سوسیالیستهای قلابی را در همه کشورها میشود پیدا کرد. کسانی که صرفا به این دلیل “سوسیالیست” خوانده میشوند که طرفدار دخالت دولت در اقتصاد و بازار هستند. کسانی که مثل نئولیبرالها و نئوکانها آدمخوار نیستند. کسانی که به خود میگویند “سوسیالیست”، اما “سوسیالیسم”شان را هر چقدر بالا و پائین می کنی نمی توانی ردی از برابری طلبی در آن پیدا کنی. کسانی که کل فلسفه فعالیتشان کمپین کردن برای احزاب مخالف احزاب جمهوریخواه و محافظه کاراست.
از این نوع “سوسیالیست”ها به وفور در آمریکا هم میشود پیدا کرد. قصد این یادداشت اما پرداختن به همه آنها نیست. حتی قصدم پرداختن به برنی ساندرز که خود را سوسیالیست معرفی میکند هم نیست؛ برای اینکه کسی که در آمریکا با نام “سوسیالیست” در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کند، حتی اگرتمام سوسیالیسمش چیزی بجز سیاستهای لیبرالی نباشد، هنوزخیلی آدم شریفی است. این نوشته آن کسانی را مد نظر دارد که به کمونیستها و سوسیالیستها میگویند اگر سوسیالیست هستید باید در حزب دمکرات آمریکا باشید.
مجله Dissent یکی ازمجلات این نوع چپها در آمریکاست. Michael Kazin ،یکی از سردبیران این مجله، در شماره “پائیز ٢٠١٥” مطلبی دارد تحت عنوان “چرا چپها باید عضو حزب دمکرات باشند؟” که جا دارد به اختصار هم که شده به آن پرداخته شود. مایکل در ٥ سوتیتر و پاراگراف کوتاه سعی کرده مخاطبینش را قانع کند که چپ هر چه باشد برای به کرسی نشاندن مطالباتش باید از کانال یکی از دو حزب اصلی اقدام کند.
١ – تاریخ: نویسنده مقاله می گوید هر دستآوردی که امروز شاهدش هستیم، تاریخا حاصل قانع کردن رهبران یکی از دو حزب اصلی دمکرات و جمهوریخواه بودهاند.
برای کسی که تاریخ چپ و دستاوردهای مترقی را در جامعه آمریکا دنبال و مطالعه کرده باشد، دیدن این واقعیت زیاد سخت نخواهد بود که اتفاقا چپ برای تثبت دستاوردهای اجتماعی اش، به همان اندازه که با کارفرماها درافتاده، با آن “دو حزب اصلی” هم درافتاده است. اما نویسنده مقاله عمدا این واقعیت را زیر فرش می کند که اگر احزاب اصلی حاکم در آمریکا تن به مطالبهای داده اند، از سر ناچاری بوده. آن مبارزات رزمنده و قهرمانانهای که اول ماه مه، هشت مارس، روز کارگر در آمریکای شمالی و غیره حاصل آن هستند مسکوت می مانند. مبارزات وسیع توده ای که در اتاق نشیمنها، دانشگاهها، کارخانجات و غیره آمریکا را در جنگ ویتنام شکست داد، مسکوت می مانند. در تمام این موارد فشار مبارزات خیابانی چنان قدرتمند بوده اند که رٶسای احزاب فوق هم آن را احساس کردند. اگر این فشار و این مبارزات تعطیل شوند و فعالین مبارزات خیابانی و کف کارخانجات شروع کنند به گدائی از احزاب پارلمانی و سازمان دهندگان کمپینهای انتخاباتی آنها، چیزی از آن دستاوردها باقی نخواهد ماند. به نظر من هدف نویسنده مجله Dissent هم دقیقا همین است.
٢ – نیروهای اجتماعی: مایکل میگوید تمام گروههای مورد حمایت چپها، مثل فعالین حقوق شهروندی برابر برای مهاجران، فمنیستها، فعالین جنبش حقوق مدنی، اتحادیههای کارگری، فعالین محیط زیست و غیره و غیره، مطالبات خود را از کانال حزب دمکرات به پیش بردهاند، در نتیجه چپها برای تشکیل یک بلوک اجتماعی چپ و مترقی با این نیروهای اجتماعی باید وارد حزب دمکرات بشوند.
این البته یک دروغ آشکار است که گویا فعالین این عرصهها، فعالین حزب دمکرات هستند و از این طریق است که شاهد برابری حقوق شهروندی، کاهش آلودگی هوا و تخریب محیط زیست، برابری حقوقی زن و مرد، حقوق کارگران و غیره و غیره هستیم. این یک واقعیت است که بر اثر فشارهای بیرونی، حزب دمکرات گاها بعنوان قهرمان این عرصه ها جلو میآید. اما فعالین این عرصهها، فعالین حزب دمکرات نیستند!
نکته مهمتر اینکه همه عرصههایی را که نشریه فوق از آن اسم میبرد میتوانند در چهارچوب جامعه سرمایهداری حل بشوند بدون آنکه خدشهای در کارکرد سرمایه وارد شود. اما آنچه که نه حزب دمکرات و نه حزب جمهوریخواه، با هر درجه عضویت کمونیستها و سوسیالیستها در آنها، به آن تن نخواهند داد، ومنحصرا عرصه کار وفعالیت کمونیستهاست، لغو کار مزدی و پایان دادن به فقر و تباهی زندگی مردم کارکن و زحمتکش است. مایکل کازین در این باره عمدا سکوت می کند.
