سوریه به مرکز ثقل تحولات خاورمیانه تبدیل شده است
تصمیم پارلمان انگلیس و پارلمان آلمان مبنی مجوز دخالت ارتش این دو کشور در سوریه و عراق برای “مقابله با داعش” فقط ظاهر دلایل این تصمیم و سیاست است. در حقیقت موضوع اصلی رقابت قدرتهای جهانی و منطقه ای با همدیگر است که این دو کشور را به این قناعت رسانده است که در بحران خاور میانه مستقیم و با اتکا به نیروی نظامی خود دخالت کنند.
اگر روسیه به سوریه لشکر کشی نمیکرد و اسد در موقعیت قویتری قرار نمیگرفت و روند اوضاع طوری بود که بشاراسد وادار به کناره گیری میشد و دولتهای غربی هم بدون لشکر کشی مستقیم، میتوانستند اهداف خود را تعقیب کنند و در جنگ نیابتی دست بالا را داشته باشند، لزومی به تعجیل و دخالت نظامی مستقیم نداشتند.(*1)ـ
اما برخلاف توقع دولتهای غربی و آمریکا روسیه با دخالت خود در سوریه روند اوضاع را به نفع خود و متحدینش در منطقه تغییر داد. در مدت کوتاهی بیشترین ضربه را به نیروهای مخالف اسد زد. چنانچه در کمتر از دو ماه ضرباتی به داعش زد که موثرتر از ضربات یک سال گذشته دولتهای موتلف به رهبری آمریکا بود.
جدی بودن و قاطعیت روسیه در جنگ سوریه، آمریکا و دولتهای غربی را ناچار کرد تغییری در سیاست خود بوجود بیاورند. دول غرب متوجه این واقعیت شدند که نیروهای درگیر در سوریه و دولتهای متحد منطقه ای شان دچار تردید های بیشتری نسبت به توانایی آمریکا و غرب شده اند. بویژه در این شرایط عملیات تروریستی داعش در پاریس هم اتفاق افتاد. اگر دولتهای غربی تکانی نمیخوردند و به سبک سالهای گذشته منتظر نتایج جنگ نیابتی در سوریه و عراق میشدند، دست را به روسیه باخته بودند. بنابر این دخالت دولت آلمان و انگلیس و تصمیم دولت آمریکا به اعزام نیروی ویژه نظامی در جنگ با داعش، تلاش برای تغییر تعادل قوایی است که روسیه به نفع خود متحول کرده است.ا
با توجه به همین مولفه بود که ترکیه هم با ایجاد یک پایگاه نظامی جدید در نزدیک موصل وسط دعوا میخواهد نرخ تعیین کند. دولت بغداد ضمن مخالفت و اولتیماتم 48 ساعته به ترکیه غیر مستقیم گفته است از روسیه میخواهد نیروی نظامی به عراق بفرستد.
بنابر این میتوان گفت که بحران خاور میانه امروز با محوریت “مقابله” با داعش به مرحله حساس و خطرناکی رسیده است.
اگر تا دیروز گفته میشد که در سوریه جنگ نیابتی در جریان است، امروز باید گفت که در سوریه و عراق جنگ از مرحله نیابتی دارد وارد مرحله دخالت مستقیم قدرتهای جهانی و دولتهای منطقه ای میشود. این تحول خطر ناکی است و میتواند رودررویی مستقیم این دولتها را به دنبال داشته باشد. چنانچه سرنگونی هواپیمای روسی بوسیله ترکیه اولین نشانه های آن محسوب میشود..
بحران خاورمیانه نه با داعش آغآز شده است و نه محدود به سوریه و عراق است. حضور داعش و استراتژی داعش هم نه محدود به این دو کشور است و نه شکستش در این دو کشور پایان تروریسم اسلامی و جنگ و خونریزی و قساوت و ویرانی در کشورهای منطقه است.ـ
اما امروز سوریه و عراق به میدان رقابت قدرتهای جهانی و منطقه ای تبدیل شده اند. وجود داعش فقط یک فاکتور از سناریوی سیاهی است که در این کشورها به آن توجه میشود. اما مولفه های دیگری مانند نقش مخرب جمهوری اسلامی و عربستان و جریانات اسلامی دیگر مانند حزب الله و جبهه النصره و احرارالشام و ارتش آزاد و حوثیها و القاعده و طالبان وبوکوحرام و حماس و… هر کدام فاکتورهایی هستند که میتوانند سالها آتش جنگ در این منطقه را شعله ور نگهدارند.ـ
چنانچه سالهای قبل و از دهه هفتاد میلادی تا کنون عروج جریانات اسلامی با کارگردانی آمریکا، خونریزی و کشتار و ویرانی را در کشورهای منطقه یکی بعد از دیگری سازمان داده اند. تفاوت امروز شاید این است که داعش قساوت جریانات اسلامی را به حد اعلا رسانده و رقابت کشورهای منطقه و قدرتهای جهانی در دوران تازه ای قرار است تعیین تکلیف بشود.
