نسرین رمضانعلی: در این برنامه از تلویزیون ایسکرا مصاحبه ای داریم با محمد آسنگران. موضوع برنامه در مورد چپ سنتی و تاریخ آن در کردستان ایران است. من فکر میکنم چپ در کردستان جنبشی قوی و بالنده است، انتظار از ما این است که تاریخ این چپ را بررسی کنیم و من در این مصاحبه میخواهم سوالاتی در این زمینه از شما بپرسم و پاسخ را جویا شوم. ابتدا بگویید چپ به عنوان یک سازمان و جریان جدی از کی وارد سیاست و جامعه کردستان در تاریخ معاصر ایران بطور موثر شد.
محمد آسنگران: کردستان ایران همیشه تحت تاثیر مسائل سراسری بوده است و در مورد چپ و تاریخ تحولات آن هم اینطور است. چپ و راست و ناسیونالیسم و … تحولاتشان در کردستان همیشه تحت تاثیر مسائل سراسری در ایران بوده است. چپ کردستان از ابتدا کردستانی و محلی شکل نگرفت که ویژگی منطقه ای و محلی داشته باشد. این روند تا سال 57 و تحولات بعد از انقلاب به عنوان بخشی از چپ سراسری دچار تحول شد و با همان ویژگیها و تجارب چپ سراسری قابل توضیح است. زیرا چپ کردستان همانند چپ سراسری تحت تاثیر گرایشات و تحولات چپ در ایران و همچنین چپ در سطح بین المللی بوده است. برای مثال تشکیل حزب توده از دهه بیست شمسی به بعد در کردستان هم تاثیراتی داشت و بخشی از جریانات سیاسی کردستان همانند محافل و افراد روشنفکر و اشخاص عمدتا تحت تاثیر حزب توده بودند. تا آن زمان هنوز سازمان و جریان مطرحی به نام چپ خارج از حزب توده شکل نگرفته بود. حتی حزب دمکرات کردستان ایران به عنوان اولین حزب سیاسی ناسیونالیست کرد سالها به عنوان بخشی از حزب توده فعالیت میکرد. رهبران اصلی این حزب از ابتدای تشکیل آن در هماهنگی و به عنوان بخشی از جریان پرو سویت آن زمان فعالیتشان را آغاز کردند و تحت تاثیر سیاستهای استالین بودند. همچنانکه حزب توده در سطح سراسری بعد از حزب کمونیست اول در دوران رضا شاه اولین حزب نزدیک به شوروی بود و پرو استالین بودن حزب توده امری آشکار و غیر قابل انکار است. در آذربایجان نیز پیشه وری سیاستهای استالین را پیروی میکرد و بخش جدایی ناپذیری از حزب توده بود. همه جریانات کوچک و بزرگ ایران در دوران جنگ جهانی دوم تحت تاثیر سیاستهای حزب توده و یا بخشی از آن بودند.
اما در مورد کردستان لازم است تاکید کنم چپی که موثر باشد و به عنوان یک جریان اجتماعی جدی بشود از آن حرف زد از بعد از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی نطفه هایش بسته میشود و حیاتش آغاز میگردد. زیرا از دهه چهل شمسی به بعد و بعد از اصلاحات ارضی قشر وسیعی از دهقانان از زمین کنده شده و به عنوان کارگر وارد بازار کار میشوند. با رشد سیستم تولید سرمایه داری تحول بزرگ اجتماعی رخ میدهد و قشر جدیدی از جمعیت به عنوان کارگر وارد مناسبات تولیدی میشوند. از همان بدو تولد این قشر، طبقه کارگر به عنوان یک طبقه اجتماعی موثر جدالش با طبقه حاکم آغاز میشود. در دل جدال کار و سرمایه طبقه کارگر نیازهای خود را به جامعه تحمیل میکند و بوجود آمدن و شکل گرفتن چپ جامعه کردستان در حقیقت پاسخی به این نیاز است. زیرا بر متن و زمینه های اجتماعی فوق است که چپ امکان بوجود آمدن و رشد پیدا میکند.
در این مقطع از تاریخ یعنی اواسط و اواخر دهه چهل محافل و جمعهای چپ در کردستان شکل میگیرند. اما این چپ همچنانکه قبلا گفتم تماما تحت تاثیر تحولات و گرایشات چپ ایران است. تنها فاکتور تاثیر گذار محلی در میان چپ کردستان این است که در اوخر دهه چهل شمسی جنبشهای ناسیونالیستی کردستان ایران و عراق، رنگ سنتها و افق خود را به این چپ که بخشی از چپ سراسری محسوب میشود میزنند. بنابر این چپ متشکل کردستان در اصل به عنوان بخشی از چپ سراسری و در آن چهارچوب شکل میگیرد. اما سنتها و سیاستهای ناسیونالیستی محلی هم به مرور وارد زندگی و فعالیت آن میشود. بنابر این علاوه بر افراد و محافل پراکنده در کردستان، محافلی از چپ که بخشی از چپ سراسری هستند و هم تحت تاثیر سنتها و گرایش جنبش ناسیونالیستی کرد قرار میگیرند، طی پروسه ای چند ساله کومه له را شکل میدهند.
