علی جوادی:
ستم بر مردم فلسطین اکنون به یک واقعیت خشن و بخشی از ذهنیت بشریت در دوران معاصر تبدیل شده است. سالیان سال است که نسلی از انسانها با این واقعیت زمخت زندگی کرده اند که هر از چند گاهی باید شاهد کشتار دسته جمعی و قتل عام مردمی باشند که سهم روزمره شان از زندگی سرکوب و ستم مستمر و هر از چند گاه تهاجم و بمباران از زمین و آسمان و دریا است. مساله فلسطین اکنون به یکی از مهمترین مسائل گرهی دوران ما تبدل شده است. و کمتر نیرویی است که نسبت به این مساله و معضل تاریخی موضع گیری نکرده باشد.
این یادداشت به نقد و بررسی موضع اسلام سیاسی و حکومت اسلامی در ایران در قبال این مساله تاریخی می پردازد. به سئوالات متعددی در این زمینه باید پاسخ داد: مساله فلسطین چه نقش و جایگاهی در مبانی هویتی جنبش اسلام سیاسی و عروج این جنبش دارد؟ راه حل این جنبش در قبال این مساله کدام است؟ در بخش دوم به مسائل دیگری از جمله نقش و جایگاه این نیروها در غامض کردن حل مساله فلسطین و تشدید تخاصمات منطقه٬ تاثیر حل مساله فلسطین بر موقعیت اسلام سیاسی و رژیم اسلامی و همچنین نقش سرنگونی رژیم اسلامی در حل مساله فلسطین پرداخته خواهد شد؟
مساله فلسطین وعروج اسلام سیاسی
اسلام سیاسی یک نیروی ارتجاعی دست راستی برای تصرف قدرت سیاسی در خاورمیانه و باز سازی اسلامیستی قدرت سیاسی و مناسبات سرمایه داری در این جوامع است. این یک جنبش معاصر و تعریف شده در قبال مسائل موجود و جاری این جوامع است. ادامه خلافت اسلامی و یا خلافت عثمانی نیست. تلاشی دست راستی و ضد کارگری و عمیقا بورژوایی است. تاریخا زمینه های رشد و گسترش این جنبش به شکست و یا به بحران کشیده شدن پروژه جریانات ناسیونالیسم پروغربی و بحران حکومتی این جریانات در منطقه برمیگردد. در دورانی که پروژه مدرنیزاسیون غربی در این جوامع دچار بحران شد و عقیم ماند٬ جریانات اسلامیستی به عنوان آلترناتیو و بعضا با کمک خود جریانات غربی تحت تاثیر معادلات جهانی و مشخصا مرزبندی با بلوک شرق به جلوی صحنه سیاست رانده شدند.
موقعیتی که اسلام سیاسی در ایران پیدا کرد دقیقا ویژگی ها و مختصات شکل گیری و عروج این جنبش ارتجاعی را منعکس میکند. حکومت پرو غربی شاه عملا در بحران اقتصادی و سیاسی قرار گرفته بود. پروژه گسترش کاپیتالیستی جامعه و مدرنیزاسیون اقتصادی و فرهنگی و اداری آن عملا عقیم شده و بعضا شکست خورده بود. بحران حکومتی پیکره رژیم را فرا گرفته بود. در این خلاء ایدئولوژیک و سیاسی و سردرگمی بورژوازی بومی جریانات اسلامی رشد کرده و به میدان آمدند. اما تنها توافق و سازش غرب و تصمیمات کنفرانس گوآدلوپ بود که این جریانات را به قدرت سیاسی در یک کشور استراتژیک در منطقه نزدیک کرد. واقعیت این است که اسلام سیاسی این موقعیت خود را در ایران و متعاقبا در جهان معاصر مدیون حمایت های آمریکا و غرب در دهه هفتاد میلادی است. بدون حمایت غرب از این جریانات و تلاش برای ایجاد کمر بند سبز در قبال بلوک شرق و شوروی این جریانات هرگز قادر نمیشدند که قدرت سیاسی را در ایران در دست بگیرند.
مساله فلسطین از ابتدای شکل گیری و قوام این مساله نقشی کلیدی در ایدئولوژی و سیاست این جنبش ارتجاعی داشته است. این جنبش به اعتبار وجود مساله فلسطین و سرمایه گذاری سیاسی بر این زخم دیرینه تلاش کرده است که به تلاشهای خود برای تصرف قدرت سیاسی مشروعیت و در عین حال مبنایی فراکشوری و منطقه ای دهد. پیشروی این جنبش در عین حال که در گرو بن بست ایدئولوژیک – سیاسی جریانات حکومتی پرو غربی در این جوامع است٬ در عین حال متاثر از وجود این زخم و کشمکش عمیق در منطقه است. ستم بر مردمی که تاریخا تحت سرکوب سیستماتیک اسرائیل بمثابه اصلی ترین نیروی پرو آمریکایی در منطقه قرار گرفته اند٬ شیطان سازی از مردم ساکن این جوامع در تبلیغات و فرهنگ و ایدئولوژی غرب آن زمینه های عمومی است که به گسترش و قوام جریان اسلام سیاسی کمک کرده است. اگر مساله فلسطین وجود نداشت٬ اگر سرکوبگری سیستماتیک دولت اسرائیل وجود نداشت٬ اگر حمایت بی دریغ و همه جانبه آمریکا و غرب از اسرائیل وجود نداشت٬ جریان اسلام سیاسی نمیتوانست به نیرویی قابل اعتنا و مطرح تبدیل شود٬ نمیتوانست به نیرویی منطقه ای تبدیل شود. نمیتوانست معادلات سیاسی در منطقه و کلا سیمای سیاسی این منطقه را اینچنین تحت تاثیر خود قرار دهد.
