حمید تقوایی
این نوشته بر مبنای سخنرانی در جلسه بزرگداشت منصور حکمت در ژوئیه ٢٠١٩ تدوین شده است
ما در اینجا برای بزرگداشت منصور حکمت در هفدهمین سالگرد درگذشتش جمع شده ایم. من میخواهم از این فرصت استفاده کنم و نشان بدهم که چطور منصور حکمت بعنوان یک متفکر سیاسی و بعنوان یک کمونیست و یک فرد مبارز کاملا بدنیای ما مربوط است. هفده سال از مرگ او میگذرد ولی متد و بحثها و نظراتش و تئوریها و فعالیتهایش همچنان به شرایط امروز مربوط است و همچنان زنده است. و به این معنا جا دارد که ما یک دور دیگر اجمالا هم شده نگاهی داشته باشیم به نظرات و دستاوردهای منصور حکمت و اهمیت و ربط و کاربردش را در شرایط امروز دنیا نشان بدهیم.
عنوان این سخنرانی منصور حکمت و زمانه ما است. اول باید ببینیم منظور از زمانه ما چیست؟ از چه زمانه و دوره ای صحبت میکنیم؟
منظور از زمانه ما در این بحث اساسا قرن بیست و یکم است. یعنی تقریبا از مقطع درگذشت منصور حکمت تا امروز. به نظر من تحولاتی که در این دو دهه در دنیا و در ایران رخ داده است به نحو خیلی روشنی نشان میدهد که متشکل شدن و فعالیت و مبارزه کردن حول آن جهت و آن سیاستی که منصور حکمت مطرح و نمایندگی میکرد تا چه حد ضروری و کارساز و تعیین کننده است. زمانه ای که خود منصور حکمت آن را ندید. من بعد از درگذشت منصور حکمت در سال ٢٠٠٢ از این صحبت کردم که او ضرورت زمانه بود. آن موقع بحث بر سر دهه های آخر قرن بیستم بود؛ دوره ای که از انقلاب ٥٧ شروع میشد و تا تحولات بعد از فروپاشی شوروی را دربر میگرفت. این دوره پایان یافتن جریانات مختلف کمونیسم غیرکارگری و عروج منصور حکمت و کمونیسم کارگری در مقابله با جهان و دولتها و متفکرین و رسانه هائی بود که مرگ کمونیسم را اعلام میکردند.
ولی امروز زمانه ما زمانه دیگری است. منصور حکمت دیگر در میان ما نیست، اما اتفاقاتی که در این بیست سال رخ داده است به نحو روشنی نشان میدهد که چطور آن چشم انداز و آن افق و آن جهت و متد و سیاستی که منصور حکمت در برابرما گذاشت راهگشاست و به مسائل دوره ما جواب میدهد و پاسخ کمونیسم به دنیای امروز است.
خصوصیات زمانه ما
دوره ما از چه نظر با گذشته متفاوت است؟ طبعا قضیه فقط تقویمی نیست؛ تفاوت در این نیست که وارد هزاره سوم شده ایم. موضوع اینست که در این دوره ما شاهد عروج مجدد رادیکالیسم و مبارزات و جنبشهای اجتماعی، چه در ایران و چه در سطح جهانی هستیم، که در مضمون خودش چپ و کمونیستی است. در زمان منصور حکمت هنوز این تحول رخ نداده بود.
ما معمولا فراموش میکنیم که وقتی منصور حکمت درگذشت بسیاری از جنبشها و حرکتهای اعتراضی امروز هنوز آغاز نشده بود. در آن دوره جامعه ایران در مقایسه با امروز تحرک چندانی نداشت. حتی جشن آدم برفیها در سنندج که جلوه ای از جنبش دفاع از حق کودکان است، هنوز شکل نگرفته بود. جشن آدم برفیها اولین بار در زمستان ١٣٨١ یعنی در سالی برپا شد که در تابستانش منصور حکمت درگذشته بود. جنبش کارگری موقعیت امروز را نداشت. هنوز اکثر قریب باتفاق نهادها و چهره های سرشناسی که امروز در جنبش کارگری فعال هستند مطرح نشده بودند. مبارزه علیه حجاب و مبارزه علیه اعدام، جنبش علیه سنگسار و برای آزادی زندانیان سیاسی و غیره هنوز شروع نشده بود و یا حرکات پراکنده ای بود که با سطح مبارزات امروز بسیار فاصله داشت.
منصور حکمت اوجگیری مبارزات را پیش بینی میکرد و با طرح ایده ها و برنامه هائی به استقبال آن میرفت. ایده هائی نظیر اینکه انقلاب بعدی در ایران انقلابی زنانه خواهد بود و مساله زن نقش تعیین کننده و مهمی در تحولات ایران خواهد داشت و طرح و پلاتفرمهائی نظیر نهاد اول کودکان و غیره. بعد از مرگ منصور حکمت بود که جامعه به تحرک افتاد و در همه این عرصه ها مردم قدم بمیدان مبارزه گذاشتند. تنها مشاهده منصور حکمت از حرکتهای توده ای شورش ١٨ تیر ٧٨ بود که بر آن مبنا جنبش سرنگونی آغاز میشود را نوشتو بر اساس این تجربه خصوصیات جنبش سرنگونی را تبیین کرد و توضیح داد.
در دوره اخیر، در قرن بیست و یکم است که می بینیم جامعه ایران به تب و تاب می افتدو تحولات کیفیتا متفاوتی رخ میدهد. در جنبش کارگری نهاد ها و کمیته های متعددی شکل میگیرند، چهره های جنبش کارگری جلو می آیند و با اسم و رسم خودشان حرف میزنند و اعتراض میکنند. تکنولوژی مدیای اجتماعی رشد میکند و کمک میکند به اینکه گفتمانهای اعتراضی گسترده بشود. چپ اجتماعی سر بلند میکند و جنبش دانشجوئی و جنبش خلاصی فرهنگی فعال میشود، جنبش علیه حجاب و علیه آپارتاید جنسی گسترده تر و رادیکال تر میشود، شورشها و خیزشهای سرنگونی طلبانه نظیر خیزش ٨٨، و بعد در ابعاد رادیکال تر و گسترده تری خیزش ٩٦، سر بلند میکند وشعارهای رایکالی نظیر “سوسیالیسم بپاخیز برای رفع تبعیض” و”معیشت منزلت حق مسلم ما است”در خیابانها مطرح میشود و غیره و غیره. همه این تحولات بعد از درگذشت منصور حکمت رخ میدهد.
جشن آدم برفیها و کودکان کار و خیابان در واقع جواب جامعه به بیانیه و نهاد اول کودکان است که بانی و پایه گذارش منصور حکمت بود. بیاد دارم در پلنومی که همان زمان داشتیم یک صحبت و بحث ما این بود که جشن آدم برفیهای سنندج پاسخ جامعه به طرح اول کودکان منصور حکمت است. بدنبال آن ما اعتصاب کارخانه شاهو و نساجی های سنندج را داشتیم. جامعه کردستان اولین جائی است که به تحرک می افتد. و بعد جنبشهای اعتراضی در شهرهای مختلف گسترش پیدا میکند.
معمولا فراموش میکنیم که در چه دوره ای منصور حکمت میزیست و در چه دوره ای تئوریها و نظراتی را مطرح میکرد که تماما و عمیقا به تحولاتی که بعد از مرگ او رخ داد مربوط بود. زنده بودن و مطرح بودن و مربوط بودن نظرات و خط و جهتگیری و متدولوژی منصور حکمت در این دوره حتی بیش از گذشته قابل مشاهده است.
در سطح جهانی هم همینطور است. آخرین نوشته تحلیلی منصور حکمت “دنیا بعد از یازه سپتامبر” است. دنیا بعد از یازه سپتامبر دنیائی است که به قعر ارتجاع تنزلش داده اند. این آغاز دوره “جنگ تروریستها” است. و تروریسم و اسلام سیاسی و از سوی دیگر بوشیسم و هژمونی طلبی میلیتاریستی دولت آمریکا در دنیا بیداد میکند. هنوز حتی جنگ دوم عراق اتفاق نیفتاده است. منصور حکمت این جنگ را نمی بیند. ولی در نوشته درخشان”دنیا بعد از یازه سپتامبر” این وضعیت را پیش بینی میکند.
یک محور بحث او اینست که دوقطب تروریستی دولت آمریکا و متحدینش و در سوی دیگر اسلام سیاسی دنیا را به قعر توحش فرو خواهند برد ولی تعیین کننده تاریخ این ها نیستند. قطب دیگری، جهان متمدنی هست که نه ربطی به دولت آمریکا و همپیانانش دارد و نه به طریق اولی ربطی به توحش اسلام سیاسی. جهان متمدنی که پرچم انسانیت و برابری طلبی و آزدیخواهی را بلند میکند و این قطب است که سیر تاریخ را تعیین خواهد کرد. میگوید غول خفته ای هست که بیدار خواهد شد. میگوید تحولاتی که میبینید – حمله یازده سپتامبر و متعاقب آن حمله به افغانستان و تدارک حمله دوم به عراق و غیره- تعیین کننده نیستند بلکه روندهای عمیق تری سیر تحولات را رقم خواهد زد. محور مبارزه طبقاتی جای دیگری است و توده مردم – همان جهان متمدن که بعد از منصور حکمت جنبش نود و نه درصدیها علیه یک درصدیها نامیده شد- قد راست خوهد کرد و بمیدان خواهد آمد. بعد از منصور حکمت عینا همین اتفاق افتاد.
در سطح جهانی ما شاهد جنبشهای عظیمی بودیم. شاهد انقلابات متعددی بودیم. تا قبل از آن اگر بخاطر داشته باشید این تز مطرح بود که دوره انقلابات تمام شده است. قبل از انقلابات موسوم به بهار عرب ختم دوره انقلابات را اعلام کرده بودند. اما منصور حکمت تحلیلش این بود که توده مردم جهان متمدن در برابر این نیروهای تروریستی بمیدان خواهند آمد و مهر خود را بر تحولات خواهند کوبید. اعلام کرد که اسلامیون و ارتجاع غرب و میلیتاریسم هژمونی طلبانه بعد از جنگ سرد و غیره اینها تعیین کننده تاریخ نیستند بلکه در عمق و کنه این تحولات یک تضاد و تناقض و جدل طبقاتی در جریان است و این جدال سر بلند میکند و دقیقا این را دیدیم. جنبش اشغال در غرب نه ادامه میلیتاریسم دولتی نوع بوش بود و نه ادامه اسلام سیاسی.جنبش سومی بود. مردم متمدن دنیا بلند شدند و اعلام کردند ما نود و نه درصدیها در برابر یک درصدی های حاکم ایستاده ایم. اعلام کردند همه چیز در خدمت یک درصدیها است، از وال استریت تا ارتش و تا دولت و تا پارلمان و کنگره. گفتند آزادی از صندوق رای بیرون نمی آید. دموکراسی شاید به صندوق رای مربوط باشد ولی آزادی و رهائی ما ربطی به دموکراسی ندارد. اینها گفتمانهائی بود که تمام غرب را در بر گرفت. و همزمان در منطقه انقلابات بهار عرب با شعار “نان آزادی کرامت انسانی” سر بلند کرد. این هم ربطی به جنگ تروریستها نداشت. آن حرکتها هیچیک به پیروزی نهائی نرسید ولی فضای سیاسی جهان را به نفع آزادی خواهی و برابری طلبی تغییر داد. آن نیروی سوم، آن جهان متمدنی که منصور حکمت پرچمش را بلند کرده بود، در ابعادی که شاید خودش پیش بینی نمیکرد،سر بلند کرد و بمیدان آمد. و بدنبال آن تحولات زنجیره ای رخ داد که تا امروز ادامه یافته است.