کومه له در ابتدا تماما تحت تاثیر چپ سراسری شکل میگیرد و همین چپ سراسری هم معلوم است تحت تاثیر ترندهای چپ جهانی است. چپی که خودش یا تحت تاثیر چپ روسیه است مانند حزب توده یا خود را مائوئیست میداند و تحت تاثیر چپ چین است که به مائوئیستها معروفند و یا تحت تاثیر جریان چریکی کاسترو و چگوارا و… میباشد. جریانات چریکی که شاخص ترینشان سازمان چریکهای فدایی خلق است، خود را پیرو سنت چریکی میداند و با فاصله ای نه چندان زیاد از حزب توده در اردوی سازمانهای پرو سویت قرار میگیرد.
همچنانکه میبینید علیرغم تفاوتهایی که این جریانات با همدیگر دارند همه آنها بر یک بستر شکل گرفته اند. بستری که نیاز پاسخگویی جدال کار و سرمایه از یک طرف و نیاز مقابله با استبداد و دیکتاتوری حاکمان وقت از طرف دیگر آنرا بوجود آورده است. این واقعیت اجتماعی، کل فعالین جنبش چپ را به جستجو وادار کرده است. اما این چپ همزمان تحت تاثیر چپ جهانی آن دوره است که در قطبهای مختلفی قابل شناسایی هستند. در کردستان محافل و جمعهایی که بعدا کومه له را تشکیل دادند عمدتا تحت تاثیر مائوئیستها هستند و اساسا خود را چپ مائوئیست میدانند. گرایش این محافل و کومه له به سیاستها و تئوریهای مائو عملا یک فرهنگ و سنت روستائی و گریز از شهر را در میان آنها تقویت میکند. این محافل خود را مدافع زحمتکشان میدانند. طبقه کارگر و جنبش کارگری و انقلاب کارگری و… در ادبیات و بوچون و سیستم فکری آنها غایب و یا بسیار کم رنگ است. زیرا کتابهای مائو مرجع اصلی و الهام بخش سیاست آنها بود و به این قناعت رسیده بودند که باید از راه محاصره شهر از طریق روستا به اهداف و امیالشان برسند.
به همین دلیل این محافل که عمدتا قشر تحصیل کرده بودند یا کتابهای مائو را خوانده بودند و یا حد اقل بخشی از آن و مقالاتی از آنها را مطالعه کرده بودند. اما تقریبا همه آنها خود را نیازمند به خواندن کتابهای مارکس و انگلس نمیدیدند. و کمتر کسی بود که کاپیتال مارکس و دیگر متون کلاسیک مارکسیستی را خوانده باشد. به نسبت کتابهای مائو حتی کتابهای لنین هم در میان این محافل چندان رواج نداشت.
نسرین رمضانعلی: حتی یک دهه بعد از انقلاب 57 گاها از احزابی میشنویم که کردستان را به عنوان جامعه ای سرمایه داری نمیشناسند و آنرا جامعه ای دهقانی و فئودالی میدانند.
محمد آسنگران: این تحلیل و ارزیابی از جامعه کردستان محدود به تعدادی از سازمانهای چپ و حتی سازمانهای مائوئیست نبود. تحلیلی عام بود که اکثر چپهای سنتی آن دوره اینطور فکر میکردند که جامعه کردستان هنوز دهقانی است چون فئودالها، طبقه حاکمند. در حالیکه جامعه کردستان همزمان با بقیه ایران تولید مسلط در آن تولید کالایی بود و جامعه کردستان تحت حاکمیت همان قانون و حکومتی اداره میشد که بقیه ایران. البته صاحبان این دیدگاه به یک واقعیت اشاره داشتند اما نتیجه غلطی از آن میگرفتند. واقعیت هم این بود که جامعه کردستان به دلیل سیاست دولتهای مرکزی عقب نگهداشته شده بود و همپای شهرهای بزرگ ایران پروسه مدرنیزاسیون را طی نکرده بود. مثلا در کردستان همپای تهران و مشهد و آذربایجان واصفهان و شیراز…. بورژوازی با آن سرعت رشد نکرده بود. صنعت و تولید کالایی مثل آنجا رشد نکرده و گسترش نیافته بود. به همین دلیل پروسه کندن دهقان از زمین و تبدیل آنها به کارگر بسیار دیرتر از بقیه ایران آغاز شد. همچنانکه قبلا اشاره کردم این پروسه در ابعاد وسیع اجتماعی از بعد از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی در کردستان آغاز شد. در حالیکه در شهرهای بزرگ ایران این پروسه قبلا با انقلاب مشروطیت و با قدرت گیری رضاخان وسیعا آغاز شده بود.