“راه حل” جنبش اسلام سیاسی
اسلام سیاسی خواهان نابودی اسرائیل و محو این کشور از جغرافیای منطقه است. این جوهر سیاستشان است. “غده چرکین منطقه”٬ “به دریا ریختن اسرائیلی ها”٬ “نابودی اسرائیل” شعارهایی هستند که این سیاست را بطور فشرده و موجز بیان میکنند. این یک سیاست عمیقا ارتجاعی و ضد انسانی است. ذره ای انسانگرایی در آن موجود نیست. ذره ای عدالتخواهی در آن مستتر نیست. این سیاست خواهان قربانی و نابود کردن مردمی عادی و ساکنان این جامعه است. ضدیت با مردم منتسب به یهود٬ یهود ستیزی٬ در مرکز این سیاست کور و ضد انسانی اسلامیستی قرار دارد. پایفشاری بر این سیاست تنها به معنای تدوام کشمکش و تخریب زندگی در این بخش از جامعه بشری است.
جوهر این “راه حل” اسلامیستی بر مبنای سیاست کور و انتقام و کینه توزی استوار شده است. از قرار هر جنایتی مجوزی بر جنایتی دیگر است. همانطور که سیاست سرکوبگرانه دولت اسرائیل بر این مبنا استوار است. همانطور که اسرائیل به بهانه وجود جریانات تروریستی اسلامی مردم بیگناه را وحشیانه بمباران میکند٬ همانطور هم جریانات اسلامیستی کشتار و قتل و نابودی مردم اسرائیل را به بهانه سرکوبگری دولت اسرائیل توجیه میکنند.
این سیاست در عین حال در دوران حاضر بیشترین بهانه ها و توجیهات را به دولت ارتجاعی اسرائیل برای تداوم سرکوبگری و آتش افروزی و کشتار مردم بیگناه در فلسطین را داده است. گویا اسرائیل “در دفاع از خود” است که این چنین از زمین و آسمان و دریا ساکنین این منطقه را بمباران میکند! مردمی را محاصره اقتصادی کرده و هر از گاهی بر سرشان میکوبد. مگر نه اینکه “دشمن” خواهان نابودی موجودیت اسرائیل است!؟
مدافعین “فهیم تر” این سیاست کثیف اسلامیستی در توجیه سیاستشان بعضا میگویند مگر نه اینکه اسرائیل یک کشور اشغالگر است؟ مگر نه اینکه که با زور و سرکوبگری توانسته است به موجودیت خود در منطقه شکل دهد؟ مگر نه اینکه تاکنون بطور سیستماتیک بر نظامیگری و میلیتاریسم موجودیتش را تضمین کرده است؟ پس برای حل ریشه ای این مساله باید اسرائیل نابود شود.
در پاسخ به این توجیهات باید تاکید کرد که کلا پروژه کشور سازی یک پروژه ناسیونالیسم معاصر است و به همین اعتبار “جنبش صهیونیسم” هم پدیده و جنبش ماهیتا متفاوتی از سایر جنبش های ارتجاعی ناسیونالیستی نبوده است. اساسا از جنس همان جنبش ها است. از جنس تلاش نیروهای ارتجاعی است که اکنون خواهان شکل دادن به حکومتهای قومی و مذهبی هستند. صهیونیسم یک جنبش ارتجاعی برای شکل دادن به یک کشور قومی مذهبی یهود در منطقه خاورمیانه بود. این جنبش پیروز شد و به هدف خود دست یافت. همانطور که بسیاری از نیروهای مشابه توانستند به اهداف خود برای شکل دادن به کشور مورد نظر خود دست یابند. و واقعیت این است اسرائیل اکنون یک موجودیت غیر قابل حذف در منطقه است و مساله ما این است که مردم در این کشورها و کشورهای دیگر تحت کدام شرایط و مناسباتی زندگی میکنند؟ به چه میزان حاکم بر سرنوشت سیاسی خود هستند؟ و سیاستهای حاکم بر این جوامع چه تاثیراتی بر زندگی و شرایط عمومی منطقه دارد؟
از این رو ما خواهان برسمیت شناخته شدن کشور مستقل و متساوی الحقوق فلسطینی بر مبنای قطعنامه ۱۹۶۷ سازمان ملل در کنار کشور اسرائیل هستیم. از این رو خواهان اعمال بیشترین فشار سیاسی بر اسرائیل و متحدین اصلی آن یعنی آمریکا و کشورهای غربی هستیم. باید اسرائیل را وادار کرد که کشور مستقل فلسطینی را برسمیت بشناسد. باید اسرائیل را وادار کرد که به محاصره اقتصادی سرزمینهای فلسطینی پایان دهد. به اشغال سرزمینهای فلسطینی بر مبنای قطعنامه ۲۴۲ سازمان ملل پایان دهد. این تنها راه حل انسانی و آزادیخواهانه این معضل دیرینه است. اسلام سیاسی تنها نیرویی برای تشدید تخاصم در منطقه و تعمیق شکافهای قومی و مذهبی و نژادی است!
در ادامه به تاثیرات متقابل حل مساله فلسطین و زوال جنبش اسلام سیاسی و سرنگونی رژیم اسلامی پرداخته میشود.