حمید تقوائی
وصف حال وضعیت سیاسی امروز ایران شعار توده ای خیزش دیماه ٩٦ است: “اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا”! از آن تاریخ تا امروز روند تحولات به طرف تمام کردن ماجرای نظام جمهوری اسلامی به پیش رفته است.
مردمی که در دی ماه ٩٦ پایان ماجرا را اعلام کردند در آبان ٩٨ برای پایان بخشیدن به جمهوری اسلامی وارد عمل شدند. با درگیری مسلحانه و بدست گرفتن کنترل محلات و حمله به بانکها و مقر ات یگان ویژه و بانکها و دفاتر امام جمعه ها. اتقاقات بعد از آبان ٩٨ جمهوری اسلامی را منفور تر، و خشم و تعرض مردم را شدیدتر کرد. شلیک مستقیم به مردم و کشتار بیش ١٥٠٠ نفر در عرض یک هفته و دستگیری هزاران نفر که اجساد برخی از انها را در رودخانه ها و حاشیه شهرها رها کردند، و بدنبال آن شلیک عامدانه به هواپیمای مسافربری و کشتار ١٧٦ نفر سرنشین آن، خیزش کوبنده دیماه در پاسخ به این جنایت، انتخابات بی رونق و سوت و کور و بایکوت دهه فجر حتی از سوی هنرمندانی که قبل از آن اعتراض چندانی به حکومت نداشتند، و بالاخره نقش مستقیم حکومت در اشاعه ویروس کرونا در ایران، همه این فاکتورها موقعیت و شرایط سیاسی کاملا تازه ای بوجود آورده است.
البته کشتار و جنایت از جانب حکومت امر تازه ای نیست. از همان اولین سالها جمهوری اسلامی با سرکوب و کشتار خود را در قدرت نگاهداشته است. اما آنچه تازه است تقابل صریح و اعلام شده و بی پرده کل حکومت با مردم است. آبان ٩٨ از این نقطه نظر یک نقطه عطف در رابطه میان رژیم و مردم بود. حکومت رسما و علنا مانند یک خونتای نظامی و یا یک دولت کودتائی نظیر حکومت پینوشه در شیلی در برابر جامعه ظاهر شد. این عکس العملی بود به مردمی که قبلا علیه هر دو جناح بمیدان آمده و اعلام کرده بودند خواهان بزیر کشیدن کل حکومت هستند.
مردم در ٨٨ و از مدتها قبل از آن، از دوره شورشهای شهری بعد از ختم جنگ ایران و عراق و سپس در خیزش تیرماه ٧٨، در ابعاد گسترده ای علیه حکومت به خیابان آمده بودند ولی محمل و بهانه بروز این تقابل اساسا شکافهای جناحی و اختلافات درونی حکومت بود. خیزش ٧٨ به بهانه بستن روزنامه دوخردای سلام و با نقش فعال دفتر تحکیم وحدت در دانشگاهها آغاز شد و خیزش ٨٨ نیز گرچه به شعار “موسوی بهانه است کل نظام نشانه است” و قیام دیماه منجر شد، اما محمل و بهانه شروع آن حاد شدن دعواهای درونی حکومت بر سر انتخابات و تقلب انتخاباتی بود.
در ٩٦ مردم بپاخاسته چوبدست دوخرداد را کنار گذاشتند و از همان آغاز با شعارهای کوبنده علیه هردو جناح حکومتی در برابر کل رژیم قرار گرفتند. بهمین خاطر عکس العمل دولت و توجیه و تبلیغات او نیز کاملا متفاوت بود. اگر حکومت در ٨٨ تلاش کرد کشته شدن ندا بدست نیروهای سرکوبگر را انکار کند و یا در ٩٦ از شکنجه های کهریزک تبری بجوید، در ٩٨ به سر مردم شلیک کرد و اعلام کرد فقط به سر شلیک نکردیم، پای مردم را هم نشانه گرفتیم! هواپیمای مسافربری را سرنگون کردند و بعد از چند روز دروغ تحویل دادن اعلام کردند کار سپاه بوده است و حتی به زبانهای مختلف اعتراف کردند این عمل عامدانه بوده است. اینجا دیگر با حکومتی که مدعی حفاظت از جان ومال مردم و نماینده جامعه است روبرو نیستیم. این زبان حکومتی است که مانند یک خونتای نظامی جامعه را به انقیاد وتحت سلطه خود درآورده است و میخواهد همه این را بدانند. حکومت دشمن مردم! وقتی خامنه ای توده مردم معترض به سه برابر شدن قیمت بنزین را دشمن و آشوبگر مینامد و آدمکشان خود را با فرمان آتش به اختیار به سراغ آنها میفرستد در واقع اعلام میکند که رابطه حکومت با مردم رابطه قاهر و مقهور است. اعلام میکند خود را نه بخشی از جامعه و یا نماینده جامعه بلکه صاحب و مهار کننده جامعه میداند. ولی فقیه عبای مستضعف پناهی را کنار میزند و شمشیر خون آلود خود را به رخ میکشد. حتی در مفهوم مستضعف هم تجدید نظر میشود. خامنه ای ادر بحبوحه خیزش آبان در نطقی برای نیروهای بسیج اعلام میکند که مستضعف بد معنی شده. مستضعف محروم و فرودست نیست بلکه به معنی “ائمه و پیشوای مسلمانان و خلیفه الله” است. یعنی خودش و بیت رهبری و دارودسته آیت الله های میلیادر! البته تا آنجا که به جامعه و مردم مربوط میشود مدتهاست کسی توهمی به مستضعف پناهی حکومت ندارد ولی اینکه حکومتی در ادعا و در حرف هم صراحتا مردم را کنار بگذارد و رسما از گفتمان حمایت از محرومین به حمایت از خود و حکومت خود تغییر ریل بدهد این به معنای مقابله صریح با مردم حتی در حرف و ادعا است. تعریف تازه ای است که حکومت از خود بدست میدهد تا حتی صفوف خودش، از جمله سازمان “بسیج مستضعفین”، را از آخرین توهمات و ادعاهای هر نوع تعهد و مسئولیتی در برابر مردم بزداید.