اما در کردستان عقب نگهداشته شد. به هر حال از دهه چهل شمسی به بعد این پروسه وسیعا آغاز و برای همه اقشار مردم ملموس شد. در این مقطع بود که قشر وسیعی از کارگران به شهرها روی آوردند و در حاشیه شهرها ساکن شدند. کومه له سازمان چپ آن دوره بود که بر متن چنین تحولاتی شکل گرفته بود. اما همزمان هم سنتهای چپ سراسری را با خود حمل میکرد و هم در کردستان تحت تاثیر سنتها و گرایش جنبش ناسیونالیستی کرد بود. به یک معنا سنتها و جهان بینی این دو گرایش در کومه له جایگاه مهمی یافتند. در همین دوره بود که کومه له به عنوان سازمانی مدافع زحمتکشان به این نتیجه رسید که باید فردی و شخصی فعالین و رهبرانش به کارگری روی بیاورند. اما در عمل اکثر آنها در روستاها مستقر شدند. علت گرایش به روستا در میان این سازمان این بود که تحت تاثیر تئوریهای مائو میخواستند در روستاها دارای نفوذ و اعتبار بشوند که از طریق تاکتیک محاصره شهر از طریق روستا به اهدافشان برسند. کومه له با این نوع فعالیت هم خود را سازمانی توده ای تشکیلاتی کار میدانست و مرز خود را باروش چریکی نشان میداد هم خود را برای دوره ای آماده میکرد که از طریق نفوذ در روستا بتواند همانند احزاب جنبش ناسیونالیستی کرد که از منظر آنها سازمانهای معتبر و الگوی فعالیتشان بودند هماهنگ کند و از روش آنها استفاده کند که بعدا در دوره بعد از انقلاب 57 عملا این روش در کومه له دست بالا پیدا کرد و به سازمان خودمختاری طلب “رادیکالی” تبدیل شد.
این تحول هم طبیعی به نظر میرسید زیرا سازمانی که به عنوان حزب یک جنبش اجتماعی و در اینجا جنبش کمونیستی طبقه کارگر خود را تعریف نکند به شکل خودبخودی و آمپریستی در جنبش حی و حاضر در کردستان که سنت ناسیونالیستی آن قوی و دارای تاریخ مبارزاتی بود و در کشور عراق هم تاثیرات مهمی داشت ادغام میشود و چنین شد. کومه له از بعد از انقلاب در این جنبش ادغام شد. از این مقطع به بعد عملا کومه له به عنوان سازمان چپ جناح خودمختاری طلب و جنبش ملی کردستان شناخته میشد نه جریانی کمونیستی که منافع کمونیستی طبقه کارگر را نمایندگی کند. این روش البته نفع زیادی به کومه له رساند. نیروی زیادی جذب کرد و قاطعیتش در مقابل رژیم تازه به قدرت رسیده اسلامی هم در میان چپ ایران به او اعتبار بخشید. کومه له اگر چه به سازمانی توده ای و چپ در کردستان تبدیل شد اما همزمان خود را از دستاوردهای مهم جنبش کمونیستی و مارکسیستی محروم کرد. زیرا محدودیت فکری و جنبشی حاکم بر این سازمان مانع این بود اوضاع مبارزه طبقاتی دوره خود در قرن بیستم را بشناسد و به عنوان کمونیستهای کردستان هم خود را نماینده جنبش کمونیستی طبقه کارگر بداند و هم راه حل مسئله ملی و ستم ملی را از این زاویه طرح کند. این موقعیت کومه له که هم خود را سازمانی چپ میدانست و هم غرق جنبش ملی کردستان شده بود تناقضی در سیستم فکری کومه له ایجاد کرده بود.
این تناقض بویژه بعد از تعرض جمهوری اسلامی به کردستان و عقب نشینی نیروی مسلح و بعد از تحمیل عقب نشینی به چپ و نیروهای اپوزیسیون در ایران و آغاز 30 خرداد شصت سوالات بی پاسخ زیادی در صفوف کومله طرح کرد. پاسخ به این سوالات از جانب اتحاد مبارزان و منصور حکمت کمک مهمی به کومه له کرد که بتواند انسجام خودش را حفظ کند.