دورانی که روسیه به عنوان یک قدرت جهانی وارد رقابت با آمریکا و دیگر قدرتها شده است.دورانی که دولتهای منطقه همانند گذشته گوش به فرمان آمریکا نیستند. دورانی که آمریکا در عراق شکست خورده و به اهدافش نرسیده است. دورانی که اروپا همانند دوران جنگ سرد سیاستهای دیکته شده آمریکا را چشم بسته نمیپذیرد. بنابر این همه فاکتورهای فوق مربوط به این دوره هستند و هر کدام طبعات ویژه خود را دارند.ـ
عروج روسیه به عنوان قدرتی جهانی و همراهی مستقیم و غیر مستقیم چین با او، شکست آمریکا در عراق و افغانستان در مقابل جریانات اسلامی تروریست خود ساخته، بی اعتمادی متحدین سنتی آمریکا در منطقه نسبت به این قدرت جهانی “فضای بازی” برای رقابت قدرتهای دیگر بوجود آورده است. این رقابتها شباهت زیادی به دو ماراتون دارد. قرار است در میان انبوه شرکت کنندگان در این رقابت کثیف در نهایت جایگاه قدرتهای معینی تعیین کننده بشود و بقیه را حول خودشان مهار کنند. این همان تقسیم مجدد منطقه نفوذ است که دارد در این مسیر رقم میخورد و دخالت مستقیم قدرتهای جهانی و منطقه ای را ضروری کرده است.ـ
بحرانی که عراق از سال 91 میلادی و سوریه از سال 2011 با آن گرفتار شده اند اکنون به نقطه اوج خود رسیده است. این بحران ابتدا با نقشه هدفمند و آگاهانه آمریکا و متحدینش در عراق آغاز شد. هدف آمریکا از حمله به عراق این بود که بعد از پایان جهان دو قطبی به تنها قدرت امر و نهی کننده و ژاندارم جهان تبدیل بشود.ـ
آمریکا برای رسیدن به این هدف سال 2003 رسما کشور عراق را اشغال و صدام حسین را سرنگون کرد. آن دوره بوش به نیروی نجاتبخش در انظار اپوزیسیون عراق تبدیل شد. در کردستان عراق جریانات ناسونالیست کرد او را “عمو بوش” خطاب میکردند.ـ
اگرچه در ابعاد جهانی بزرگترین تظاهراتهای میلیونی علیه حمله آمریکا به عراق سازمان داده شد اما دولتهای غرب به رهبری آمریکا حمله را آغاز کردند.ـ آغاز حمله و سرنگونی صدام حسین طبق برنامه از پیش طراحی شده آمریکا پیش رفت. اما بعد از مستقر شدن ارتش آمریکا در عراق، کنترل ادامه سناریوهای متعدد در عراق و کشورهای منطقه قدم به قدم از دست آمریکا خارج شد و این کشور را به جایی رساند که سال 2011 رسما ناچار بشود نیروی نظامی خود را از عراق خارج کند. این خروج اجباری طبعات منطقه ای و جهانی برای آمریکا داشت. افول قدر قدرتی آمریکا از این مقطع آشکار
شد. زیرا تحولات منطقه طبق طرح و برنامه دلخواه زمامداران آمریکا برای شکل دادن به “خاور میانه بزرگ” پیش نرفت.
آمریکا ناچار شد در مقابل فشار غیر مستقیم رقبای خود و مخارج میلیاردی جنگ در عراق بعلاوه تلفات پی در پی نظامی ارتش این کشور بوسیله جریانات اسلامی درعراق، شکست اهدافی که به خاطر آن عراق را اشغال کرده بود بپذیرد. به دنبال آن بسیار طبیعی به نظر میرسید که نیروهایی اسلامی قدرتمندتر بشوند. زیرا آمریکا را ناچار به قبول شکست کرده بودند.
عروج داعش یکی از نتایج شکست آمریکا در عراق بود.ـ بوجود آمدن “فضای باز” برای دولتهای مرتجع منطقه مانند عربستان سعودی و دولتهای حاشیه خلیج و دولت ترکیه و… یکی دیگر از پیامدهای این شکست بود. چرا که آنها متوجه شدند آمریکا دیگر آن قدرت و اتوریته دوران جنگ سرد را ندارد. اروپا هم مانند گذشته دنباله رو صرف آمریکا نیست. از این مقطع به بعد متحدان سنتی آمریکا در منطقه همان راهی را رفتند که کشورهای اروپایی قبلا با پایان جنگ سرد و شکست بلوک شرق آغاز کرده بودند.