در اوج بحران ٢٠٠٨ دوباره به مارکس رجوع کردند و نظریه “سرمایه های تخیلی” مارکس دوباره حتی در آکادمی ها و مطبوعات اصلی بورژوائی مطرح شد، مارکس دوباره احیا شد، یک نوع گفتمان سوسیالیسم حتی در میان احزاب حکومتی در اروپا و در آمریکای شمالی رواج پیدا کرد و رسانه هااز سوسیالیسم هزاره سخن گفتند و از اینکه سوسیالیسم و مارکس دوباره بازگشته اند اظهار تعجب و نگرانی کردند. قطبندی طبقاتی که منصور حکمت در دنیا بعد از ١١ سپتامبر بر آن تاکید کرده بود به شکل تقابل میان راست افراطی و نیروهای چپی که خود را سوسیالیست مینامیدند- و از این نقطه نظر در متن فضای سیاسی کشورهای غربی و بخصوص ایالات متحده آمریکا چپ افراطی محسوب میشدند- بروز پیدا کرد.
این تقابل طبقاتی، همانطور که بالاتر توضیح دادم، در جامعه ایران در شکل جنبش های اعتراضی گسترده و تقابل مستقیم و رودرروی مردم با جمهوری اسلامی خود را نشان میدهد. ما در این دوره شاهد چالش جمهوری اسلامی در عرصه ها و در لباسهای مختلف، در جنبش کارگری، در جنبش رهائی زن، در جنبش علیه اعدام، در جنبش جوانان و غیره و غیره، هستیم.
این دنیای بعد از منصور حکمت است. این زمانه ما است. این دوره ای کاملا متفاوت از ٢٠٠٢ و کلا دهه نود قرن گذشته است. هیچیک از این تحولات را منصور حکمت ندید. ولی پیش بینی میکرد که دنیا به این سمت خواهد رفت.
امروز آن سیاستهای میلیتاریستی غرب کجاست؟ به چه نتیجه ای رسید؟ نتیجه اش شکست کامل بود. وضعیت عراق و سوریه و افعانستان را ببینید. دولت و هیات حاکمه آمریکا نه تنها به اهداف هژمونی طلبانه اش نرسید بلکه همان میزان نفوذ سنتی که در دوره جنگ سرد در منطقه داشت را از دست داد.
خود جنگ طلبان آن دوره امروز ادعا میکنند “اشتباه” کرده اند. ظاهرا گزارش غیر واقعی پنتاگون در مورد سلاحهای کشتار جمعی صدام حسین باعث این “اشتباه” بوده است! بهانه مسخره ای که خود متفکرین بورژوازی که یک میلیمتر عمیق تر فکر کنند به آن باور ندارند. منصور حکمت میگفت اصلا دعوا بر سر این نیست. او میگفت افغانستان را بخاطر بن لادن انتخاب نکردند قضیه برعکس است. میخواهند دنیا را به زیر سلطه طرف پیروز جنگ سرد بکشندو بن لادن بهانه هجوم هژمونی طلبانه شان به افغانستان است.و در حمله به عراق هم دیدیم که سلاحهای کشتار جمعی این بهانه را فراهم کرد.
دوره ما دوره شکست رویاهای عظمت طلبانه و نظم نوینی بورژوازی غرب و مشخصا آمریکا است.دوره تحرک نود و نه درصدیها در غرب و در شرق است. من از ضرورت منصور حکمت در این دوره صحبت میکنم.
کمونیسم در قرن حاضر
قرن بیست و یکم زمانه یک کمونیسم دیگری است. کمونیسم متفاوت از “کمونیسم” رایج در قرن بیستم. کمونیسم قرن بیستم که با فروپاشی شوروی تمام شد و منصور حکمت با کمونیسم کارگری به آن پاسخ داده بود تا آنجا که به کشورهائی نطیر ایران برمیگردد یک نوع “کمونیسم” شرقزده،ناسیونالیست، استقلال طلب، صنعتی گرا و طرفدار دولت خودی بود. کمونیسم منصور حکمت از همان دوره مارکسیسم انقلابی جواب این نوع چپ ناسیونالیستی را میداد ولی در آخر قرن بیستم بعد از فروپاشی شوروی این نوع کمونیسم غیر کارگری از نظر اجتماعی و جنبشی نیز تماما به آخر خط رسید.
امروزه جائی نیست که دیگر آن نوع کمونیسم نقشی داشته باشد. همه نیروها و احزاب و شاخه های مختلف آن نوع کمونیسم، کمونیسم چینی، کمونیسم روسی، کمونیسم مشی چریکی، کمونیسم تروتسکیستی همه عملا ورشکسته شدند. و در نتیجه آن کمونیسمی که باقی ماند و آن کمونیسمی که سربلد کرد و آن کمونیسمی که قرن بیست و یکم را میتوانست تبیین کند و توضیح بدهد و دست ببرد برای تغییر آن و دخالتگر باشد کمونیسمی بود که منصور حکمت پرچمش را بلند کرد.
میخواهم بگویم کمونیسم منصور حکمت یک امر جهانی است و فقط به ایران مربوط نمیشود. تا همین امروز که حدود بیست سال از آن دوره گذشته است کدام شاخه کمونیسم چه در ایران و چه در سطح جهانی وجود دارد که خودش را مربوط کند به جنبش فمن، خودش را مربوط کند به جنبش اشغال، خودش را مربوط کند به جنبش چارلی ابدو، خودش را مربوط کند به انقلابات بهار عرب، یا به جنبش “نام من کجاست در افغانستان” و یا جنبش “زنان سرکش” در کشورهای عربی؟ و این جنبشها را تبیین کند و رادیکالیسم آنها را تقویت و نمایندگی کند و نتیجه گیری کند و خط و سیاست و جهتگیری از آنها استنتاج کند؟ بجز کمونیسم کارگری نیروی دیگری را در این میدان نمی بینید.
کمونیسم سنتی،کمونیسم غیرکارگری که بستر اصلی کمونیسم در قرن گذشته بود، به تحولات قرن بیست و یکم نمیتواند جواب بدهد. چه در غرب در شکل تروتسکیسم و اوروکمونیسم و سوسیال دموکراسی و چه در شرق به شکل مائوئیسم و کمونیسم بلوک شوروی و خط چریکی و خط انور خوجه و غیره و غیره. اینها به دنیای قرن بیست و یکم بی ربط هستند. چون جنبشهای اجتماعی که پایه کمونیسم غیر کارگری بود، یعنی جنبشهای استقلال طلب، جنبشهای ضد فئودالی، ضد مناسبات نیمه مستعمره نیمه فئودال، جنبشهای صنعتی گرا، جنبشهای ضدغربی بازگشت به خود، دوره شان بپایان رسید. سرمایه بر همه جا مسلط شد و همه جا جنگ طبقاتی بر محور تقابل میان کار و سرمایه قطبی شد و کمونیسمهای سنتی قرن گذشته جوابی برای این نداشتند.
مائوئیسم نمیتوانست به جنگ کار و سرمایه جواب بدهد. کمونیسم کمپ شوروی و یا اورو کمونیسم و تروتسکیسم و کمونیسم چریکی آمریکای لاتین را هم امروز دارید می بینید که به چه روزی افتاده است. کار به آنجا رسیده که حزب تروتسکیستی مطرحی مثل اس. دبلیو. پی انگلیس، صریحا و علنا در کنار حزب الله و حسن نصرالله قرار گرفته است.
زمانه ما به کمونیسمی احتیاج دارد که از دو دهه قبل منصور حکمت پرچمش را بلند کرده بود یعنی کمونیسم کارگری. کمونیسم دخالتگر مربوط به تحولات این دوره. کمونیسمی که هر جا حرکتی علیه تبعیضی هست در آن فعالانه دخالت میکند، به آن شعار و برنامه و پلاتفرم میدهد و سازمانش میدهد. جنبش فمن و اعتراض عریان را در نظر بگیرید. به غیر از حزب کمونیست کارگری چه حزبی دیگری هست که آنرا بعنوان جنبشی برای رهائی زن قبول داشته باشد و از آن حمایت کند؟ یا جنبش رنگین کمان را ببینید. جنبش اشغال را ببینید. جنبشهای انقلابی در کشورهای جهان سوم را ببینید. کسی خودش را به اینها مربوط نمیکند. با آن متر و با آن معیارها و با آن ارزیابیهای کمونیسم سنتی نمیتوانید به سراغ این تحولات بروید. آن نظرات و ارزیابیها برخاسته و متناسب با جنبشهای طبقاتی دیگری بود که با پایان قرن بیستم دوره آنها نیز اجتماعا بپایان رسید.
کمونیسم سیاسی منصور حکمت
منصور حکمت چطور به این زمانه مربوط میشود؟
من اینجا اساسا در مورد دو دوره از زندگی سیاسی منصور حکمت صحبت میکنم ولی در کل و از مقطع انقلاب ٥٧ میتوان سه دوره را در زندگی او بازشناخت. دوره مارکسیسم انقلابی بعد از انقلاب ٥٧، دوره تشکیل حزب کمونیسم کارگری در مقطع فروپاشی شوروی و دوره سوم دوره ای که بحث حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی مطرح میشود. این دوره، دوره کمونیسم سیاسی منصور حکمت است.
دوره مارکسیسم انقلابی دوره ای هست که منصور حکمت از لحاظ نظری مارکسیسم را روی پایه های خودش قرار میدهد. در آن زمان بستر اصلی مارکسیسم در ایران و در غرب مائوئیسم و کمونیسم روسی بود.حتی بخش عمده ای از روشنفکران و الیت سیاسی جامعه نمیتوانست تصور کند که غیر از کمونیسم نوع روسی و یا چینی کمونیسم دیگری هم میتواند وجود داشته باشد. نمیتوانست تصور کند کسی میتواند منتقد هر دو این دو ترند اصلی باشد و هنوز ادعای کمونیسم داشته باشد.مارکسیسم انقلابی نه تنها از کمونیسم نوع روسی و چینی بلکه از چریکیسم و تروتسکیسم و اورو کمونیسم و خط آلبانی و غیره نیز کاملا متفاوت بود.