کومه له در عین حال تمام و کمال هیچکدام از این گرایشات و سنتها را به تنهایی نمایندگی نمیکرد. اینکه کومه له جامعه کردستان را یک جامعه نیمه مستعمره نیمه فئودالی میدانست به این دلیل بود که هم زمینه اجتماعی بعد از اصلاحات ارضی که فوقا به آن اشاره کردم را نمیتوانست بشناسد و تحلیل کند هم تحت تاثیر تئوریهای مائو بود و هم بخش زیادی از چپ آن دوره اینطور فکر میکرد و کومه له تحت تاثیر سیاستهای آنها بود. حتی سازمانی مانند وحدت کمونیستی که بسیاری از فعالین آن، از اروپا به ایران برگشته بودند و به نوعی تحت تاثیر چپ اروپا بودند و از آنجا که باز تحت تاثیر این نوع تحلیل بودند و کردستان را با تعداد لوله های کارخانه هایش تحلیل و ارزیابی میکردند، بیانگر وضعیت بخشی از چپ آن دوره است. این چپ متوجه نبود که تولید کالایی و حاکمیت سیستم سرمایه داری الزاما در همه جای کشور مثل هم رشد نمیکند اما دلیل این عدم رشد هماهنگ را نمیتوانست تشخیص بدهد و به ارزیابی های سطحی میرسید که با واقعیت آن دوره جامعه کردستان به عنوان جامعه ای سرمایه داری و تسلط تولید کالایی خوانایی نداشت. این جریانات پروسه تحول جامعه از فئودالی به سرمایه داری را به عنوان یک دوره تاریخی و پروسه که با موانع متفاوتی مواجه میشد تشخیص نمیداد. با عکس گرفتن از این یا آن مناطق و مقاطع زمانی به نتایجی خلاف روند تاریخی زمان خود میرسیدند.
علاوه بر چپ سنتی حتی حزب دمکرات کردستان ایران به عنوان حزب بورژوازی کردستان هم اینطور فکر میکرد. این حزب یکی از اختلافاتش با کومه له این بود که میگفت “ما در کردستان یک ملت داریم به اسم ملت کرد و کارگر و سرمایه دار در کردستان وجود ندارد و به همین دلیل احتیاجی هم به سازمانی چپ و کمونیستی و آلترناتیو کمونیستی نداریم”. البته این حزب همانند پیشینیان خود حق داشت که جامعه را فرا طبقاتی توضیح بدهد زیرا خود را نماینده بورژوازی کرد میدانست و طبعا نمیتوانست و نمیخواست اینرا بپذیرد که جامعه کردستان طبقاتی است و جدال طبقاتی و نمایندگان سیاسی طبقات مختلف وجود دارند. حدکا آگاهانه خود را نماینده ملت کرد معرفی میکرد و هنوز هم این کار را میکند. زیرا اگر بپذیرد که جامعه کردستان طبقاتی است باید او هم خود را نماینده طبقه ای معرفی کند. طبیعی است که نمیتواند خود را نماینده طبقه کارگر معرفی کند و ناچار میشود که خود را نماینده بورژوازی کرد معرفی کند و در این صورت خود را از تاکتیک و فریب همیشگی بورژوازی محروم میکرد، که همه آنها خودشان را نماینده ملت و نه طبقات حاکم معرفی میکنند.
در همین دوره فضای سیاسی حاکم بر چپ و جنبش ناسیونالیستی کردستان عراق هم فاکتور مهمی است که فضای سیاسی کردستان ایران و احزاب آنرا را تحت تاثیر قرار میدهد. رابطه دیرینه حزب دمکرات کردستان ایران با حزب دمکرات کردستان عراق و بارزانی از یک طرف و تاثیرات سیاستهای بلوک شرق که تاریخی دیرینه در ساختار حزب دمکرات داشت و رابطه کومه له با اتحادیه میهنی که در تقابل با حزب بارزانی درست شده بود از طرف دیگر سنتهای معینی را در ایران بوجود می آورد. هر کدام الگوها و آرزوهای خود را در میان جنبش کردستان عراق و شاخه ای از آن دنبال میکردند.
کومه له در چنین دوره ای و در چنین فضای سیاسی ای بعد از انقلاب سال 57 پا به عرصه علنی فعالیت سیاسی میگذارد. از یک طرف تحت تاثیر گرایشات چپ سراسری و از طرف دیگر تحت تاثیر سنتهای جنبش ناسیونالیستی کردستان ایران و عراق است. بنابر این سنتها و سیاستهای دو ترند چپ سنتی و ناسیونالیسم کرد از ابتدای تشکیل کومه له در جهان بینی و سیاست و پراتیک آن شریک هستند. این دو گرایش تا به امروز هم در حیاط سیاسی کومه له نقش مهمی بازی میکنند. در هر دوره ای یکی از این گرایشات دست بالا پیدا میکند.
به این معنا کومه له هم با جریانات ناسیونالیستی کرد و هم با جریانات چپ سنتی متفاوت است. هم ترکیبی از هر دو آنها است و هم تماما مثل هییچکدام از آنها نیست. خارج از نیت و خواست رهبران کومه له در دنیای واقعی تا مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران، سنتهای جا افتاده درجامعه، بر کومه له حکم میرانند. شاید بتوان اینطور بررسی و تحلیل کرد کومه له سازمانی است نه تماما جریانات ناسیونالیست کرد را نمایندگی میکند و نه همانند جریانات چپ و کمونیست آن دوره ایران است.