در این تقابل علنی و رسمی با توده مردم جناح اصلاحگرا نیز تماما همصدا و همراه جناح اصولگرا ظاهر میشود. در سرکوب خونین خیزش آبان و دیماه، در ماجرای شلیک به هواپیما و دروغپردازی حول آن، و در توضیحات و توجیهاتشان در رابطه با اشاعه ویروس کرونا، روحانی و ظریف و خامنه ای و حسین شریعتمداری فرق چندانی با هم ندارند. حتی از نق زدنهای معمول انتخاباتی اصلاح طلبان هم خبری نیست. بر خلاف انتخاباتهای قبل حتی بعد از حذف لیست جناح اصلاح طلب و طرفداران روحانی از بازی انتخاباتی شاهد اعتراض و شکایت چندانی نیستیم. کنار میکشند و مجلس را دو دستی تحویل سپاه میدهند.
ریشه و مبنای این تحولات در مناسبات درون حکومتی نیست. ریشه، پیشرویهای جنبش سرنگونی است. اعتراضات کوبنده و سراسری در ٩٦ و بدنبال آن اعتراضات و اعتصابات بیوقفه کارگران که اعتصاب فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه با شعار اداره شورائی نقطه اوج آن بود، و بالاخره خیزش توده ای آبان ٩٨ که در بیش از ١٥٠ شهر به مقرات گارد ویٰژه و دفاتر امام جمعه ها و بانکها حمله کرد و در دیماه ٩٨ با شعار جمهوری اسلامی نابود باید گردد پاسخ کوبنده ای به جنایت شلیک به هو اپیما و معرکه مرگ قاسم سلیمانی داد، کل صفحه شطرنج سیاسی در ایران را تغییر داد. حکومت و مردم چشم در چشم یکدیگر طرف مقابل را دشمن اعلام کردند. “شلیک به سر” و “مستضعف یعنی رهبر” در واقع پاسخ حکومت است به ” دشمن ما همین جاست”، پاسخ هر دو جناح است به “اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا”. این مردم اند که پرده مستضعف پناهی و تدبیر و تعامل را کنار زدند و کل حکومت را به تقلا و دست و پا زدن برای بقا انداختند. حکومت برای بقای خود میجنگد. میکشد تا بماند. چون میداند توده مردم کمر به سرنگونی آن بسته اند. چون توده مردم به این واقعیت پی برده اند که برای بقای خود باید جمهوری اسلامی را از سر راه جارو کنند.
تقابل مردم و حکومت تازه نیست ولی جنگ برای بقا فاکتور تازه ای است. دوره های قبلی سرکوب برمتن و شرایط سیاسی متفاوتی قرار داشت و اهداف سیاسی متفاوتی را دنبال میکرد. در دوره خمینی جمهوری اسلامی به روی پیامدهای انقلاب ٥٧، به روی مردمی که موتور محرکه انقلاب بودند و پس از ساقط کردن شاه خواستهای برحق و انسانی خود را طلب میکردند، شمشیر کشید. سرکوب دوران خمینی و بدنبال آن دوره جنگ با عراق، در واقع سرکوب انقلاب ٥٧ بود. دوره بعد از جنگ مضمون و هدف اصلی سرکوبگریهای حکومت درهم کوبیدن جامعه ای بود که برای پیگیری خواستهای انکار شده در دوره جنگ و به بهانه جنگ بمیدان آمده بود. این دوره از سرکوبگریها که تا دوره خاتمی و قتلهای زنجیره ای و ترور مخالفین در خارج کشور ادامه داشت، اساسا هدف تثبیت حکومت و زمینه سازی برای اجرای برنامه های سیاسی و اقتصادی دراز مدت تر آنرا تعقیب میکرد. پیشبرد این هدف با سد اعتراضات مستمر توده ای برخورد کرد. شورشهای شهری دوران رفسنجانی، خیزش تیرماه ٧٨ و دنبال آن اعتصابات گسترده کارگری، ابتدا در شهرهای کردستان و سپس در سراسر ایران، فعال شدن جنبش دفاع از حقوق کودک که آنهم از کردستان آغاز شد، و کلا شکلگیری مبارزات ضد تبعیض و حق طلبانه زنان و جوانان و بخشهای مختلف جامعه و بمیدان آمدن چهره های جنبش کارگری و کمیته ها و نهادها و ان جی او های مبارزاتی در یک مقیاس وسیع و گسترده در عرصه های مختلف، همه اینها نشاندهنده شکست سیاست متعارف شدن و شکست استقرار حکومت اسلامی بعنوان یک دولت نسبتا با ثبات، حتی در قیاس با حکومتهای دیگر منطقه نظیر ترکیه و اردن و امارات بود. جمهوری اسلامی از دوره سرکوب انقلاب قبلی به دوره جلوگیری از انقلاب آتی وارد شد و هیچگاه نتوانست وضعیتی حتی شبیه گورستان آریامهری و یا مصر دوره مبارک و یا تونس دوره بن علی پیدا کند. مردم معترض به او اجازه ندادند.
اکنون، از آبان ٩٨ و در ادامه روندی که از ٨٨ شروع شد، حکومت برای بقای خود میجنگد. تسویه حساب با انقلاب گذشته و تلاش برای تثبیت خود به شکل یک حکومت متعارف، جای خود را به جنگ برای بقا، جنگ برای حفظ خود در قدرت داده است. این جنگی است که مقابله بین کل جامعه، نود و نه درصدیها، با جانیان حاکم را بیش از پیش قطبی و تشدید خواهد کرد و حتی به دعواهای درون حکومتی دامن خواهد زد و صفوف حکومت را بیشتر درهم خواهد ریخت.
در طی این روند چهل ساله و دوره های مختلف اعتراض و سرکوب، کل جامعه، جنبشهای عرصه ای و جنبش سرنگونی، مدام رادیکال تر و گسترده تر شده اند. خواستها و شعارها و مضمون مبارزات شفاف تر و عمیق تر و چپ تر شده است و مشخصا جنبش کارگری نقش محوری در مبارزات توده ای یافته است. آلترناتیوهای راست نظیر رژیم چنج و استحاله و بحران آفرینی در مرزها و رفراندوم و کل خط تغییر از بالا کنار زده شده و انقلاب به گفتمان اصلی جامعه تبدیل شده است. گسترش اعتصابات کارگری و نمونه هائی نظیر روی آوری کارگران به مارش و تظاهرات خیابانی و ورود خانواده ای کارگران به صف اعتراضات کارگری، مبارزات سراسری معلمان و بازنشستگان، طرح شعارهائی نظیر “معیشت منزلت حق مسلم ما است” و یا خواست اداره شورائی در جنبش کارگری و شعار “جمهوری اسلامی نابود باید گردد” در جنبش سرنگونی، همه این فاکتورها نشاندهنده به چپ چرخیدن کل جامعه در مقابله با جمهوری اسلامی است.
در مقطع حاضر، با بحران کرونا و بحران عمیق اقتصادی ای که در دنیا شکل گرفته و بر متن بحران مزمن و فروپاشی اقتصادی جمهوری اسلامی که روز بروز شدید تر و وخیم تر میشود، جنگ بقا بین حکومت و توده مردم ابعاد تازه ای پیدا کرده است. شورش گرسنگان، که از کسینجر تا روحانی پیش بینی میکردند، زودتر و گستره تر از از تصور هر کس در قالب جنبش “نمیتوانم نفس بکشم” دنیا را فراگرفته است. جامعه ایران، که در مقابله با ویروس کرونا و حکومت اشاعه دهنده آن با کمیته ها و شوراهای خودیاری و امداد رسانی بمیدان آمده بود، اکنون شعار نمیتوانم نفس بکشم را وصف حال خود یافته است. اکنون مبارزه برای نفس کشیدن، به معنی تحت الفظی و به معنی استعاره ای کلمه هر دو، در دستور کارجامعه قرار میگیرد. و این چهره دیگری از جنگ برای بقا است.
در مقابله با این وضعیت جمهوری اسلامی مثل همیشه به سرکوب هر چه وسیعتر روی می آورد اما نمیتوان جامعه را با شلاق سیر کرد. فاشیسم، نظیر حکومت هیتلر در آلمان و حکومت پینوشه در شیلی، اگر نتواند نانی در سفره مردم قرار بدهد قدرت خود را هم نخواهد توانست حفظ کند. جامعه گرسنه را نمیتوان با شلاق آرام کرد. آن هم جامعه ای که در طی چهار دهه نبرد با یک حکومت جنایتکار فوق ارتجاعی کار آزموده شده، تجربه اندوخته و هر روز چپ تر و رادیکال تر شده است. جامعه ای که برخلاف ایران دوران سلطنت مدام در تحرک و جنب و جوش بوده است، خواستها و اهداف روشنی دارد و عزم جزم کرده است خود را از شر جمهوری اسلامی خلاص کند.
دور تازه ای از طوفانهای اجتماعی در راه است. باید خود را برای جنگ آخر با جمهوری اسلامی آماده کرد.
١١ ژوئن ٢٠٢٠