دوره مارکسیسم انقلابی دوره ای بود که از لحاظ تئوریک منصور حکمت نظراتی را که الان دیگر به نظر بدیهی می آید باز کرد و توضیح داد. گفت مارکسیسم تئوری و نظریه جنگ بین کار و سرمایه است و نه چیز دیگری. مارکسیسم علم رهائی از قدرت بیگانه نیست، علم صنعتی کردن و تسویه حساب با صنایع مونتاژ نیست، علم فائق آمدن بر کمبودهای سرمایه داری نیست، علم بیگانه ستیزی نیست، علم درست کردن دولت خودی نیست، بلکهعلم رهائی طبقه کارگر است. و اگر سرمایه داری ایران وابسته است کل سیستم وابسته است. اگر شاه دیکتاتور است در خدمت کل سیستم است و نه فقط در خدمت خانواده خودش و یا بورژوازی کمپرادور. گفت بورژوازی ملی و مترقی و لیبرال و دموکرات نداریم. نشان داد که بورژوازی ملی و مترقی اسطوره است.
اینها بحثهائی است که امروز بدیهی به نظر می آید ولی اکثر قریب به اتفاق سازمانهای چپ در مقطع انقلاب ٥٧ اینطور فکر میکردند. چپ آن زمان در واقع شاخه چپ جنبش ناسیونالیسم ضد آمریکائی بود. چه خط چریکی و چه خط سه و باصطلاح سیاسی تشکیلاتی کار و چه حزب توده به این جنبش متعلق بودند. مارکسیسم انقلابی یک تسویه حساب تئوریک نظری با این تبیین ناسیونالیستی از کمونیسم و مارکسیسم بود. بیش از این وارد آن دوره نمیشوم چون قبلا بارها در این مورد صحبت کره ایم.
دوره بعدی در زندگی سیاسی منصور حکمت دوره بعد از فروپاشی شوروی است. دوره ای که کمونیسم کارگری سر بلند میکند. کمونیسم کارگری دیگر بر سر پالایش تئوریک مارکسیسم در مقابل چپ سنتی نیست- این کار انجام شده است- بلکه بقول خود منصور حکمت بر سر برگرداندن کمونیسم به پایه اجتماعی آنست. یعنی رجوع به جنبش کمونیسم کارگری بعنوان یک جنبش عینی و واقعی که همزاد طبقه کارگر است و در برابر سرمایه داری است در غرب و در شرق. منصور حکمت میگوید این جنبشها هستند که چشم اندازها، سیاستها، استراتژیها و احزاب را تعریف میکنند. جنبش کمونیسم کارگری بنا به تعریف جنبش طبقه کارگر است علیه کارمزدی، علیه بردگی مزدی، علیه استثمار، علیه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید. و این امر و هدف در جنبشهای تحت نام کمونیسم در قرن گذاشته کنار گذاشته شده. در مائوئیسم این را پیدا نمیکنید، در کمونیسم روسی این را نمی بینید و همچنین در شاخه های دیگر کمونیسم غیر کارگری. حداکثر بعنوان یک آرمان دور دست و یک تعهد مکتبی به سوسیالیسم و آنتی کاپیتالیسم قسم میخورند ولی در پرایتک و مبارزه عملی شان یا علیه آمریکا مبارزه میکنند و یا علیه کمپرادوریسم و صنایع مونتاژ و وابستگی و غیره.
مارکسیسم را به علم هر کاری تبدیل کرده بودند بجز علم رهائی طبقه کارگر. اما مسله بر سر بد فهمی یا کم دانشی این نیروها نیست. تز اصلی کمونیسم کارگری اینست که ما با جنبشهای متفاوتی مواجهیم. میتوان گفت که منصور حکمت صاحب تئوری جنبشی مبارزه طبقاتی است. همانطور که مارکس تئوری کاری ارزش را مطرح میکند منصور حکمت هم تئوری جنبشی مبارزه طبقاتی را طرح میکند. و این کاملا دیگاه ما از مبارزه طبقاتی و تحولات سیاسی را عوض میکند. تبیین ما از دنیا را عوض میکند. معلوم میشود وجود کمونیسم های غیر کارگری قرن گذشته که منصور حکمت با مارکسیسم انقلابی نقدشان کرد، ناشی از این نیست که مارکس را خوب نفهمیده اند و یا در مارکسیسم تجدید نظر کرده اند یا تعابیر و تبیین های اشتباهی داشته اند، بلکه بخاطر اینست که به جنبشهای طبقاتی دیگری متعلقند. شما اگر بخواهید مارکسیسم و کمونیسم را تبدیل کنید به علم رهائی از نیمه فئودال نیمه مستعمره طبعا به مائوئیسم میرسید. اگر بخواهید تبدیلش کنید به پشتوانه سیاست خارجی شوروی به حزب توده میرسید. اگر بخواهید به رفرمهائی در چارچوب نظام موجود محدودش کنید باز در ایران به امثال حزب توده میرسید و در غرب به سوسیال دموکراسی و اورو کمونیسم.
تبین و درک شما از مارکسیسم بستگی به این دارد که به چه جنبشی متعلق هستید و قلبتان برای چه امر و آرمانی می تپد. منطبق بر آرمانها و اهداف جنبشهای مختلف مارکس و کمونیسم را هرس میکنند، تحریف میکنند و به قواره امر جنبش خودشان می آورند.
کمونیسم علم هر کاری نیست. برای منطبق کردن با امر طبقات دیگر باید تحریف اش کنید. باید به مذهب تبدیل اش کنید و باید مثل مائو “درباره تضاد” بنویسید و یک دیدگاه فلسفی متافیزیکی را سوار مارکسیسم بکنید بطوریکه وقتی میخواهید با چیانکایچک بجنگید بگوئید تضاد عمده اینست وقتی میخواهید با شوروی در بیفتید بگوئید تضاد عمده آن است!
واقعیت آنستکه بعد از پیروزیانقلاب اکتبر مارکسیسم و کمونیسم در دنیا محبوب میشود و هر جنبش و هر نیروی اپوزیسیونی برای پیشبرد امر خودش به مارکسیسم متوسل میشود. در قرن بیستم هر حنبش اعتراضی مایل بود خود را کمونیست بنامد اما با شکست شوروی همه به سر جای خودشان بر گشتند و به نام خودشان، دموکراسی و حقوق بشر و استقلال و رشد اقتصادی وغیره سخن گفتند.
کمونیسم کارگری به این توجه میدهد که این “برداشتهای اشتباه” از مارکسیسم ، دیدگاههائی که “رویزیونیستی” نامیده میشود، اینها بخاطر بدفهمی نیست. به این خاطر نیست که گویا کتاب کاپیتال یا متون کلاسیک مارکسیستی را خوب نخوانده اند. اساس مساله وجود جنبشهای طبقاتی دیگری هست که قلبشان برای امر دیگری می تپد. سئوال اینست که با چه به هیجان می آئید؟ کسی که با شعر آرش کمانگیر سیاوش کسرائی به هیجای می آید خب تئوریش هم میشود “تئوری دوران”حزب توده. تئوریش میشود تئوری ضدیت با آمریکا بعنوان ابر قدرت رقیب شوروی و نهایتا از حمایت از جمهوری اسلامی سر در می آورد. اما کسی که با سرود انترناسیونال به هیجان می آید اینها جوابش نیست.
انقلاب ٥٧ کسانی را به خیابان کشید که دیگر با آرش کمانگیر به هیجان نمی آمدند. نفت مان را بردند دیگر اعتراضشان نبود. صنایع ما مونتاژ است و کمپرادور است و باید صنایع مادررشد کند و غیره امرشان نبود. طبقه ای پا بمیدان گذاشت که بطور ابژکتیو و واقعی دردش سرمایه داری ایران بود، نه عقب ماندگی ایران، نه وابستگی به آمریکا. دردش این بود که مونتاژ و یا غیر مونتاژ و مستقل یا وابسته دارند تسمه از گرده من کارگر میکشند.
مارکسیسم انقلابی از این شرایط برخاست و کمونیسم کارگری در سطح عمیق تر و اجتماعی تری در این شرایط ریشه داشت. کمونیسم کارگری اعلام کرد جنبشی که در ٥٧ با شعار کارگر نفت ما رهبر سرسخت ما و با شوراها بمیدان آمد جنبش دیگری است اساسا متفاوت از جنبش چپهای ناسیونالیست وچپهای استقلال گرا. تفاوت اساسا بر سر جنبشهای متفاوت است و نه نظرات و تئوریهای متفاوت. کسی که قبل از آنکه کتابی را باز کند و با تئوری و نظراتی آشنا بشود به این اعتراض دارد که چرا صنایع سنگین ما رشد نکرده و چرا ایران ژاپن نشده، آن زمان که مارکسیسم مد بود به کمونیسمی دست میبرد که به امر خودش جواب بدهد. این کمونیسم هر نظریه و تئوری ای میتواند باشد جز کمونیسم مارکس؛ جز کمونیسم منصور حکمت. بجز کمونیسمی که امرش بر انداختن استثمار است مستقل از اینکه صاحب سرمایه چه کسی است، ایرانی است یا امریکائی، وابسته است و یا “خودی” و ملی است، کمپرادور است و یا مستقل است.
به نظر من تئوری جنبشی مبارزه طبقاتی پایه کمونیسم کارگری است. منصور حکمت در تفاوتهای ما بسیار عمیق تر و وسیع تر از این بحث را باز میکند که اینجا واردش نمیشوم.
این دوره اول کمونیسم کارگری است که میتوان گفت منصور حکمت در کمپ کمونیسم جهانی و در جنبش کمونیستی، کمونیسم را از چهارچوب نظری و سیاسی فراتر میبرد و بهپایه اجتماعی خودش متکی میکند. بقول خود منصور حکمت کمونیسم کارگری اسم دیگری است برای کمونیسم مارکس. منتهی کمونیسم مارکس بوسیله جنبشهای دیگر آانقدر تحریف و مسخ شده و آنقدر تعابیر و سیاستهای غیر کارگری بر آن سوار کرده اند که برای آنکه به کمونیسم مارکس برگردیم باید آنرا کمونیسم کارگری بنامیم.
کمونیسم کارگری در واقع در ابتدا، در فاصله تشکیل حزب کمونیسم کارگری تا طرح نظریه حزب و قدرت سیاسی، اساسا در صفوف کمونیسم جهانی فرق طبقاتی اجتماعی خودش و جنبش خودش را با کمونیسمهای غیر کارگری تبیین و بیان میکند. چرا این لازمست؟ بخاطر اینکه با فروپاشی شوروی حمله همه جانبه ای به کمونیسم شروع شده است. شوروی قطب “سوسیالیسم موجود” بود، ابر قدرت جهانی بود، همه کمونیستها خود را در رابطه با این قطب تعریف میکردند حال له یا علیه آن. به این دلیل فروپاشی شوروی به سرآغاز تهاجم گسترده ای به کمونیسم با هر روایت و تبیینی تبدیل شد. در برابر این تهاجم بود که منصور حکمت پرچم کمونیسم کارگری را بلند کرد. میخواهم بگویم این اقدام در آن مقطع علاوه بر تعیین تکلیف اجتماعی- طبقاتی با کمونیسمهای غیر کارگری در درون کمپ چپ،از اهمیت سیاسی تعیین کننده ای نیز برخوردار بود. منصور حکمت اعلام کرد کمونیسم مصادره شده بوسیله جنبشهای طبقاتی دیگر فروپاشید ولی جنبش ما، جنبش کمونیسم کارگری زنده است. کمونیسمی که بوسیله چین و شوروی و غیره نمایندگی نمیشود. بلکه در جنبش کارگری علیه کاپیتالیسم ریشه دارد.
