد. سرنوشت و دگردیسی این نگرش را باید دید و شناخت. اینها ضمن کله معلق زدن و موضع دیگری گرفتن در قبال انقلاباتی شبیه ایران در تونس و مصر و سوریه و … هنوز میخواهند خود را در مورد ایران محق بدانند. این لجاجت بچه گانه سبک و روش همه جریانات چپ سنتی است. حتی وقتی که نادرست بودن نظراتشان را متوجه میشوند و آنرا تغییر میدهند باز هم اینقدر شهامت سیاسی ندارند که بگویند ما این و آن مولفه را ندیدیم و اکنون متوجه آن شدیم. همین برخورد فرصت طلبانه متاسفانه چنان در این نیروها نهادینه میشود و یا شده است حتی مواردی که حرف درست هم بزنند اعتماد کردن به آنها را مشکل میکند. زیرا بارها ثابت کرده اند وقتی هم دست به عقب نشینی میزنند صداقت و صمیمیتی در عمل و رفتار و گفتارشان دیده نمیشود. انگار اینها در هر حالت مرغشان یک پا دارد و حاضر به قبول حقیقت نیستند.
علاوه بر و مهمتر از اینها٬ ما باید حکومتی با مشخصات جمهوری اسلامی را در ایران سرنگون کنیم. جبهه سرنگونی طلبان در یک دسته بندی عمومی با دو طیف مواجه میشویم که یک طیف آن تماما چشم امید به دولتها دارد و مخالف انقلاب و دخالت مستقیم مردم در تعیین سرنوشت جامعه است. بنابراین مخالفت با انقلاب تنها کار حکومت نیست بلکه بخش قابل توجهی از اپوزیسیون رژیم اسلامی هم در کمپ ضد انقلاب و یا مخالف انقلاب قرار میگیرد. زیرا این دسته از جریانات میخواهند فقط جابجایی حکومتیان از بالا اتفاق بیفتد و دستگاه سرکوب دست نخورده باقی بماند و مردم امکان دخالت در حکومت را نداشته باشند.
جریانات سرنگونی طلبی که خواهان سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و دخالت مستقیم مردم در تعیین سرنوشت خود هستند٬ امروز بعد از انقلابات منطقه و موفقیت این انقلابات تا همان حدی که چند دیکتاتور منطقه را سرنگون و خلع کرده اند و تا حدودی هم تصویر جهان را متحول کرده اند٬ قاعدتا از اعتماد بنفس بیشتر و از شانس بیشتری برای دخالتگری و موفقیت برخوردارند. در این سطح از بحث اکنون چه در کمپ نیروهای ضد انقلاب و چه در کمپ نیروهای انقلابی دیگر کسی انقلاب را مساوی خشونت نمیتواند معرفی کند. زیرا انقلاب در مصر و تونس بسیار متمدنانه و با کمترین خونریزی و خشونت٬ دو دیکتاتور چندین ده ساله را سرنگون کرد. پس از سرکوب انقلابات در لیبی و سوریه و یمن و … که بوسیله دولتهای حاکم و نیروهای ضد انقلاب به خشونت کشیده شد، یک بار دیگر ثابت شد مردمی که انقلاب را آغاز کرده بودند عامل هیچگونه خشونتی نبودند.
بر اساس مشاهدات خبرنگاران و تصاویری که همین رسانه های بورژوایی هم منتشر کردند٬ تا روزی که نیروهای انقلابی در این کشورها دست بالا داشتند به شکلی متمدنانه و بسیار مدرن مطالباتشان را مطرح کردند و خواهان تغییر حکومت و دخالت در تعیین سرنوشت جامعه و کشور خود بودند. اما آنجا که نیروهای ضد انقلاب حاکم و اپوزیسیون ضد انقلاب این دولتها و دولتهای خارجی وارد میدان شدند٬ خونریزی و کشتار و خشونت را گسترش دادند.