بنابر این عدم انسجام فکری و گرایشی کومه له و نوسان آن در میان چپ و راست جامعه آن دوره ایران سوالات زیادی را برای رهبران کومه له طرح کرده بود و آنها به دنبال پاسخ و گرفتن جواب برای سوالات خود بودند. مباحث و جهان بینی و سیاستهای منصور حکمت و اتحاد مبارزان هنگامیکه مورد مطالعه فعالین و رهبران کومه له قرار گرفت آنها را مجاب کرد که سوالاتشان پاسخ گرفته است و همین دلیل مهمی بود که زمینه اتحاد دو سازمان کومه له و اتحاد مبارزان کمونیست را فراهم آورد. در حقیقت فعالین و رهبران کومه له خود پاسخی به تحولات و معضلات جامعه آن دوره نداشتند بیش از اینکه صاحب پاسخ باشند ابهام و سوال داشتند. به همین دلیل کومه له راحت تر از بقیه سازمانهای چپ آن دوره توانست مباحث اتحاد مبارزان کمونیست را بپذیرد و شریک مهمی برای تشکیل حزب کمونیست ایران بشود. اما بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران کومه له متحول شد و گرایش ناسیونالیستی درون آن حاشیه ای گردید و ساکت شد.
تلاش همیشگی و تعطیل ناپذیر منصور حکمت برای متحول کردن سیاست و سنت پراتیکی کل چپ متشکل در اتحاد مبارزان و حزب کمونیست ایران و به تبع جامعه، ناشی از شناخت عمیق و دقیق او از جان سختی وجود این گرایش و رسوبات چپ سنتی بود. به همین دلیل از روز بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران تغییر و متحول کردن سنت فعالیت و تدقیق سیاست حزب در اولویت منصور حکمت قرار گرفت. همچنانکه میدانیم طرح مباحث کمونیسم کارگری و نقد این نوع چپ هم در حزب و هم در ابعاد اجتماعی و جهانی یکی از تلاشهای مهم و گرانبهای منصور حکمت برای متحول کردن این چپ بود. در این پروسه بود که از حزب کمونیست ایران جدا شد و حزب کمونیست کارگری ایران را بنیاد نهاد.
نسرین رمضانعلی: کدام سنتها به کومه له و به جامعه تحمیل شد که مانع پیشروی بودند؟
محمد آسنگران: برای درک و روشن شدن منظورم اجازه بدهید کمی به تاریخ این تحولات در کومه له و جامعه کردستان برگردیم. ببینید بعد از انقلاب که رژیم با خواسته های مردم کردستان مخالفت میکند و مردم کردستان تحت تاثیر احزاب با نفوذ آن زمان مخالفت خود را با حکومت ابراز میکنند. هم حزب دمکرات و هم کومه له نقش اصلی را در بوجود آمدن این فضا داشتند اما هر کدام برای اهداف مورد نظرشان و جنبشی که خود را نماینده آن میدانند. بحثی که هنوز با کومه له داریم و نتوانسته آنرا هضم کند این است که ما در کردستان با یک جنبش به اسم جنبش واحد و یک دست در کردستان مواجه نیستم بلکه در کردستان ما با دو جنبش چپ و راست، کمونیستی و بورژوایی دو جریان مواجه هستیم. حزب دمکرات حق دارد همانند بقیه احزاب ناسیونالیستی و بورژوایی بگوید ما همه ملت کرد یکی هستیم، کارگر و سرمایه دار نداریم. طبقاتی وجود ندارد و به همین دلیل اختلاف طبقاتی و جنبشهای متفاوتی هم وجود ندارند. بلکه یک جنبش به اسم جنبش کردستان یا جنبش ملت کرد داریم و بس. اما کومه له که خود را یک سازمان چپ تعریف میکند نمیتواند مدعی یک جنبش واحد در کردستان باشد مگر اینکه خود را جناح چپ جنبش ملی فرض کند. حزب دمکرات طبیعی است که بگوید ما یک منفعت ملی واحد داریم و حزب دمکرات آنرا نمایندگی میکند. اما کومه له ای که خود را چپ و کمونیست میداند یا باید خود را نماینده جنبش کمونیستی طبقه کارگر تعریف کند و به این قناعت برسد در کردستان دو جنبش طبقاتی مختلف وجود دارد یا در همین تناقض بسر ببرد که خود را چپ و کمونیست معرفی کند و در عین حال از جنبشی واحد به اسم جنبش کردستان که او نماینده جناح چپ آن است، حرف بزند. کومه له تا کنون نتوانسته است خود را از این تناقض خلاص کند به همین دلیل هر از چند گاهی جناحی به اسم کومه له از آن جدا میشود و خود را نماینده کومله اصیل و سابق و در عین حال نماینده جنبش کردستان میداند.