این اولین دوره مبارزه منصور حکمت برای احیای کمونیسم بعد از فروپاشی شوروی بود.
دوره دوم دوره بعد از طرح نظریه حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی است. اینجا دیگر بحث بر سر سیاسی بودن و مربوط بودن و زنده بودن کمونیسم در جامعه و در مبارزه سیاسی برای تصرف قدرت است. در سمینار حزب و جامعه است که منصور حکمت کمونیسم غیر سیاسی را نقد میکند.
منصور حکمت میگوید کمونیسمی که مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی را در دستور ندارد اصلا سیاسی نیست.حزب نیست. حزب کمونیستی حزب مبارزه بر سر قدرت سیاسی است. گروه کمونیستی که به قدرت سیاسی معطوف نیست ممکن است محفل مطالعاتی خوبی باشد، ممکن است آکادمسین رادیکالی باشد، ممکن است در زمره گروههای فرهنگی هنری سیاسی مترقی و حتی چپ و مارکسیستی باشد، که بجای خود ارزشمند است. ولی اگر ازحزب کمونیست، از کمونیسم بعنوان حزب سیاسی طبقه کارگر صحبت میکنید،باید قدرت سیاسی را در دستور داشته باشید. این شرط لازم حزبیت کمونیستی است. بحث صرفا این نیست که حزب قدرت را میگیرد و یا خیر. بقول منصور حکمت این در یک روز اتفاق می افتد. بحث بر سر اینست که قدرت سیاسی در تفکر آن سازمان، در استراتژی آن سازمان، در تاکتیکها،در مواضع، سیاستها و عملکرد آن سازمان چه جایگاهی دارد و تا چه حد هدف تصرف قدرت سیاسی ناظر بر وجوه مختلف نظرات و سیاست و پراتیک حزب است.
در چپ قرن بیستمی که من اشاره کردم این امر تماما به “خود” طبقه کارگر واگذار شده است. معتقدند طبقه “خودش” قدرت را میگیرد. طبقه کارگر “خودش”شوراها را تشکیل میدهد و قدرت را میگیرد. این تازه روایت رادیکالی از روند قدرتگیری از نقطه نظر چپ سنتی است. یک روایت کمونیسم چینی است که همه چیز را به جبهه خلق موکول میکند و روایت دیگر خط مشی چریکی است که معتقدست موتور کوچک موتور بزرگ را که همان خلق است به حرکت در می آورد و خلق قدرت را میگیرد.اینکه در عرصه مبارزه سیاسی حزبی هست که اعلام میکند من مجازم و آماده ام که قدرت را بگیرم از نظر چپ سنتی کفر است.
در سمینار حزب و جامعه منصور حکمت میگوید ما مجازیم که اگر بتوانیم با خوانندگان اپرا هم قدرت را بگیریم. البته منظور این نیستکه این عملی است بلکه دارد جواب کسانی را میدهد که مجاز نمیدانند حزب بقدرت سیاسی دست ببرد. با ادعای اینکه طبقه کارگر “خودش” باید قدرت را بگیرد حزب طبقه کارگر را کنار میگذاشتند. حزب طبقه جزء این “خودش” بحساب نمی آمد.
میگفتند طبقه کارگر باید برای تصرف قدرت آماده بشود و ظاهرا طبقه هم هیچوقت آماده نبود. همانظور که میگفتند طبقه کارگر باید حزب بسازد. تئوری پیوند، تئوری طبقه خودش حزب میسازد، بیش از پنجاه سال است مطرح میشود و هنوز هم آن پیوند برقرار نشده! معلوم نیست چه اتفاق متافیزکی ای باید بیفتد که طبقه ای “خودش” حزب درست کند و یا “خودش” قدرت سیاسی را تصرف کند.
این ها تزهای روشنفکری است که خودش را متعلق به طبقه کارگر نمیداند. متعلق به جنبش کمونیسم کارگری نیست. حزب کمونیست کارگری از طبقه جدا نیست. طبقه کارگر باید قدرت را تصرف کند ولی از طریق حزبش. حزب کمونیست کارگری خود جزئی از جنبش کارگری برای خلع ید سیاسی و اقتصادی از سرمایه داری است.
منصور حکمت میگوید طبقه کارگر حزب را میسازد برای نجات جامعه. ولی چپ غیر کارگری از حزب گفتمانی میسازد برای مجیزگوئی از طبقه کارگر. از ایجاد حزب بوسیله “خود طبقه” صحبت میکند برای اینکه ثابت کند من کارگری هستم. کسی که فعال جنبش کارگری است احتیاجی به اثبات کارگری بودن خودش ندارد. حزب کمونیست کارگری حزبی است برای نجات جامعه بوسیله طبقه کارگر. حزبی است برای گرفتن قدرت سیاسی. بقول منصور حکمت تصرف قدرت سیاسی کلید گذار از تفسیر جهان به تغییر جهان است. و کسی کهاین امر را در دستور نگذارد تغییر جهان را هم کنار گذاشته است. ممکن است موضعگیرهای خوبی ومرزبندیهای خوبی و بحثهای آکادمیک خوبی داشته باشد و مثبت هم باشد ولی هر چه هست حزب تغییر جهان نیست.
این تعریف از حزب بحث تازه ای است. شما در سمینار اول کمونیسم کارگری در سال ٨٩ این بحث را نمیشنوید. این به این معنی نیست که منصور حکمت در آن زمان اشتباه کرد. این زنده بودن مارکسیسم را نشان میدهد و زنده بودن تئوریهای منصور حکمت را. در آن مقطع ضرورت زمانه چیز دیگری بود.
تکوین تئوری حزبیتدر تفکر و پراتیک منصور حکمت
در مقطع تشکیل حزب کمونیست کارگری بحث بر سر انتقال کمونیسم به پایگاه اجتماعی خودش، یعنی جنبش کمونیسم کارگری بود. تاکید بر تک بنی بودن حزب و نمایندگی کردن و تحزب دادن به جنبش اجتماعی کمونیسم کارگری بود. بعد از فروپاشی شوروی جنبش های طبقات دیگر که تا آنروز تحت نام کمونیسم فعالیت میکردند به سنگر واقعی خودشان، به ناسیونالیسم و دموکراسی و حقوق بشر و غیره، عقب نشسته بودند و حزب کمونیست کارگری در مقابل و در تمایز اساسی و کیفی با آنها میباید اعلام موجودیت میکرد. در آن مقطع نه تصرف قدرت سیاسی، بلکه احیای کمونیسم مارکس در دنیای به راست چرخیده پساجنگ سرد امر ضروری و تعیین کننده بود و منصور حکمت با تشکیل حزب کمونیست کارگری به این ضرورت پاسخ گفت.
به طریق اولی در مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران هم حرفی از تصرف قدرت سیاسی در میان نیست. آن زمان هم ما حزب تشکیل دادیم و آن زمان هم منصور حکمت تزهای تشکیل حزب را نوشت. تزهائی اساسا در نقد تئوری پیوند و در نقد نظراتی که میگفت بدون کارگر نمیشود حزب تشکیل داد. آنجا هم اصلا بحث بر سر قدرت سیاسی نبود. کسی مطرح نمیکرد که یک سازمان وقتی به حزب تبدیل میشود که مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی را در دستور بگذارد. اساس بحث در آن دوره تاکید بر حزب بعنوان “مظهر استقلال همه جانبه طبقه کارگر” بود. این تزی بود در برابرتئوریهای پیوند، در برابرتز طبقه کارگر باید “خودش” حزب درست کند، در برابر دیدگاههای چریکی و مائوئیستی- تمام خلقی که اصلا اعتقادی به حزب نداشت. طبقه کارگر آماده نیست بهانه ای بود برای حزب نساختن و تا همین امروز هم همینطور است.
آن زمان اگر بیاد داشته باشید جدال بر سر ضرورت برنامه بود و اهمیت برنامه. ابتدا اتحاد مبارزان برنامه اش را نوشت و منتشر کرد و بعد بر مبنای آن برنامه حزب کمونیست ایران نوشته شد. آن موقع تاکید بر ضرورت و مبرمیت تشکیل حزب بود. تاکید بر این بود که این پوچ است که طبقه کارگر “خودش” باید حزب بسازد. این قوطی بگیر و بنشان است. محول کردن تشکیل حزب به غیر ممکن است. به بی نهایت است.
بعد از تشکیل حزب کمونیست کارگری همین تز کارگر “خودش” باید هر کاری را بکندمنتقل شدبه مساله قدرت سیاسی. میگفتند قدرت سیاسی را باید طبقه تصرف کند. منصور حکمت در برابر این نطریه ایستاد. گفت طبقه کارگر بقدرت سیاسی میرسد ولی کارگر حزبش را دارد. ما به خودمان شک نداریم که حزب طبقه کارگر هستیم. صدنفر کارگر عضو ما باشند یا صد هزار نفر ما حزب طبقه کارگر هستیم، بخاطر برنامه و استراتژی و سیاستها و تئوریها و فعالیتهایمان.
منصور حکمت اعلام کرد طبقه کارگر فقط از طریق حزبش میتواد قدرت را بگیرد. از نظر تاکتیکی و عملیبالاخره فراخوان قیام را یک حزبی باید بدهد، حمله به کاخ زمستانی را یک حزبی باید سازمان بدهد، حمله به رادیو تلویزیون را یک حزبی باید فرابخواند، و غیره.
از نظر سیاسی و استراتژیک هم آن افق و چشم اندازی که اهداف طبقه کارگر و آلترناتیو طبقه کارگر را تبدیل کند به یک گفتمان عمومی، تبدیل کند به یک پارادایم و فضای سیاسی و سیستم ارزشهای اجتماعی که توده مردم و بقول امروز نود و نه درصدیها را بیاورد پشت طبقه کارگر، این هم کار حزب است. خود طبقه کارگر باید پیروز بشود ولی حزب جزئی از “خود” طبقه کارگر است.
این اساس بحثی است که در سمینار حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی منصور حکمت مطرح میکند. او اساسا تعریف حزب را مشروط کرد به جایگاه قدرت سیاسی در تفکر استراتژی و عملکرد احزاب. اگر قدرت سیاسی این جایگاه را نداشته باشد شما ممکن است هر نوع جمع و محفلی باشید ولی حزب نیستید. حزب طبقه کارگر جزئی از خود جنبش کارگری برای تصرف قدرت سیاسی است.
تز حزب بعنوان تجسم استقلال همه جانبه طبقه کارگر در مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران و حزب بعنوان تبلور جنبش کمونیسم کارگری در مقطع تشکیل حزب کمونیست کارگری و بالاخره حزب بعنوان نماینده طبقه کارگر در عرصه مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی در واقع هم از لحاظ تئوریک و نظری و هم از لحاظ سیاسی و عملی پاسخ منصور حکمت و تلاش او برای شکل دادن به تحزب کمونیستی و دخالتگری حزب در جامعه و در عرصه مبارزه سیاسی است. این به نظر من خطی است که همه دوره های زندگی سیاسی منصور حکمت، از مارکسیسم انقلابی تا کمونیسم کارگری، از اسطوره بورژوازی ملی و مترقی تا نظریه حزب و جامعه را به هم متصل میکند.