همگان دیدند که بانیان٬ عاملان و آمران بوجود آمدن خشونت و خونریزی و ویرانی٬ دولتها و نیروهای ضد انقلاب بودند نه انقلابیون و نیروهایی که سازمانده انقلاب بودند. با این تغییر و تحولات و دیدن همین حد از واقعیات٬ بخش بسیار وسیع و قابل توجهی از جامعه جهانی به انقلاب و انقلابیون سمپاتی نشان دادند. تا جایی که حتی دولتهای ضد انقلاب و بخشی از نیروهای ضد انقلابی هم ناچار شدند که از این انقلابات تحسین به عمل آورند. نمونه تیپیک آن سمپاتی خجولانه اصلاح طلبان ایرانی به انقلابات منطقه بود. (و با این سمپاتی اگر صداقتی در خود سراغ داشته باشند باید تمام اراجیف قبلی که “انقلاب مساوی خشونت است” را دور بریزند.) یا اوباما خطاب به مردم انقلابی مصر که یکی از متحدین مهم آمریکا را سرنگون کرده بوند گفت: “ما اکنون در کنار شما و در سمت درست تاریخ ایستاده ایم” اکنون این یک امر پذیرفته شده است که برخلاف سیاست تمام نیروهای ضد انقلابی٬ “انقلاب” مساوی خشونت نیست. انقلاب روش و اقدامی توده ای علیه دولتها و نیروهای خشونتگرا و خشونت طلب است. به همین دلیل من معتقدم انقلاب از خودش اعاده حیثیت کرد. تا جایی که حتی جریانات بی چشم و رویی مثل اصلاح طلبان حکومتی در ایران هم به تکریم انقلاب در کشورهای عربی پرداختند.

انقلاب از خود اعاده حیثیت کرد
تا قبل از این اتفاقات و انقلابات منطقه٬ خود انقلاب و روش انقلابی ترمهایی بودند که مخالفت با آنها بسیار راحت و حتی مقبول به نظر میرسید. زیرا مخالفت با انقلاب به دلایل تاریخی و صد البته طبقاتی از جانب دولتها، قطب راست جامعه و متفکرین آن امری عادی به نظر میرسید. زیرا “انقلاب مساوی خشونت است” نظریه ای بود که سالهای سال به جامعه معرفی کرده بودند. در کشورهای غربی موضوع سرنگونی دولت و حکومت در بعدی اجتماعی مطرح نیست. آنچه در این جوامع مورد بحث است این است که کدام سیاست از کدام حزب به نفع یا ضرر جامعه است و باید بیشترین یا کمترین رای را بیاورد. هنگامیکه موضوع سرنگونی یک دولت و حکومت در دستور جامعه نباشد طبیعی است که موضوع شکل سرنگونی انقلابی هم مطرح نمیشود. دلایل بوجود آمدن این اوضاع در کشورهای غربی یک پروسه تاریخی و بحثی طولانی است و فعلا مورد بحث ما نیست.
اما در کشورهایی که بحث سرنگونی دولت و حکومت و یا تغییر حاکمیت و قانون اساسی و … یک موضوع مطرح در جامعه است و مخالفین و موافقین خود را دارد، بحث مخالفت با انقلاب از جانب حکومت و جریانات راست غیر حکومتی هم اساسا بحثی است که با مخالفت با خشونت توجیه میشود. زیرا انقلاب را مترادف با خشونت و تخریب میدانستند و این بحثی ایدئولوژیک از جانب نیروها و گرایشات سیاسی ضد انقلاب بود. زیرا این نیروها در پایه ای ترین سطح مخالف دخالت مستقیم مردم در تعیین سرنوشت خود هستند و حکومت کردن و حتی تغییر حکومت و … را امر نخبگان جامعه و آنهم نخبگان طبقات حاکم و دارا در جامعه میدانند و اساسا از این زاویه مخالف انقلاب میباشند. از منظر این گرایشات و احزاب و جریانات سیاسی اکثریت تولید کنندگان و مردم زحمت کش و تحت ستم جامعه حقی در حد حق رعیتها و بندگان دارند نه بیشتر. در سیستم فکری و سیاسی جریانات ضد انقلاب و یا مخالف انقلاب٬ آحاد مردم شهروندانی آزاد نیستند که باید بر سرنوشت خود و جامعه حاکم باشند. بلکه از منظر آنها شهروندان در محدوده “امت٬ بندگان٬ آحاد ملت٬ پیروان یک مذهب و متعلق به یک ملت و قوم” تعریف میشوند.
طبیعی است وقتی شهروندان در حد آحاد ملت٬ افراد قوم٬ پیروان مذهب و … تعریف شوند و نه شهروندانی آزاد و محق در تعیین سرنوشت اجتماعی خویش٬ باید گوش به فرمان حاکمان و نمایندگان “خدا یا ملت” باشند. نا گفته پیدا است در چنین جوامعی نمایندگان خدا و ملت همیشه به وفور وجود دارند و کسانی به حکم جایگاه طبقاتیشان این جایگاه را از آن خود میدانند. برای این طیف از نیروهای ضد انقلاب شهروندان یا رعیت پادشاه هستند و یا بندگان یک خدا و امت یک مذهب و یا در بهترین حالت افراد تابع تصمیم یک دولت که “ملت” آنرا “تعیین” کرده است. از نظر این قشر مفتخور همه شهروندان عوام یا فعله هستند و خدمتگذار. یعنی در هر دو سیستم مذهبی و ملی و قومی نمایندگان ملت و امت اساسا به عنوان نمایندگانی تقدیس شده و حاکم بر زمین قرار است حکومتشان را مشروعیت بدهند و اعمال کنند.