یکی از مشکلات و اختلافات ما با چپ سنتی و کومه له هم این است. ما بر این باور هستیم که در کردستان دو جنبش طبقاتی کمونیستی و ناسیونالیستی در عین حال که در جدال با جمهوری اسلامی هستند دو منفعت طبقاتی متفاوت را نمایندگی میکنند. اگر کسی این اصل را نپذیرد نمیتواند دلیل حضور و تاثیر حزب دمکرات و اختلاف خودش را با این حزب و جنبش ناسیونالیستی توضیح بدهد. متاسفانه کومه له هنوز نتوانسته است با این مشکل تکلیف خودش را روشن کند. رهبران کومه له در اظهار نظر و سیاست گذاری خود در کردستان هنوز از جنبش واحدی به اسم جنبش کرد و جنبش کردستان و جنبش انقلابی کردستان و…. حرف میزنند. این در حالی است که ما در کردستان دو جنبش اجتماعی داریم یکی با ایدئولوژی ناسیونالیستی که منفعت بورژوازی کرد را نمایندگی میکند و آن یکی جنبشی سوسیالیستی است که خود را نماینده جنبش طبقه کارگر و محرومان جامعه و منتقد بورژوازی است.
کومه له هم بستر بوجود آمدنش و هم رشدش مدیون این جنبش و بر بستر این جنبش بوده است. کومه له بر اساس سنت و سیاست سمکو و قاضی محمد و شیخ محمود و بارزانی و طالبانی نبود که کومه له شد. یک دلیل اصلی عروج چپ و کومه له در کردستان این بود که جامعه کومه له را نماینده چپ آن جامعه میدانست و منتقد جنبش و حزبی بود که خود را جنبش کردایتی و حزب دمکرات کردستان ایران معرفی میکرد. حتی مائوئیسمی که کومه له بر اساس آن تئوریها شکل گرفته بود ربطی به قاضی محمد و شیخ محمود و بارزانی و… ندارد. مائوئیسم کومه له به دیدگاه روستایی آن و تئوری نیمه مستعمره نیمه فئودالی آن مرتبط است اما به حزب دمکرات و قاضی محمد و بارزانی و شیخ محمود و…. بی ربط است. میخواهم بگویم حتی کومه له مائوئیست هم نمیتوانست به این شکل بلاواسطه خود را جناح چپ جنبش ملی معرفی میکرد.
پس چه دلیلی وجود دارد که کومه له این چنین هم خود را چپ و هم مدافع جنبش عمومی کردستان معرفی کرده و میکند؟ چرا هنوز بر آن دیدگاه پافشاری میکند که از جنبشی واحد به اسم جنبش کردستان و جناح چپ آن تاکید دارد. این فاکتور مهمی در شناخت اجتماعی کومه له است که این سازمان هم تحت تاثیر جنبش چپ سراسری در دوره های مختلف بوده و هست و هم تحت تاثیر جنبش و سنت ناسیونالیستی کرد است.
بویژه هنگامیکه بعد از انقلاب سال 57 که جمهوری اسلامی حاکمیت احزاب غیر از خودش و مردم در کردستان را نپذیرفت و جنگ را علیه مردم کردستان آغاز کرد قدم به قدم شعار خودمختاری همراه با جنگ مسلحانه در صدر مطالبات این احزاب و از این طریق به شعار اصلی مردم هم تبدیل شد. این مقطع نقطه عطفی در تاریخ مبارزات مردم و تحول مهمی است که سنت و گرایش ناسیونالیستی با توافق چپ در کومه له به اوج قدرت خود میرسد. در این مقطع زمانی یعنی از تاریخی که جمهوری اسلامی با خواست مردم کردستان مخالفت میکند تا مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران یک دوره چند ساله است که کل جامعه تحت تاثیر شعار خودمختاری قرار گرفت. از کومه له تا حزب دمکرات از پیکار و چریک و رزمندگان تا شیخ عزالدین حسینی و تمام اقشار مردم بر محور شعار خودمختاری در یک جبهه قرار میگیرند.