“کفر گوئی” منصور حکمت
منصور حکمت در سمینار حزب و جامعه میگوید من کفر میگویم. ما اینجا میخواهم این کفر گوئی را کمی باز کنم.
به نظر من نظرات منصور حکمت در مورد حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی هنوز هم از نظر بسیاری از چپها کفر محسوب میشود. جدالی که در دوره دوم کمونیسم کارگری از بحث حزب و جامعه آغاز شده است هنوز بپایان نرسیده است.
مارکسیسم انقلابی نظراتش را تثبیت کرد. دیگر چپی پیدا نمیشود که به کمپرادوریسم و صنایع مونتاژ نقد داشته باشد. واقعیات صحت و حقانیت مارکسیسم نقلابی را نشان داده است. دوره دیدگاه هائی که مارکسیسم انقلابی نظرا نقد کرد، اجتماعا بپایان رسیده است.
مباحث کمونیسم کارگری بعد از فروپاشی شوروی و تئوری جنبشی مبارزه طبقاتی هم لااقل در میان همه کسانی که خود را پیرو منصور حکمت میدانند تثبیت شده است. ولی در مورد بحث حزب و جامعه این را نمیتوان گفت. در مورد بحث حزب و قدرت سیاسی هم همینطور. برای تثبیت این نظرات هنوز باید جدل کرد.
منصور حکمت میگفت با ٥ درصد جامعه هم اگر بشود قدرت را میگیریم و مجازیم این کار را بکنیم. ولی کفر گوئی منصور حکمت فقط به این محدود نمیشود.در سمینار “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است” منصور حکمت این را مطرح میکند که بزرگترین مانعی که بر سر راه ما برای تصرف قدرت سیاسی وجود دارد خصومت آمریکا با ما است. میگوید نه حتی خصومت عملی بلکه حتیاین تصویر که این حزب اگر بقدرت برسد قرارست با آمریکا درگیر بشود و فردائی که کمونیستها قدرت را بگیرند بقول خود منصور حکمت “یک موشک کروز میخورد توی پارک ساعی”، باعث میشود مردم این حزب را بعنوان آلترناتیو حکومتی انتخاب نکنند. این تصور که کمونیستها یک جنگ هویتی با آمریکا و غرب دارند و قرارست بعد از سقوط جمهوری اسلامی این بار از یک موضع کمونیستی با شیطان بزرگ بجنگند واین بار با شعارهای کمونیستی پرچم آتش بزنند. این را جامعه به درست نمی پذیرد.
این دیدن خصومت با آمریکا بعنوان یک مانع یک کفر دیگر است. در رابطه با دولت اسرائیل هم منصور حکمت نظر مشابهی دارد. او در همان سمینار میگوید شایع کرده اند که ما از دولت اسرائیل پول میگیریم. ما جوابشان را داده ایم اما این ساده لوحها نمی فهمند که این شایعه به نفع ما است. این شایعه که یک حزبی از اسرائیل کمک مالی دریافت میکند به نفع آن حزب است. بخاطر اینکه آن حزب باید آنقدر جدی باشد و آنقدر رویش حساب کنند که اسرائیل که همه میدانند شاخه آمریکا در خاورمیانه است به او کمک میکند. میگوید بگذار بگویند.
این یک کفر دیگر است. شما چپی را سراغ دارید که اینطور فکر کند؟ چپی که تصرف قدرت سیاسی در چشم اندازش نباشد البته به این نوعمشاهدات و ملاحظات سیاسی نیازی ندارد. برای چپ غیر سیاسی مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل کافی است. اما یک حزب سیاسی، بویژه در مبارزه با حکومتی مثل جمهوری اسلامی که با همین شعارها چهل سال است جامعه را به بند کشیده، تصویر خصومت غرب را یک مانع سیاسی می بیند و به مقابله اش بر میخیزید.
پاسخ منصورحکمت اینست که مهمترین نقطه قوت کمونیسم کارگری رابطه هویتی و نهادینه اش با تمدن غربی است. بقول منصور حکمت ” مهمترين سرمايه حزب کمونيست کارگرى اين است که يک حزب غربى است. … حزبى است که ريشه هايش در انديشه و فرهنگ و مدنيت اروپاى غربى است.”
نقد منصور حکمت به سرمایه داری از ایران و یا از کشورهای تحت سلطه شروع نشد. منصور حکمت بقول خودش نه شاخه سوم حزب توده است و نه شاخه چهارم چپجبهه ملی و نه فدائی و نه پیکار و نه غیره. کمونیسم منصور حکمت از اینجا ها آغاز نشده، بلکه از نقد سرمایه داری در جامعه انگلیس نشات گرفته است. و به همین خاطر کمونیسم او کمونیسم غربی است. کمونیسم رادیکالیکه نه تنها با فرهنگ غرب دعوائی ندارد بلکه خودش را امتداد فرهنگ و مدرنیسم و تمدن پیشرو غربی میداند.
خود سوسیالیسم نتیجه فرهنگ غرب است. نسبش به کاوه آهنگر و آرش کمانگر و یعقوب لیث و سربداران نمیرسد، به اقتصاد سیاسی انگلیس و فلسفه آلمان و سوسیالیسم فرانسوی در قرن نوزده میرسد. به داروین و هگل و مارکس میرسد. بر این مبنا است که منصور حکمت کمونیسم را ادامه سنت اروپای غربی میداند و در ادامههمین بحث است که بر رابطه مسالمت آمیز کمونیسم کارگری با همه دولتها در فردای به پیروزی رسیدن حزب تاکید میکند و میگوید ما قصد صدور انقلاب سوسیالیستی به هیچ کشور دیگری را نداریم.
این ارزیابی خصومت با غرب بعنوان یک مانع و معرفی کمونیسم بعنوان ادامه فرهنگ و تمدن غربی را مقایسه کنید با همین بحثهائی که اخیرا بر سر مذاکره با آمریکا در گرفت. فکر میکنند اگر از کسی افشاگری کنند که با آمریکا مذاکره کرده است دارند میزنندش.نه عزیز من، دارید محبوبش میکنید. نفس مذاکره با آمریکا گناه کبیره نیست، نقد را باید سر جای درستش قرار داد.
میخواهم بگویم این باصطلاح “کفرگوئی” های منصور حکمت هنوز از نظر چپ غیرسیاسی کفر است. آن بحثی از منصور حکمت که هنوز جا نیفتاده است و آنطور که در بحثهای دوره قبل کمونیسم کارگری را از بقیه چپ تفکیک کرد، در این مورد هنوز تثبیت نشده، بحث بر سر حزب و قدرت سیاسی و کلا کمونیسم کارگری بعنوان یک نیروی سیاسی است
کمونیسم سیاسی و دخالتگر
نظرات و مباحث دوره بعداز سمینار حزبو جامعه تنها به رابطه حزب با قدرت سیاسی محدود نمیشود. بحث اساسا بر سر کمونیسم سیاسی و دخالتگر در تمایز با فرقه های ایدئولوژیک است.
حزب ما اخیرا جزوه ای منتشر کرد به اسم “از گروه فشار تا حزب سیاسی” که شامل پنج مقاله و سخنرانی از منصور حکمت است. “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است”، ” حزب و جامعه”، ” بحث سلبی اثباتی” و اولین سخنرانی های علنی منصور حکمت در خارج کشور (در سوئد ) که قبلا تحت عنوان “این حزب شماست” منشر شده بود. به غیر از بحث حزب و جامعه بقیه این نوشته ها بعد از مرگ منصور حکمت کتبی شده است. اودیوی همه این مباحث روی سایت منصورحکمت قابل دسترسی است. به نظر من کل نظرات و مباحثی که در این جزوه درج شده از جانب حتی کسانی که خود را پیرو منصور حکمت میدانند بخوبی درک نشده است.
بعد از مرگ منصور حکمت عده ای از مدعیان کمونیسم کارگری به مواضع چپ سنتی بازگشتند. باز گشتند به مرزبندی و موضعگیریهای منزه طلبانهچپ. باز گشتند به مواضعی نظیر انقلاب ٨٨ قبول نیست، انقلاب مصر قبول نیست، جنبش فمن قبول نیست، جنبش اشغال قبول نیست،آن حرکت کمونیستی نیست، آن اعتراض قبول نیست و غیره … چرا؟ چون با ایدئولوژی و اصول عقیدتی آنها خوانائی ندارد. باز با همان کاهنان سرخپوش معبد تاریخ که منصور حکمت در حزب و جامعه نقدشان میکند طرف هستیم. با این فرق که مجسمه منصور حکمت را هم به معبدشان افزوده اند. گویا کمونیسم کارگری یعنی پاسداری از اصول عقیدتی ای که نباید با پراتیک، با دخالتگریی در حرکات اجتماعی که با تصورات و احکام ذهنی آنها خوانائی ندارد، آلوده شان کرد. منصور حکمتیرا که میگفت باید وارد قسمت گود استخر سیاست شد، که تاکید میکرد یک خصوصیت پایه کمونیسم کارگری پراتیک و دخالتگری است، تبدیل کردند به تئوریسین چه نباید کرد.
همانطور که گفتم بعد از مرگ منصور حکمت تحولات بی سابقه ای در ایران و در دنیا رخ داد. و آخرین نوشته ها و سخنرانی های منصور حکمت در واقع راه و شیوه و جهت گیری کمونیسم کارگری برای درگیر شدن و دخالت کردن در این تحولات را بدست میدهد. بخصوص پنچ نوشته ای که نام بردم ویژگیهای کمونیسم سیاسی در عصرما، کمونیسم کارگری در جامعه و در عرصه مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی بروشنی بیان میکند و توضیح میدهد.
سمینار”آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است” در واقع کاربرد تئوری جنبشی مبارزه طبقاتی در شرایط سیاسی ایران است. یک تاکید مهم منصور حکمت در این بحث اینست که ما باید به رهبر جامعه تبدیل بشویم. پایه های نظری این بحث در سمینار دوم کمونیسم کارگری ( ژانویه ٢٠٠٠ و ژانویه ٢٠٠١) تبیین شده است. سمینار دوم در واقع ادامه و بسط سمینار اول به عرصه سیاست و مبارزه برای کسب قدرت سیاسی است.
سمینار اول کمونیسم کارگری(مارس ١٩٨٩) به تمایز عمیق و هم جانبه کمونیسم کارگری از کمونیسمهای طبقات دیگر، آنچه در مصاحبه تفاوتهای ما به نحو درخشانی توضیح داده شده، اختصاص دارد. سمینار دوم را منصور حکمت با این دو حکم شروع میکند: کمونیسم علم رهائی طبقه کارگر است و طبقه کارگر آزاد نمیشود مگر کل جامعه را ازاد کند. به نظر من سمینار اول کمونیسم کارگری عمدتا حول اصل اول است و سمینار دوم حول اصل دوم.
اساس بحث سمینار دوم اینستکه نقطه عزیمت سیاست پرولتری، و علت ضرورت رهبری جامعه بوسیله حزب طبقه کارگر، اینست که طبقه کارگر آزاد نمیشود مگر کل جامعه را آزاد کند.