بر اساس این پیش فرضهای ماقبل مدرن “نخبگان” سیاسی و مذهبی و قومی در ایران در هر حالت حاکمیت را حق طبیعی خود میدانند و مردم را خدمتگزار حاکمان. بنابر تعاریف فوق شهروندان عملا باید تابع نخبگان طبقات دارا باشند. این نخبگان هم ظاهرا همیشه و در همه دورانها “خوبی ملت و امت” را خواسته اند و برای پیروزی دین و ملت تلاش کرده اند.
بر همین اساس و بر همین مبنا نخبگان و حامیان جهانیشان عمدتا (دولتهای غربی)جمهوری اسلامی را لایق مردم ایران تشخیص دادند. همین حامیان در افغانستان قبلا طالبان را بر مردم حاکم کردند و امروز کرزای را لایق آن مردم میدانند. در عربستان و کشورهای خلیج که شاهان مسلمان که هنوز با شمشیر سرمیبرند و عدالت اسلامی برقرار میکنند، همگی متحدین غرب میباشند. همچنانکه مشاهده میکنید در این سیستم شهروند آزاد و حاکم بر سرنوشت خود که باید خودش تعیین کند چه میخواهد و چه نمیخواهد بی معنی است.
تا مقطع انقلابات اخیر٬ پیشروی ما در مقابل این طیف وسیع نیروی ضد انقلاب حاکم و اپوزیسیون٬ کار بسیار مشکل و پیچیده بود. بویژه با توجه به شکست تاریخی انقلاب اکتبر و تاثیرات جهانی شکست کامل بلوک شرق کار ما کمونیستها و طبقه کارگر در سطح جهانی بسیار سخت بود. زیرا شکست سرمایه داری دولتی را شکست سوسیالیسم معرفی کرده بودند و جبهه ما با توجه به محدودیتهای عملی و تاریخی تحمیل شده٬ امکان مقابله در سطح جهانی با آن موج تعرض را نداشت. البته ناگفته پیدا است که ما در ایران با توجه به شکست انقلاب ۵۷ مشکلات بیشتری هم داشتیم. موج شکست خوردگان و پشیمان از انقلاب و صف طولانی رویگردانی از کمونیسم در پی شکست انقلاب و نسل کشی دهه ۶۰ شمسی٬ بوسیله لشکریان اسلام فضای سیاست حاکم بر جامعه در ایران را نا امیدی قرق کرده بود.
بنابر این فضای عمومی دفاع از انقلاب و به طریق اولی دفاع از کمونیسم کار آسانی نبود. کم نبودند جریاناتی که اسم خود را تغییر دادند و سوسیالیسمشان را “دمکراتیک” معرفی کردند. ظاهرا تا آن زمان سوسیالیسمشان دیکتاتوری بوده است. طبیعی است که برای مقابله با این موج تعرض فقط بیان تئوریک و نظریه پردازی در رد این تعرض دامنه بسیار محدودی در دنیا داشت. در مقابل رسانه های پرقدرت و میلیونی که در دست حاکمان ضد انقلاب بود٬ ما نیروی بسیار کوچکی در دنیا بودیم. صدای ضعیفی داشتیم. اما ما نیروهای انقلابی و کمونیست با روند رو به پیش جامعه و نیازهای بشر مدرن هماهنگ و هم جهت بودیم . قطب ضد انقلاب با تمام امکاناتش جهت عکس را نمایندگی میکرد. به همین دلیل وقتی که در تونس اولین دیکتاتور با قدرت انقلاب مردم سرنگون شد و مبارک در مصر هم با همین سرنوشت مواجه گردید٬ ورق به نفع جبهه انقلاب برگشت و انقلاب معتبر شد و از خود اعاده حیثیت کرد. طبیعی است که کمونیسم در متن چنین شرایطی از موقعیت بسیار بهتری برای فعالیت و تعرض برخوردار میشود.