اما اگر از زاویه دیگری به این تحولات نگاه کنیم میبینیم که مردم تا هنگامیکه امکان اعتراضات توده ای خیابانی دارند و میتوانند قدرت خود را در خیابان به نمایش بگذارند، خود را دخیل در تحولات سیاسی و تعادل قوا و سرنوشت احزاب میدانند. ولی از دوره ای که جنگ جمهوری اسلامی علیه مردم شروع میشود و نیروی پیشمرگ ناچار به عقب نشینی از شهرها میشود، همان مردم تاثیر گذار و کارگران و جنبش چپ و فعالین عرصه های مختلف که نقش اصلی در سیاست دوره قبل از جنگ را داشت و مانع سازش حزب دمکرات و خمینی شدند و هر روز کومه له را هم تحت فشار قرار میدادند که چپ تر و قاطع تر عمل کند، همه اینها به نیروی پشت جبهه جنگ مسلحانه و نیروی پیشمرگان تبدیل شدند. بنابر این میبینیم که معادله به عکس خود تبدیل میشود به جای اینکه نیروی مسلح در نقش بازوی نظامی جنبشهای اجتماعی عمل کند، جنبشهای اجتماعی حاشیه ای میشوند و فعالین این جنبشها به نیروی کمک کننده و پشت جبهه نیروی مسلح تبدیل شدند.
حتی در اواسط دهه شصت شمسی یعنی یکی دو سال بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران که منصور حکمت این معادله معکوس را به نقد کشید و تلاش کرد که مکانیسمهای واقعی اجتماعی را به یاد رهبران کومه له بیندازد و تاکید اصلیش بر جنبش کارگری و دیگر جنبشهای حق طلبانه بود و این بحث را در نقد چپ سنتی ایران بیان میکرد و گوشه ای از آن در کردستان معنی عملی شد، باز هم تشکیلات سازی با هدف کمک به تامین مایحتاج نیروی نظامی و پیشمرگ نگریسته میشد. چنانچه تشکیلات مخفی ما به جای اینکه فعالیت اجتماعی خود را بر محور سازمان دادن تشکلهای توده ای عرصه های مختلف و تحمیل خواسته های اقشار متفاوت مردم بویژه جنبش کارگری متمرکز کند و قائم به ذات رهبران و سخنگویان و چهره های خودش را به جامعه معرفی کند، عملا به سازمان دهنده جمع آوری دارو و تدارکات و مایحتاج نیروی نظامی و مخفی کردن زخمیهای این نیروی مسلح و طرح تدارک عملیات نظامی متمرکز بود. با این سبک و روش هم ضربه خوردیم هم مدت طولانی طول کشید که یک بار دیگر جنبشهای اجتماعی و فعالین آن جایگاه واقعی خود را باز یابند.
کسانیکه هنوز با نوستالژی یک دوره تاریخی حاکمیت کومه له در شهرها زندگی میکنند واتفاقات آن دوره، تمام افتخارات آنها و هم و غمشان را تشکیل میدهد بیش از اینکه به تاریخ چپ کومه له افتخار کنند به آن افتخار میکنند که چرا آن دوره قدر قدرتی گرایش ناسیونالیستی از دست رفت. آنها نگران کم رنگ شدن سنت ناسیونالیستی در یک دوره معین در کومه له هستند. مخالفت ناسیونالیستهای درون کومه له با منصور حکمت و بعدا کمونیسم کارگری بر این تحول تاریخی تکیه میکنند و غبطه آن دوره را میخورند. به همین دلیل است که میگویند فارسها آمدند کومه له را خراب کردند. زیرا با تشکیل حزب کمونیست ایران این گرایش حاشیه ای و کم تاثیر شد. آنها خود را شکست خورده تاریخ تشکیل حزب کمونیست میدانند.
درحالیکه عقب نشینی و ناکار آمدی این سنت از همان سال 59 آغاز شد و عقب نشینی نیروهای مسلع پیشمرگ از شهرها یکی بعد از دیگری سر آغاز افول آن سنت بود. این در حالی است که حزب کمونیست ایران سال 62 تشکیل شد.
اکنون با تمام افت و خیزهایی که اتفاق افتاده است این موضوع تثبیت شده و درستی آن روشن شده است که جنبشهای اجتماعی شهری اصل و پایه هر تحول اجتماعی هستند. کسی نمیتواند و یا جرات ندارد آنرا انکار کند. در شهر هم جنبشهای اجتماعی و فعالین سیاسی و شهری مرکز و محور تحولات هستند نه نیروی نظامی و فعالیت پیشمرگایتی. اما موضوعی که باید قابل توجه باشد این است که همین فعالین شهری هنوز به نوعی متاثر از همان سنت قبلی در کردستان هستند. اگر دیروز نیروی پشت جبهه بودند امروز تنها یک قدم متحول شده اند و هنوز بخش زیادی از این فعالین خودشان را هوادار این یا آن سازمان و نیروی مسلح تعریف میکنند. بخش قابل توجهی از همین فعالین خود را نه در قامت رهبر جامعه بلکه هوادار این و آن تعریف میکند.
همینکه گفته میشود حضور نیروی مسلح باعث خوشحالی مردم و ارتقا روحیه و مبارزات مردم است واقعی است زیرا بخش زیادی از این فعالین هنوز برای متحول کردن جامعه منتظر یک نیروی دیگری خارج از جنبشهای شهری و اجتماعی تحت عنوان نیروی مسلح هستند.
این درست است که هر کس ببیند جمهوری اسلامی ضربه میخورد خوشحال میشود من هم از این خوشحالم که نیروهای سرکوبگر رژیم تضعیف بشوند. اما آنچه باید مد نظر ما و همه فعالین جنبشهای شهری باشد این است اگر جنبشی قدرتمند شهری شکل نگیرد و رهبران این جنبشهای انقلابی به رهبران جامعه تبدیل نشوند نمیتوان انتظار داشت که جمهوری اسلامی را شکست بدهیم.
نسرین رمضانعلی: اساسا خود چپ در ایران و طبعا در کردستان هم هنگامی احساس قدرت میکند که انقلابی در جامعه رخ بدهد. زیرا تا قبل از دوران انقلابی، دیکتاتوری و خفقان امکان ابراز وجود به آنها نمیدهد. مثلا در دوران انقلاب 57 ایران اینرا تجربه کردیم. آیا دلیل این موقعیت قبل از انقلاب این نیست که گفته میشود چپ ایران کلا چپی جوان و کم تجربه است؟
محمد آسنگران: وقتی میگوییم چپ ایران هنوز جوان است، کم تجربه است شاید به نسبت چپ اروپا و روسیه و… بشود اینرا گفت اما دوران جوانی بالاخره چند دهه قرار است طول بکشد. بالاخره هر جوانی یک روز بالغ میشود و به میان سالی میرسد و بزرگ محسوب میشود. در ایران تاریخ چپ به عنوان حزب و جریان اجتماعی از بعد از انقلاب مشروطه و بعد از سال 1300 پا به عرصه فعالیت گذاشته است. چپ ایران از مراحل مختلفی عبور کرده است ابتدا حزب کمونیست اول در همان اوان دوره قدرت گیری رضا شاه درست شد بعدا در 1320 حزب توده درست شد بعدا در دهه چهل شمسی سازمان چریکها تشکیل میشود و بعد از آنها انواع سازمانهای تشکیلاتی کار مانند کومه له، پیکار و رزمندگان و … درست میشوند. شاید بتوان چند دهه اول این پروسه چپ ایران را جوان خطاب کرد. اما اکنون حدود صد سال از عمر چپ در ایران میگذرد نمیتوان آنرا کم تجربه به دلیل جوان بودنش قلمداد کرد.
بنابر این از نظر من مشکل چپ ایران جوان بودن و کم تجربه بودن آن نیست مشکل این چپ جنبشی و طبقاتی است. چپ ایران عمدتا برای اهدافی غیر کمونیستی و غیر کارگری سازمان داده شده است. اگر بطور مختصر نگاهی به احزاب چپ ایران بیندازیم میبینیم که حزب کمونیست اول خود را با مقدرات حزب کمونیست شوروی تعریف کرده است. حزب توده علاوه بر پرو روس بودن آن یک حزب ناسیونال رفرمیست است. همچنانکه کومه له در کردستان تحت تاثیر ناسیونالیسم کرد قرار گرفته، حزب توده هم تحت تاثیر ناسیونالیسم ایرانی و سیاستهای روسیه آن دوره بود. سازمان چریکهای فدایی خلق از اسمش پیدا است خود را فدایی میداند و میخواهد با فداکاری موتور کوچک روزی موتور بزرگ به حرکت در بیاید. هیچ برنامه و سیاستی برای بقول خودشان موتور بزرگ که جامعه باشد ندارند. این سازمان هیچ دوره ای ادعایی برای کسب قدرت و نمایندگی یک طبقه اجتماعی نداشته است. جوانان فداکاری بودند که ویژگی بارز شان این بود خود را فدا کنند و جسارت از خودشان نشان بدهند. بعدا که خواستند در سیاست دخیل بشوند بخش عمده آنها در کنار خمینی قرار گرفتند.
سازمانهای خط دو و سه مانند راه کارگر و پیکار و کومه له و… اساسا جریاناتی پوپولیست غیر کارگری بودند که بجز کومه له که تاریخ آنرا مختصرا توضیح دادم بقیه هیچ وقت نتوانستند به یک جریان توده ای تبدیل بشوند و در تناقضات خود سرگردان شدند و با تعرض رژیم اسلامی از صحنه سیاست اثری از آنها نماند. کومه له یک شانس داشت آنهم اینکه توانست خود را به یک جنبش اجتماعی وصل کند و با تشکیل حزب کمونیست ایران از سرگردانی چپ ایران بدور ماند.
تصور کنید اگر کومه له وارد پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران نمیشد سرنوشتش اولا معلوم نبود همانند بقیه سازمانها نشود دوما در بهترین حالت اکنون سازمانی مانند عبدالله مهتدی و یا حتی راست تر از آن میتوانست باشد.