در چنین فضا و تعادل قوای منطقه ای و بین المللی بود که بهارعربی هم آغاز شد.ـ انقلاباتی که در کشورهای عربی آغاز و بعدا به بهار عربی معروف شد، ابتدا در تونس و مصر مسیر درستی را طی کرد و در مدت کوتاهی توانست رژیمهای دیکتاتوری دو دولت متحد غرب را سرنگون کند. اما هنگامیکه دامنه این انقلابات به کشورهای لیبی و سوریه رسید دچار دست انداز های جدی شد.ـ
این دست اندازها و یا سدهای مقاومت حاکمیت در این دو کشور، با موانعی که مردم در تونس و مصر با آن مواجه بودند متفاوت بود. زیرا در تونس و مصر هنگامیکه غرب متوجه شد نمیتواند مبارک و بن علی را در حاکمیت نگهدارد توان و امکان اینرا داشت که برای حفظ منافع درازمدت تر بورژوازی، ارتش را از پشتیبانی این دو دیکتاتور کنار بکشد و مردم آنها را سرنگون کردند. اما غرب و هیچ کشور دیگری این امکان و توان را نداشت که در ارتشهای نوع لیبی و سوریه اعمال نفوذ کند.
زیرا این دو دولت همانند صدام حسین و جمهوری اسلامی دولتهای “مستقلی” بودند که تابع هیچ کشوری نبودند.طبعا ارتشها و نیروی مسلح آنها هم گوش به فرمان هیچ قدرتی نبودند. همین یک فاکتور آن چنان تعیین کننده بود که برای سرنگونی صدام حسین و قزافی ناچار به دخالت مستقیم نظامی شدند و برای سرنگونی اسد هم بعد از شکست انقلاب راهی بجز این نبود.ـ اما تجربه بعد از سرنگونی صدام حسین و قزافی دولتهای غربی را در لشکر کشی به سوریه محتاط کرده بود.
در سوریه سیاست بینابینی را دنبال کردند، به امید اینکه بتوانند ارتش و دستگاه اداری حکومت را بدون اسد تحویل بگیرند. اما برعکس تصور و تحلیل دولتهای غربی ارتش اسد اگرچه تقریبا نصف شد، اما همچنان وفادار به اسد جنگ با مخالفین را ادامه داد.ـ
این فاکتور “مستقل” بودن سیستم حکومتی و ارتش، برای سرنگونی و یا در قدرت ماندن آنها بسیار مهم و تعیین کننده بود. دولتهای غربی نتوانستند این امر مهم را در چهار کشور منطقه (صدام حسین، قزافی، اسد و جمهوری اسلامی) تشخیص بدهند و بر اساس آن سیاست اتخاذ کنند. به همین دلیل با مشکلات و پیچیدگیهایی مواجه شدند که قبلا نمیتوانستند تصوری از آن داشته باشند.
ناگفته نماند اپوزیسیون ایرانی هم کمترین شناخته و توجه به این مولفه دارد. همین عدم شناخت و عدم توجه یک نقطه ضعف مشترک همه اپوزیسیون چپ و راست ایران است. زیرا تصور عمومی این است که جمهوری اسلامی با تظاهراتی مشابه انقلاب سال 57 و یا چیزی شبیه انقلاب مصر و تونس سرنگون میشود. این تصور خام تقریبا همه گیر است.
واقعیت این است که سرنگونی این نوع حکومتهای “مستقل” بسیار متفاوت است با سرنگونی دیکتاتورهایی از نوع شاه ایران و مبارک و بن علی. سرنوشت صدام حسین و قزافی و اسد پیچیدگی سرنگونی و تبعات بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را بیشتر روشن میکند. آنچه در این بحث برای ما مهم است این است که بدانیم این ویژگی باید در پلان سرنگون کردن جمهوری اسلامی لحاظ بشود و برای خنثی کردن نقشه های جنایتکارانه دارو دسته های نظامی خونریز و بیرحم آن نقشه داشته باشیم.ـ
***
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ( *1)ـ تحلیلگران سطحی و ژورنالیستهای خادم طبقات حاکم تا کنون خود را مشغول همان صورت مسئله ای کرده اند که این دولتها آنرا رسما اعلام نموده اند. در بهترین حالت کسانی تلاش کردند دلایل رشد داعش را تئوریزه کنند و راههای مقابله با رشد تروریسم نیروهای اسلامی “تند رو” را بیان کنند. این نوع تحلیلگران اشکال اصلی شان تنها این نیست که تحلیشان سطحی و دور از واقعیت است، بلکه همیشه چند قدم از تحولات عقب هستند.
چنانچه قبلا در سال 2012 و 2013 هم با وجود اینکه یکی دو سال از جنگ تروریستها در سوریه گذشته بود و تمام کشور سوریه به میدان جنگ و آوارگی مردم تبدیل شده بود و سناریوی به تمام معنا سیاه بر کشور حاکم شده بود، این نوع ژورنالیسم هنوز ادعا میکرد که نیروهای انقلابی در قالب ارتش آزاد و…. علیه دیکتاتوری اسد میجنگند و شورای ملی سوریه و ارتش آزاد سوریه را امید مردم سوریه برای رهایی از دیکتاتوری و آزادی معرفی میکردند. فقط هنگامی پذیرفتند که جنگ داخلی جامعه سوریه را به ویرانه تبدیل کرده است که اوضاع چنان وخیم شد ابعاد تلفات مردم به صدها هزار نفررسید و ابعاد آوارگی مردم از میلیونها گذشت.ـ