اما در این رابطه یک معضل دیگر در میان چپ هنوز حل نشده باقی مانده است و این معضل اگر ریشه کن نشود میتواند بخشی از نیروی جبهه ما را بی تاثیر و خنثی کند. بحث “انقلاب عمومی یا همگانی در مقابل انقلاب کارگری و سوسیالیستی!؟” ترم مورد مناقشه یکی دو سال قبل بوده است. این ترم اگر چه در یک بعد محدود و در میان جریانات حاشیه ای به موضوعی سیاسی و نظری تبدیل شد٬ اما اهمیتش برای ما این است که وظایف خود را در هر دوره ای به خوبی بشناسیم. و این موانع را کنار بزنیم.

انقلاب عمومی (همگانی) یا انقلاب کارگری و سوسیالیستی
این دو قطبی کاذب تنها از تفکر ایدئولوژیک مدافعین این نوع سوسیالیسم اتوپیایی خبر نمیدهد٬ بلکه چنین افراد و جریاناتی هیچ تصویر روشن و عینی ای از انقلاب و روندهای پیشروی و پیروزی و یا پسروی و حتی شکست آن ندارند و چگونگی رسیدن به سوسیالیسم برای آنها امری کاملا ذهنی و غیر مادی و صرفا اتوپیایی و آرمانی است. مثل اکثر مذهبیها آیاتی را میخوانند که از معنی و مفهوم آن هیچ مطلع نیستند و حاضر به تعمق هم نیستند. اینها هم عین یک سکت مذهبی میباشند که حاضر نیست تعمق کنند.
اما به طور کلی در دو حالت این نوع مباحث مطرح میشوند. ١ـ برای اینکه تفاوت این مقاطع از انقلاب (همگانی و کارگری) را بدانیم تا اهداف و وظایف هر مقطع را دقیق تعریف کنیم٬ و در این صورت هیچ دو قطبی در کار نیست. در این حالت انقلاب در یک پروسه و حرکت دیالکتیکی قرار میگیرد و مکانیسم خود را در هر دوره برای پاسخ گویی به وظایف آن دوره ایجاد میکند و بکار میگیرد. ٢ـ در حالتی که این دو نوع انقلاب “عمومی و کارگری” در تقابل با هم مطرح میشوند٬ مدافعین آن معتقد هستند که در تقابل با انقلاب همگانی از انقلاب سوسیالیستی دفاع میکنند.
مدافعین این تز میخواهد “رادیکالسیم” خود را تاکید کنند و در عمل ضدیت خود را با انقلابات توده ای علیه وضع موجود به جرم اینکه هنوز هژمونی کارگری و سوسیالیستی بر آن مسجل نیست را بیان کنند.
این جریانات اساسا نمیتوانند نمود عینی انقلابات مورد نظرشان را در جامعه و تاریخ بشر پیدا کنند. زیرا در تاریخ بشر همه انقلابات تا کنونی همگانی و عمومی آغاز شده اند. دو انقلاب کارگری تاریخ بشر یعنی کمون پاریس و انقلاب اکتبر هم هیچ کدام از این قاعده مستثنا نبودند. هیچکدام از این انقلابات٬ از روز آغاز انقلاب کارگری و سوسیالیستی نبودند. کسی هم از ابتدا آنها را با این اسم اطلاق نمیکرد. این دو نمونه اولا هر دو در دل جنگ با دولت خارجی و مشخصا جنگ با دولتهای وقت حاکم بر آلمان اتفاق افتادند. دوما کاملا همگانی آغاز شدند و در پرسه تکاملی خود به انقلاب کارگری تبدیل شدند. انقلاب کارگری یا غیر کارگری در حقیقت بحث هژمونی سوسیالیستی یا غیر سوسیالیستی است نه هیچ مولفه دیگری.