تز محوری سمینار “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است”، اینکه ما باید بتوانیم به رهبر جامعه تبدیل بشویم، در واقع نوعی نتیجه گیری سیاسی از سمینار دوم کمونیسم کارگری است.
تزحزب بعنوان رهبر جامعه را خیلی از چپها هنوز قبول ندارند. رهبریجامعه به این معنی است که هر کس به هر گوشه ظلمی به هر گوشه تبعیض و نابرابری و بیحقوقی و فقر و بی تامینی اقتصادی اعتراض دارد باید ما را رهبر خودش بداند. و ما باید عملا این را نشان بدهیم. مدال رهبری را بسادگی به کسی نمیدهند. برای اینکه رهبر جنبش و حرکت اعتراضی ای بشوید باید در همان عرصه فعال باشید و برای امر آن جنبش و حرکت بجنگید. جامعه بر حسب مارکسیستها غیر مارکسیستها، سوسیالیستها و غیر سوسیالیستها تقسیم نمیشود. محور مبارزه طبقاتی این نیست. مبارزه طبقاتی در جنبشهای اجتماعی حول مصائب و مسائل مختلف بروز پیدا میکند و نه حول عقاید و تئوریهای احزاب یا اکتیویستها.
منصور حکمت در سمینار دوم کمونیسم کارگری بحثی دارد تحت عنوان اینکه تئوری چگونه توده گیر میشود. میگوید تئوری، تئوری مارکسیستی، تئوری انقلاب کمونیستی، با آموزش توده گیر نمیشود. با ترویج توده گیر نمیشود. توده مردم و حتی کارگران بر اساس سیاست حزبشان را انتخاب میکنند و نه بر اساس تئوری. و باید حزب را طرفدار و یا مبارز راه امر خودشان ببیند. نه فقط کارگران بلکه همه بخشهای محروم جامعه میتوانند و باید رهبری حزب را بپذیرند. به نظر من شعار نود و نه درصدیها که بعد از منصور حکمت رواج پیدا کرد کاملا بر تئوریهای منصور حکمت منطبق است. این شعار تقابل نود و نه درصد جامعه در برابر حکومت یک درصدیها را اعلام میکند.تقابل میان یک درصد سرمایه دار و نود و نه در صد مردم که همه کارگر نیستند ولی همه از سرمایه داری در عذابند و بهمین دلیل میتوانند رهبری طبقه کارگر را بپذیرند.
شما برای آنکه رهبر جامعه بشوید باید نشان بدهید در هر جنبش اعتراضی امر آن جنبش را نمایندگی میکنید و به مساله مشخص آن جواب میدهید. یعنی درست بر خلاف این تصور چپ سنتی که میخواهد جنبشهای اعتراضی را بدنبال امر خود بکشاند. بر خلاف این تصور که باید مثلا جنبش آزادی زن را بدنبال سوسیالیسم کشید تا قابل حمایت باشد. این شیوه کار کمونیست غیر کارگری و چپ غیر سیاسی است. از نظر چپ غیر سیاسی تنها آن اکتیویستی در جنبش زنان مهم است که کمونیست است. بقیه سازشکارند، با آمریکا ساخته اند، مهره رژیم چنج هستند و غیره و غیره. در جنبشهای دیگر هم همین طور. بعضی از جنبشهاهم کلا از نظر کمونیسم غیرکارگری قابل حمایت نیست. مثلا جنبش علیه حجاب اصلا امر او نیست. از ٨ مارس سال ٥٧ موضعشان این بود و هنوز هم بخشی از چپ همین موضع را دارد.
روش منصور حکمت کاملا عکس این است. اگر قبول دارید که سرمایه داری فقط درون کارخانه ها نیست و نابرابری و ستم تبعیض طبقاتی فقط در کارخانه نیست، آنوقت باید به جامعه نگاه کنید و در همه عرصه ها و در هر حرکتی علیه تبعیض و نابرابری فعالانه دخالت کنید. منصور حکمت در بحث سلبی اثباتی میگوید ما اکثریت هستیم بخاطر آنکه ٥٠ درصد جامعه، یعنی زنان، با ما هستند باضافه مردانی که خواهان رهائی زن هستند. از این ٥٠ درصد شاید ده در صدشان هم کمونیست نباشند. بخشی از آنها حتی ممکن است طرفدار مجاهد و سلطنت طلبان و دیگر احزاب سیاسی راست باشند. ولی میتوانند و باید در جنبش رهائی زن ما کمونیستها را رهبر امر خودش ببینید. چون بطور واقعی اینطور است. ما نمیخواهیم خودمان را به کسی تحمیل کنیم. بطور واقعی چه نیروئی برای رهائی زن آنطور که ما می جنگیم مبارزه میکند؟ چه جنبشی علیه مدهب مثل ما مبارزه میکند؟ بگذار همه اته ئیستها و ضد مذهب ها در مبارزه علیه مذهب به حزب ما و به فعالین و چهره هائی از حزب ما اقتدا کنند.
منصور حکمت در بحث حزب و شخصیتها بر این تاکید میکند که فعالین حزبی باید در سطح هر چه وسیعتری به چهره های جنبشهای اعتراضی تبدیل بشوند. ممکن است فعالین این جنبشها تمایلات سیاسی متفاوتی داشته باشند. ممکن است یک فعال علیه سنگسار و یا دفاع از زندانیان سیاسی هنوز محجبه باشد. و نه تنها به جنبش سوسیالیستی بلکه حتی به جنبش علیه حجاب سمپاتی ای نداشته باشد. هستند کسانی که هنوز حتی در خارج کشور حجاب بر سر دارند ولی فعال پیگیر و رادیکال مبارزه علیه اعدام هستند. اما کمونیسم سیاسی میتواند و وظیفه دارد همه این فعالین را حول سیاست و شعارها و چهره های خودش در هر جنبش معین گرد آورد و نمایندگی کند.
این متد را شما مقایسه کنید با متدی که حتی مدعیان طرفداری از منصور حکمت در برخورد به خیزش ٨٨ و یا حرکت دختران خیابان انقلاب بکار میبرند. شاخص اینها این نیست که کمونیستها میتوانند و باید رهبر همه جنبشهای اعتراضی بشوند، بلکه اینست که جنبشهاتا چه اندازه طرفدار کمونیستها هستند. ظاهرا تنها کسی مبارزه اش ارزش دارد که کمونیست است.
نمونه افراطی چنین روشی تقسیمبندی جنبشها به دموکراتیک و سوسیالیستی است. ظاهرا مسائلی سوسیالیستی اند و مسائلی دموکراتیک. مثلامزد برابر در ازای کار برابر سوسیالیستی است و لغو آپارتاید جنسی دموکراتیک. اگر کمی دقیق بشوید متوجه میشوید که در این تقسیمبندی هر مساله ای که به کارگر بعنوان صنف تولید کننده مربوط بشود سوسیالیستی است و هر مساله ای که به کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی مربوط بشود دموکراتیک است! به نظر من اساس و جوهر این تقسیمبندی اینست. در این دیدگاه امر آزادیهای بی قید و شرط دمکراتیک است، امر رهائی زن دموکراتیک است، امر مبارزه با مذهب و سکولاریسم دموکراتیک است، مبازه علیه اعدام دمکراتیک است و غیره و غیره.گویا بجز مطالبات صنفی کارگران و استثمار بقیه مسائل دمکراتیک است.
در یک دوره تاریخی این تقسیمبندی یک مبنای عینی داشت. لنین انقلابات را به دموکراتیک سوسیالیستی تقسیم کرد چون در جامعه روسیه فئودالیسم و دیکتاتوری تزاری حاکم بود. بقول خود لنین در آن دوره طبقه کارگرروسیه از عقب ماندگیهای سرمایه داری بیشتر در رنج بود تا از خود سرمایه داری. کلا آن زمان در جوامع فئودالی و یا نیمه فئودالی مسائلی را میشد دموکراتیک نامید چون ناشی از سلطه نظام فئودالی بودندو نیروهای بورژآلیبرال نظیر کادتها در روسیه در قبال این نوع مسائل حرفی برای گفتن داشتند. گرچه در آن زمان هم لنین میگفت رهبر دمکراسی هم کمونیستها هستند. میگفت درست است که تاریخا مبارزه برای دموکراسی امر بورژوازی بوده است، درست است که تحولات ضد فئودالی هنوز موضوعیت دارد، و لیبرالها و کادتها این امر را دنبال میکنند ولی مبارز و رهبر پیگیر این امر هم پرولتاریا است. بلشویکها هستند. ولی در هر حالآن دوره مبارزه برای تحولات مترقی و پیشروئی در مقابل نظامهای بسته فئودالی معنی میداد و نیروهای بورژوائی هم میتوانستند مبارز این راه باشند. در انقلاب چین هم این امر معنی داشت چون نظام مسلط نیمه مستعمره نیمه فئودالی بود و جامعه اول می بایست با فئودالیسم تعیین تکلیف میکرد.
در آن شرایط، در نظامهای ماقبل سرمایه داری، مبارزه دموکراتیک معنی میدهدو موضوعیت پیدا میکند اما امروز، در جامعه ایران قرن بیست و یکم و در دنیائی که سرمایه دار مسبب همه مصائب و تبعیضات است، تفکیک مبارزه سوسیالیستی از دموکراتیک پوچ و بی معنی است. کدام دموکرات؟ آیا یک حزب لیبرال و یا دموکرات میشناسید که در هیچ گوشه ای از دنیا علیه مذهب مبارزه کند؟ حتی شاخه هائی از کمونیستهایغیر کارگری نظیر اس دبلیو پی طرفدار مذهب ضد آمریکائی اند. در ایران هم حزب توده و اکثریت را داریم. تئوریشان را هم سر هم کرده اند: الهیات رهائی بخش! کجا نیروئی غیر از کمونیست کارگری علیه کلیت مذهب ایستاده است؟
ببینید بر سر دموکراسی حتی با همان روایت لیبرالی خودشان چه بلائی آورده اند. ترامپ فاشیست نماینده دموکراسی غربی در پیشرفته ترین کشور صنعتی دنیاست. در میان نیروهای بورژوائی دموکراسی حتی به معنی لیبرالی انقلاب کبیر فرانسه ای دیگر مدافعی ندارد. زده اند زیر جامعه مدنی و مدنیتی که انقلاب کبیر فرانسه منادی اش بود. در برابر نظم نوین جهانی و نسبیت فرهنگی و پست مدرنیسم کدام لیبرال و دموکرات از جهانشمول بودن حقوق انسانها دفاع میکند؟
تقسمیبندی به دموکراتیک سوسیالیستی را باید به موزه سپرد. در شرایط امروز دنیا این نظریه تنها میتواند به محروم کردن و محدود کردن پا گذاشتن طبقه کارگر به عرصه مبارزه سیاسی منجر شود.
برخورد به طبقه کارگر بعنوان یک صنف تولید کننده را نیز باید به بورژوازی واگذار کرد. طبقه کارگر یک طبقه اجتماعی است که به همه مسائل جامعه اعتراض دارد و مهمتر از آن در عصر ما، در عصر سلطه سرمایه به همه کشورها و جوامع، راه حل همه مسائل هم در دست او است. منصور حکمت میگوید آنها که طبقه کارگر را یک صنف می بینند اینطور نیست که اشتباه میکنند. این پیشروی بورژوازی است. این بوروژازی است که میخواهد کارگر بعنوان یک صنف، بعنوان تولید کننده به خودش نگاه کند. بورژوازی است که میخواهد کارگر فقط علیه دستمزدهای عقب افتاده و دیگر شرایط فروش کار مبارزه کند. و به مسائل دیگر کاری نداشته باشد. این پیشروی بورژوازی در جنبش کارگری است.
در مقطع طرح مبحث حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی عده ای با مواضع کارگر پناهی، بقول منصور حکمت با ” یک جور کارگر گرائی قلابی”، حزب را ترک کردند. بعبارت دیگر بعضی از کسانی که در دوره اول، با بحث تفاوتهای ما، با منصور حکمت آمده بودند، نتوانستند کمونیسم کارگری در جامعه و در عرصه مبارزه سیاسی را بپذیرند. اهل این میدان نبودند. امروز هم کارگر پناهی بهانه ظاهرا رادیکالی برای نرفتن به قسمت گود استخر سیاست است.
منصور حکمت پیش بینی جالبی میکند. میگوید وقتی اوضاع متحول بشود و شرایط به عروج اعتراضات توده ای و انقلابی نزدیک تر بشود این گرایش طفره رفتن از دخالتگری سیاسی نیز فعالتر خواهد شد. این صف بندی کارگر زدگان در مقابل کمونیسم کارگری بیشتر خواهد شد.
امروز شاهد این پدیده هستیم. این اتفاق دارد می افتد. جامعه متحول شده است، چشم انداز انقلاب در برابر جامعه قرار گرفته و بحث قدرت سیاسی و آلترناتیوها داغ شده و چپ غیر کارگری علیه همین سیاستها و نظرات فعال شده است.
امروز هم همان تز ساده “ما باید در جنگ قدرت به رهبر جامعه تبدیل بشویم” اساس پاسخگوئی ما به این نوع دیدگاههای چپ فرقه ای است.
خصلت سلبی انقلاب
در جزوه حزبو قدرت سیاسی که بالاتر معرفی کردم بحث معروف به سلبی اثباتی را هم گنجانده ایم چون این مبحث نیز درک نشده است. اساس این نظریه اینست که انقلاب پدیده ای سلبی است و در شرایط انقلابی دیگر با طرح آلترناتیو و شعارهای اثباتی تان نمیتوان و نباید به خیابان رفت. بقول منصور حکمت مردم با شعار زنده باد سوسیالیسم به پادگانها حمله نمیکنند.
در بحث سلبی اثباتی صحبت بر سر اینست که انقلاب جنبشی است در نقد و نفی وضع موجود. شما برای اینکه رهبر انقلاب بشوید باید عمیق ترین نه به حکومت و کل وضع موجود را نمایندگی کنید. و نه تنها رژیم بلکه هر نیروئی که در این نه با شماشریک نیست را نقد کنید. مثلا ما تعریف و تبیینی از رفتن جمهوری اسلامی داریم که در منشور انقلاب منتشر کرده ایم. هر نیروئی، چه چپ چه راست را که در آن تعبیر و تفسیر رادیکال از سرنگونی تخفیف بدهد باید نقد شود. این جزئی از مبارزه ما برای تعمیق نه مردم علیه حکومت است. در هر حال قطب نمای ما تعمیق و رادیکالیزه کردن “نه” مردم به حکومت و نظام موجود است. تعمیق “نمیخواهیم”.
منصور حکمت میگوید مردم اگر فکر نکنند که اگر هر که بیاید از حکومت فعلی بهتر است اصلا انقلاب نمیکنند. این روانشناسی انقلاب است. آن زمان میگفتند هر که بیاید از شاه بهتر است. الان هم میگویند هر که بیاید از آخوندها بهتر است. این به این خاطر نیست که جامعه آگاهی ندارد. یا ترویج نشده یا احزاب و جنبشهای طبقاتی را نمی شناسد. مکانیسم انقلاب اینست. انقلاب بقول مارکس هر چه هست، هر چه تثیبت شده و ازلی ابدی به نظر میرسد را دود میکند و به هوا میبرد. انقلاب بر سر ساختن نیست، بر سر در هم کوبیدن است. حتی تئوریهای انقلابی همین ویژگی را دارد. تمام کتاب کاپیتال را ورق بزنید یک پاراگراف در تعریف اثباتی سوسیالیسم پیدا نمیکنید. هر چه هست نقد سرمایه است. اساس مارکسیسم نقد کاپیتالیسم است و همین نقد برای پیروزی انقلاب کمونیستی کافی است. به شرط اینکه همین شیوه سلبی و انتقادی را به عرصه سیاست نیز بسط بدهید و در تاکتیکتان و در عملکردتان به کار ببرید.
جنبش اثباتی کمونیسم کارگری و جنبش سلبی سرنگونی
منصور حکمت میگوید مردمی که با شعار سلبی شما آمده باشند آلترناتیو اثباتی تان را هم خواهند پذیرفت. این آلترناتیو اثباتی بوسیله جنبش کمونیسم کارگری نمایندگی میشود که باید از مدتها قبل حضور اجتماعی اش را اعلام کرده باشد. جنبش اثباتی کمونیسم کارگری باید آنقدر قوی باشد و در عرصه مبارزت اجتماعی حضور داشته باشد و فعال باشد که در شرایط عروج جنبش سرنگونی و شکل گیری انقلاب بتواند بعنوان نماینده نفی وضع موجود و “نه” به جمهوری اسلامی از جانب توده مردم انتخاب بشود.
منصور حکمت بر خلاف این نظریه که گویا در انقلاب ٥٧ چپ باید با شعار مرگ بر خمینی به خیابان میرفت،میگوید چپ باید رهبر جنبش مرگ بر شاه میشد. در این صورت هر جریان سرنگونی طلب دیگری را نیز بدنبال خود میکشید. اما چپی میتوانست به این موقعیت برسد که قبل از برآمد توده ای سنگهایش را با جنبشهای دیگر، از جمله جنبش ملی اسلامی اپوزیسیون شاه که خمینی شاخه ارتجاعی اش بود، واکنده باشد. علت شکست انقلاب ٥٧ این بود که کمونیسم سنتی در آن دوره نه تنها نقد پایه ای به جنبش ناسیونالیستی – مذهبی ضد شاهی نداشت بلکه خود شاخه چپ همان جنبش بود.
پیش شرط کسب هژمونی و رهبری انقلاب بعنوان یک جنبش سلبی استحکام و قدرت جنبش کمونیسم کارگری در نقد و تمایز عمیق از جنبشهای دیگر طبقاتی است اما این امر در خیابان و در دل جنبش سرنگونی عملی نمیشود. در شرایط برآمد جنبش سرنگونی و وقتی حرکت انقلابی آغاز شد شما باید به رهبر و نماینده هر کس که خواهان سرنگونی حکومت است تبدیل بشوید. خیابان جای مرزبندی با نیروهای دیگر اپوزیسیون نیست. آنچه تعیین کننده است “مرزبندی” یا بعبارت دقیق تر تمایز و تفاوت عمیق جنبش کمونیسم کارگری با دیگر جنبشهای طبقاتی است و اگر و بدرجه ای که این امر انجام شده باشد هژمونی و رهبری کمونیستی بر انقلاب نیز تامین شده است. منصور حکمت در بحث نقد شوروی علت شکست انقلاب اکتبر را عدم تمایز و تفاوت شفاف و عمیق بین جنبش کمونیستی که بلشویکها نمایندگی میکردند با شاخه چپ جنبش ناسیونالیستی ضد تزاری، که بوسیله کادتها و منشویکها نمایندگی میشد، میداند.
این نوع کاربرد تئوری جنبشی مبارزه طبقاتی در ارزیابی تحولات انقلابی یک ویژگی مهم متد و نگرش منصور حکمت در قبال انقلابات است. انقلاب ٥٧ شکست خورد چون چپ رهبر جنبش ضد سلطنتی نبود؛ و رهبر این جنبش نبود چون جنبش مستقل کمونیسم کارگری در تمایز از جنبش ملی اسلامی ضد- شاهی ضد -آمریکائی متعین نبود و نمایندگی نمیشد.
اجازه بدهید در مورد انقلاب همگانی هم اینجا نکته ای را بگویم. منصور حکمت در پلنوم دوازدهم حزب کمونیست ایران، در سال ١٩٨٨ میگوید حرکتی اگر همگانی نباشد اصلا انقلاب نیست. میگوید انقلاب وقتی شکل میگیرد که خواستهای مشترکی مثل سرنگونی، آزادی، آزادی زندانیان سیاسی و غیره عده زیادی را به حرکت درآورد. منصور حکمت این نظر را در برابر بحثی مبنی بر اینکه انقلاب بعدی در ایران همگانی نخواهد بود مطرح میکند.
وقتی همین بحث را ما امروز مطرح میکنیم نیروهای چپ سنتی و حتی برخی از نیروهائی که خود را پیرو منصور حکمت میدانند در برابر ما می ایستند. کسانی که با حزب وقدرت سیاسی، کمونیسم بعنوان رهبر جامعه، خصلت انسانی سوسیالیسم و حکومت سوسیالیستی، و خصلت سلبی انقلاب مشکل دارند طبعا خصلت همگانی انقلاب را هم نمیتوانند بپذیرند.
انسانگرائی
یک ویژگی مهم دیگر کمونیسم منصور حکمت تاکید بر انسانگرائی است. انسانگرائی نه به معنی انساندوستی و یا عمل خیر؛عمل روشنفکرانی که انسانها را دوست دارند. بلکه انسانگرائی به این معنی که رهائی انسان امر طبقه کارگر و در گرو پیروزی کمونیسم کارگری است. منصور حکمت میگوید ما حزب را ساخته ایم برای نجات جامعه. میگوید اساس سوسیالیسم انسان است و زیپ پوست هر انسان منصفی را بکشید یک سوسیالیست دو آتشه پیدا میکنید.
اینها همه از نظر چپ غیر کارگری کفر است. طبعا وقتی سوسیالیسم و کمونیسم را به یک مکتب، یک سیستم نظری و عقیدتی محدود کنید آنوقت این نظریه را که هر انسان منصفی یک سوسیالیست دو آتشه است را نمیتوانید بپذیرید. از نظر چپ مکتبی طبقاتی بودن اهداف و آمال کمونیستی با انسانی بودن آنها مغایرت دارد. و فراتر رفتن از کارگران و دفاع از آمال و خواستهای انسانی توده مردم با مبارزه طبقاتی مغایر است.
سخنرانی های منصور حکمت در استکهلم و گوتنبرگ به نحو صریح و روشنی انسانگرائی عمیق کمونیسم کارگری را مطرح و نمایندگی میکند و ما به همین دلیل متن این سخنرانی ها را در مجموعه حزب و قدرت سیاسی گنجانده ایم.
سابقه این تاکید بر خصلت انسانی کمونیسم به سمینار اول کمونیسم کارگری بر میگردد و من اینجا رجوع به آن سمینار را که بوسیله خود منصور حکمت کتبی و مدون شده توصیه میکنم. در این سمینار است که منصور حکمت میگوید “براى مارکسيسم نقطه عزيمت انسان و حرمت انسانى است”. میگوید “مارکسيسم از انسان حرکت ميکند. راس شمارى نميکند، يک دانه انسان برايش مطرح است و صدهزار انسان هم برايش مطرح است. و مهمتر از همه چيز وجود يک جامعه انسانى برايش مطرح است.”
در ادامه این خط و جهتگیری است که حزب ما بویژه در مقابل تئوریهای پست مدرنیستی بر جامعه انسانی و ارزشهای جهاشمول انسانی و در استراتژی سیاسی خود بر همسان بودن جامعه انسانی و حکومت انسانی با جامعه سوسیالیستی و حکومت سوسیالیستی تاکید میکند.
انسانگرائی کمونیسم کارگری یک خصلت پایه ای و خصوصیت متمایز کننده آن از چپ غیر کارگری است. سخنرانی ای که تحت عنوان این حزب شماست کتبی و منتشر شده دقیقا روی این خصلت و ماهیت عمیقا انسانی مارکسیسم و کمونیسم انگشت میگذارد و این خطی است که حزب ما با تاکید بر حکومت کارگری بعنوان حکومتی انسانی و جامعه سوسیالیستی بعنوان جامعه ای انسانی دنبال کرده است.
متد بر خورد به خیزشها و جنبشها توده ای
اجازه بدهید اینجا به یک نکته مهم متدولوژیک اشاره کنم که بخصوص در برخورد به تحولاتی نظیر انقلابات بهار عرب و یا خیزشهای انقلابی از نوع ٨٨ و ٩٦ در ایران بسیار تعیین کننده است. این یک نکته اساسی در برخورد به حرکتهای توده ای است. منصور حکمت در سمینار دوم کمونیسم کارگری میگوید اگر در حرکات اعتراضی توده ای مردم به ناسیونالیسم قومگرائی، لیبرالیسم و حتی مذهب روی می آورند به این دلیل است که آن جنبشها خود را قابل انتخاب کرده اند. میگوید امر مردم رهائی خودشان است و از طریق این جنبشها دارند درد خودشان را طرح میکنند. در این بحث است که میگوید شما بخاطر غیبت خودتان نمیتوانید تاریخ را سرزنش کنید.مردم نیروئی را انتخاب میکنند کهنه تنها نقد و اعتراض آنان به حکومت و وضع موجود را نمایندگی کند بلکه قابلیت تصرف قدرت سیاسی را نیز داشته باشد، بتواند قدرت را بگیرد و حفظ کند، واگر شما در این لیست نباشید، و ندانید چه باید بکنید که به یک نیروی قابل انتخاب تبدیل بشوید، شما انتخاب نخواهید شد.
منصور حکمت میگوید پشت حرکتهای توده ای با شعارهای ناسیونالیستی و مذهبی و غیره مردم دردها و آمال و خواستهای برحقی نهفته است که باید با آن ارتباط برقرار کنیم. میگوید شما هم بعنوان کمونیسم کارگری خودتان را در معرض انتخاب مردم بگذارید و در عرصه مبارزه حضور بهم برسانید و ببینید آیا باز هم مردم به نیروهای راست روی می آورند؟ میگوید ما در کرستان همین کار را کردیم و بسیاری از کسانی که در غیاب حزب کمونیست به حزب دموکرات می پیوستند با ما آمدند. لزوما سوسیالیسم هم نبودند شاید حتی بقول خود منصور حکمت نمیدانستند لنین خوردنی است و یا پوشیدنی. ولی امر خودشان را که رهائی از ستم ملی بود در حزب کمونیست ایران میدیدند.
این متدولوژی حزب ما است و این متدلوژی است که بسیاری از نیروهای چپ، حتی آنها که خود را طرفدار منصور حکمت میدانند، هنوز هم دارند عکس آن عمل میکنند. چپ فرقه ای اینطور فکر میکند که اگر مردمی شعارهای راست دادند، جنبش راست آن حرکت را ساخته است، و بنابرین قابل دفاع نیست و باید آنرا بایکوت کرد و غیره. در برخورد به تحولات اوکراین این را گفتند، در برخورد به سوریه همین را گفتند، در قبال انقلابات بهار عرب همین موضع را گرفتند، در برخورد به جنبش ٨٨ هم همین نظر را داشتند. گویا اگر در خیابان شعارهای راست داده میشود حرکت اعتراضی مردم راست است و باید طرد بشود؛ باید با آن مرزبندی کرد، باید علیه اش تبلیغ کرد و مردم را به خانه فرستاد و غیره. فکر میکنند توده مردم بخاطر گل روی مثلا موسوی یا رضا پهلوی به خیابان آمده اند.
همانطور که طبقه کارگر را طبقه ای اجتماعی نمی بینند، نقد کارگری را یک نقد اجتماعی نمی بینند، حزب را حزب رهائی و نجات جامعه نمی بینند، خواستها و آمال انسانی توده مردم را هم در پشت حرکتها و خیزشهای توده ای نمی بینند. نتیجه این امر تنها پاسیفیسم و بی عملی نیست، بلکه واریز کردن جنبش ها و حرکتهای توده ای به حساب نیروهای راست و خالیکردن میدان برای یکه تازی آنها است.
بزرگداشت منصور حکمت
بعد ازدرگذشت منصور حکمت طبعا نه جامعه منجمد شد، نه مبارزه طبقاتی و نه کمونیسم کارگری و نه حزب کمونیست کارگری. همه چیز متحول شد. و طبیعی هم بود. نمیشد تاریخ را در آن مقطع منجمد کرد. کسانی هستند که آن دوره طرفدار و پیرو منصور حکمت بودند و او را رهبر خودشان میدانستند، و هنوز هم میدانند، ولی بعد از مرگ منصور حکمت به تاسف خورندگان تبدیل شده اند. تاسف خورندگان تاریخ. میگویندحیف که منصور حکمت دیگر در میان ما نیست؛ حیف که منصور حکمت را دیگر نداریم. میگویند بعد از درگذشت منصور حکمت کمر چپ شکست ودیگر کسی کمونیسم کارگری را نمایندگی نمیکند.
عده ای اصلا هر حزبی را کنار گذاشته اند. عده ای دیگر که تحت نام کمونیسم کارگری حزب درست کرده اند از حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی کاملا دور شده اند. بجای تاکید بر این ویژگیهای اساسی کمونیسم کارگری قدرتگیری چپ را در گرو وحدت همه نیروهای چپ میدانند. کمونیسم تفاوتها ما و حزب وقدرت سیاسی را تبدیل کرده اند به کمونیسم نوع کنفرانس وحدت سال ٥٨. گویا بعد از یک عمر پافشاری بر کمونیسم کارگری و تاکید بر تفاوتهای جنبشی کمونیسم نوع منصور حکمت از مدعیان دیگر کمونیسم، درست سر بزنگاه و در شرایط اوجگیری مبارزات مردم برای تبدیل شدن به یک قدرت اجتماعی باید همه اینتمایزات را کنار گذاشت و با سازمانهای دیگر ائتلاف کرد و قطب چپ تشکیل داد و غیره. این گرایش هم به همان اندازه فرقه های خانه نشین از تئوری و جهتگیری و متدولوژی منصور حکمت دور است.
در هر نقطه عطفی در زندگی حزب کمونیست کارگری ایران سرو کله این نوع منتقدین نیز پیدا شده است. امروز هم همینطور است. همانطور که منصور حکمت پیش بینی کرده بود با اوج گرفتن تضادهای طبقاتی و بحران انقلابی این نوع پاسفیسم کارگر پناه هم فعال میشود و همینطور هم شد. منتهی متاسفانه این بار تحت نام منصور حکمت.
در تمایز از این نوع طرفداران منصور حکمت حزب کمونیست کارگری رشد کرده و به پیش رفته است. و تلاش کرده متد، جهتگیری، و سیاستها و نظرات منصور حکمت را بکار ببندد وبر حسب شرایط تازه بسط بدهد. نقش این حزب در برآمد جنبش کارگری در ایران و سعی در اینکه جنبش کارگری چهره پیدا کند، بمیدان بیاید و سر بلند کند و بعنوان یک طبقه اجتماعی امر همه را به خود مربوط بداند، استقبال از برآمدها ی جنبش سرنگونی نظیر خیزش ٨٨ و خیزش ٩٦ و تلاش برای دخالتگری فعال درآنها و نمایندگی کردن این جنبشها، استقبال این حزب از جنبش اشغال و سعی در تببین آن و تئوریزه کردن آن،استقبال از انقلابات موسوم به بهار عرب و تبیین و توضیح آنها، استقبال از حرکتهای اعتراضی مترقی در غرب نظیر جنبش فمن و جنبش چارلی ابدو، اینها همه عملکرد و کارنامه حزب منصور حکمت در زمانه ما، در قرن بیست و یکم، بوده است.
به نظر من هیچ چیزی بیش از این نقض منصور حکمت نیست که از او یک پیغمبر بسازیم و تاریخ را در لحظه مرگش منجمد کنیم. و از آن به بعد هیچ حرف نوئی را نپذیریم.اگر منصور حکمت نگفته نمیشود گفت. یا منصور حکمت گفته که حقیقت است و اگر نگفته شما هم حق ندارید بگوئید.این مجسمه منصور حکمت را از معبد کاهنان سرخپوش باید پائین کشید. این راه بزرگداشت منصور حکمت نیست. نفس این نشان میدهد که منصور حکمت را خوب نفهمیده اند.
بهترین و واقعی ترین و معنی دارترین بزرگداشت منصور حکمت این است که سیاستها و جهتگیری و متدولوژی او را درک کنیم و دنبال کنیم و جلو برویم. اینست که نایستیم و به او لم ندهیم. خود منصور حکمت هیچگاه نایستاد. منصور حکمت بهترین مارکسیستی بود که دوره ما به خود دیده است. نه بخاطر تکرار مارکس و انگلسبلکه با نظراتی که ادامه تئوریهای آنها در عصر ما بود و در موردی هم متفاوت ازمواضع آنها بود. او در مورد مساله ملی بحثی را مطرح کرد که با مواضع مارکس و لنین متفاوت است. در دموکراسی تعابیر یا واقعیات نقدی از دموکراسی مطرح میکند که در کلاسیکهای مارکسیستی پیدا نمیکنید. در نقد فدرالیسم هم همینطور. تئوری جنبشی مبارزه طبقاتی را هم کسی قبلا مطرح نکرده بود.
پیروی از این متد است که میتواند منصور حکمت را بزرگ بدارد. اگر منصور حکمت در ایستگاه مارکس و لنین لنگر نینداخت با خود او هم نباید این رفتار را کرد. توقف در ایستگاه منصور حکمت راه بجائی نمیبرد. باید در ادامه خط و متد و جهت گیری منصور حکمت به پیش رفت.حزب کمونیست کارگری به این معنا همیشه مشغول بزرگداشت منصور حکمت بوده است.*