اگر در آمریکا هنوز شاهد تلاش برای برابری حقوق سیاهان، مکزیکیان و بومیان با سفیدان پوستان هستیم، اگر هنوز همجنسگرائی در آمریکا جرم است، اگر هنوز زن و مرد از حقوق برابر برخوردار نیستند و تبعیض جنسیتی در بسیاری از شئونات جامعه حکم میراند،… لزومی برای تئوریبافی درباره ادغام کمونیستها و سوسیالیستها در حزب دمکرات نیست؛ اینها گوشه هایی از واقعیات جامعه آمریکا هستند که هر “دو حزب اصلی وال استریت” در تحمیل آن به جامعه به یک اندازه سهم دارند.
٣ – آن یکی حزب: مایکل در بخش “آن یکی حزب” فعالین چپ را بار دیگر با آن احساس گناهی روبرو میسازد که سالهاست چپها را با آن به دنبالچه حزب وال استریت تبدیل کردهاند. میگوید حزب جمهوریخواه، “آن یکی حزب” از زمان رونالد ریگان به بعد، “دشمن اصلی” شده و برای مقابله با آن هیچ کس نباید با رای دادن به کاندید سومی رای خود را باطل کند. هر رأی به کاندیدی غیر از کاندید حزب دمکرات رأی مستقیمی است برای کمک به انتخاب “دشمن اصلی”. او در واقع دارد جواب آن بخش از جامعه آمریکا را میدهد که دیگر حاضر نیست برای مشروعیت دادن به سیستم سرمایه داری در آمریکا بازیچه دست یکی از دو حزب وال استریت بشود. جواب جنبش اشغال را میدهد که رسما به هر دو حزب دمکرات و جمهوریخواه گفتند “احزاب وال استریت”. این توجیه که حزب جمهوریخواه ” دشمن اصلی است و با خزیدن زیر عبای این یکی، جلویش را بگیرید” دیگر زیادی نخ نما شده است.
٤ – فرصتها: مایکل ناچار می شود اذعان کند که حزب دمکرات یکی از دو حزب وال استریت است. اعتراف میکند که او هم میداند حزب دمکرات امروز در کمپین انتخاباتیاش هر چه بگوید، در فردای انتخاب شدن سیاستهایش با سیاستهای “آن یکی حزب”، تفاوت چندانی نخواهند داشت. اما با گفتن “فرصتها”، میخواهد سر مخاطبش کلاه بگذارد و خودش را قانع کند. میگوید حزب دمکرات حزب فرصتهاست که اگر فعالین چپ به آن فشار بیاورند به چپ می چرخد. غافل از اینکه اگر کسی همه آن فاکتهایی را که ایشان به آن اشاره میکند بداند، حتما این واقعیت را هم میداند که در چپترین دورهها هم حزب دمکرات به چپ نچرخید! حزب دمکرات نه حزبی برای پیش بردن پلاتفرم چپ، که برای پیش بردن پلاتفرم راست در لباس لیبرالیسم و در رتوریکهای لیبرالی نوع آمریکاست و برای همین هم درست شده است. هر کسی که بخواهد همه تخم مرغهایش را در سبد حزب دمکرات بگذارد، فرصت ایجاد تغییرواقعی را بدجوری از دست خواهد.
٥ – آلترناتیوی وجود ندارد: اگر مارگارت تاچر با گفتن “آلترناتیوی وجود ندارد” می خواست از جسد سوسیال دمکراسی عبور کند و راه را بر سرکوبها و حذف خدمات اجتماعی هموار کند، مایکل کازین با اعلام “آلترناتیوی وجود ندارد” می خواهد تلاش برای ایجاد آلترناتیو دیگری را عبث اعلام کند. اما دیدیم که حداقل در سیاتل آلترناتیوی در برابر آلترناتیو احزاب وال استریت قد علم کرد و با پلاتفرم اعتراضات خیابانی، توجه چپ جامعه را به خود جلب کرد. مایکل کازین به سیاست پارلمانی چشم دارد و دنیای سیاست را هم آنجا تعریف و تحلیل می کند. جامعه آمریکا اما نشان داد که اتفاقا آلترناتیوی در حال شکل گیری است که چشم به اعتراض خیابانی و به نارضایتی عمومی دارد که گوشهای از آن را در جنبش اشغال شاهد بودیم. آلترناتیوی که به برنی ساندرز اجازه میدهد با اسم “من سوسیالیست هستم” وارد کمپین انتخاباتی بشود و محبوبیت ویژهای پیدا کند. آلترناتیوی که هیلاری کلینتون را وادار میکند جلوی دوربینهای تلویزیوین اعلام کند که میخواهد سرمایهداری را از دست خودش نجات بدهد.
دنیا بدون فراخوان به این آلترناتیو آن منجلابی است که کسانی مثل کلینتونها و جورج بوش برای ما درست کردند و “چپ”های عوامفریب مثل نویسنده مجله Dissent در آن شنا میکنند و روحیه میگیرند.
٦ دسامبر ٢٠١٥