در روسیه که انقلابی گسترده و تاثیر گذار در یک کشور بزرگ جهان اتفاق افتاد اساسا با شعار نان و صلح توده گیر شد. که دهقانان و سربازان حتی بیش از کارگران نیروی اولیه آن بودند و این دو شعار در خود هیچ رگه کارگری و سوسیالیستی هم نداشت. اما در آن مقطع زمانی موثرترین شعار بودند و جامعه حول آنها قطبی شد و کمونیستها این پرچم را بر افراشتند. بنابر این مدافعین این بحث که انقلاب همگانی گویا به درد نمیخورد و باید مدافع انقلاب سوسیالیستی بود! چیزی بیش از ذهنیت و اتوپی خود را به نمایش نمیگذارند. من به صراحت از انقلاب همگانی دفاع میکنم. معتقدم که همه انقلابات جامعه بشری با انقلابی عمومی و همگانی علیه وضع موجود آغاز شده اند. هیچ انقلابی کارگری یا غیر کارگری ابتدا به ساکن شکل نمیگیرد مگر اینکه اقشار مختلف مردم ناراضی (همگان) پا به خیابان بگذارند و خواهان سرنگونی دولت وقت بشوند. افق کارگری و هژمونی سوسیالیستی امری است که در دل انقلاب میتواند اتفاق بیافتد. از روز اول هیچ انقلابی با شعار سوسیالیسم و لغو کار مزدی تا کنون اتفاق نیفتاده است و تصور نمیکنم چنین اتفاقی هم بیفتد. و یا در مقابل مباحث سطحی شرکت اقشار “متوسط” و غیر کارگر و … که در مورد انقلاب سال ۸۸ ایران مطرح شد٬ همینقدر بگویم این نوع ترمینولوژلیها آنچنان چرت و بی محتوا هستند که لازم نیست حتی وارد جدل با آن بشویم. همچنانکه بالاتر گفتم بحث کلا بحث هژمونی سیاسی گرایشات مختلف است نه ترکیب جمعیتی در یک اعتراض. همچنانکه در جنبش همبستگی در لهستان تماما کارگر بودند و هیچ ربطی هم به انقلاب و آزادی و حتی خواست حداقل رفاهی هم نداشت.
با توجه به مباحث فوق کسانیکه هیچ تصویری از مراحل مختلف جنبش سرنگونی و یا انقلاب در ایران ندارند و پیچیدگیهای آن را نمیشناسند و حتی حاضر نیستند به موانع و ضعفهای این اعتراضات فکر کنند٬ نقش زیادی هم نمیتوانند در آن بازی کنند. چنین جریاناتی در یک انتخاب بین سیاه و سفید یکی را میپذیرند و یا رد میکنند. بحث من این نیست که اگر حرکتی اعتراضی و توده ای آغاز شد حتما سرنگون میکند و یا حتما سوسیالیستی میشود و یا در همان محدود پیروز میشود٬ آنطور که بعضی افراد سطحی چنین توقعات و نظریه هایی را تا کنون طرح کرده اند. از نظر من تمام بحث این است انقلاب و سرنگونی و سوسیالیسم و هر تحول مثبت دیگریی را نمیتوان به شرط چاقو پذیرفت. داستان به این سادگی است که ممکن است مردم ایران به هر بهانه ای به میدان بیایند٬ کمونیستها نباید نظاره گر باشند و یا بدتر از آن به دلیل اینکه فلان حرکت اعتراضی با تئوری آنها منطبق نیست، علیه آن بایستند. در چنین مواردی باید به آن تئوریها شک کرد نه اعتراضات به حق مردمی که برای مثال در کهریزک لت و پار میشوند و به آنها تجاوز میشود، باز هم کسانی پیدا بشوند به دلایل مختلف از آنها روی برگردانند. جریانی که به این قربانیان پشت میکند و ادعای رهایی انسان میکند صداقتی در گفتارش نیست. مردم به چنین جریانی اعتماد نمیکنند.
بنابر این مکانیسم سرنگونی و ویژگیهای سرنگونی این رژیم بسیار پیچیده و مهم است و باید آنرا شناخت. زیرا فقط با شناخت از قدمهای عینی جنبش برای سرنگونی و خطرات نیروهای ضد انقلاب داخلی و خارجی میتوان انقلاب پیروزمندانه ای را هدایت و به سر مقصد منزل برساند. اگر نیروهای فعاله انقلاب این حساسیت و این روشن بینی را نداشته باشند٬ خطراتی که انقلاب ایران را تهدید میکند بسیار بیشتر از سوریه و لیبی است. انقلابات تا کنونی در منطقه اگر برای کمونیستهای ایرانی یک درس داشته باشد هشیار بودن در مقابل چنین مخاطراتی است.
علاوه بر این سرنوشت جمهوری اسلامی اساسا شبیه کشورهایی مانند عراق دوران صدام حسین٬ لیبی دوران قزافی و اسد امروز در سوریه است. اینرا میگویم که تاکید کنم سرنوشت جمهوری اسلامی و خامنه ای کمتر شبیه مبارک در مصر و بن علی در تونس است. همین ویژگی هر انسان جدی و کمونیستی را باید به فکر انداخته باشد که تعمق کند و تجارب تا کنونی را بررسی و درسهای آنرا به عنوان تجارب مثبت و منفی انقلابات تا کنونی مد نظر داشته باشد.
١٨ سپتامبر ٢٠١٣

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *