hamid

طبقه کارگر بعنوان یک نیروی سیاسی

hamid
ترجمه سخنرانی حمید تقوائی در کنفرانس “کارگران و انقلاب در خاورمیانه و شمال آفریقا”، استکهلم، ٦ سپتامبر ٢٠١٤
من میخواهم در مورد نقش سیاسی طبقه کارگر در شرایط امروز خاورمیانه صحبت کنم. عنوان این این کنفرانس کارگران و انقلاب است و حلقه اتصال کارگران و انقلاب سیاست است. شما نمیتوانید از داخل کارخانه در یک انقلاب شرکت کنید – چه برسد که آنرا رهبری کنید. باید بیرون بیائید. باید به مهمترین مسائل مبارزه طبقاتی در آن مقطع زمانی و مکانی که انقلاب اتفاق می افتد جواب بدهید. همانطور که قبلا وقتی درباره طرح قطعنامه شبکه کارگران خاورمیانه صحبت میکردیم اشاره کردم، سئوال این نیست که ما کارگران چه توقعی از انقلاب داریم، سئوال اینست که انقلاب چه توقعی از طبقه کارگر دارد. من فکر میکنم که بدون ایفای نقش سیاسی طبقه کارگر هیچ انقلابی موفق نخواهد بود. آنچه امروز ما بدنبال تحولات بهار عربی شاهد هستیم این نظریه مارکسیستی را تائید میکند. این نظریه که انقلاب در عصر ما، در قرن بیست و یکم، بدون ایفای نقش سیاسی طبقه کارگر بجائی نمیرسد. و من بر نقش سیاسی تاکید میکنم و نه تعداد اعتصابات، یا اشکالی که کارگران درانقلاب شرکت میکنند. این کافی نیست. همه انقلابات عصر ما بر دوش طبقه کارگر بنا شده است؛ بر دوش طبقه کارگر بعنوان نیروئی در جامعه که میخواهد همه چیز را دگرگون کند. که شورش میکند. که نمیخواهد هیچ چیزی بعد از سرنگونی دولت یا دیکتاتوری بزیر کشیده شده دست نخورده باقی بماند. در اغلب انقلابات قرن بیستم تا امروز، از انقلاب ایران در ١٩٧٩ تا انقلاب مصر، طبقه کارگر نیروی اصلی بوده است. این به نظرات و ایده ها و ایدئولوژی ها و یا آنکه حزبی هست و یا نیست هیچ ربطی ندارد. این یک واقعیت عینی است. همه تغییرات دوره معاصر بر دوش طبقه کارگر صورت گرفته. حتی رفرم در کشورهای غربی، حتی سوسیال دموکراسی در کشورهای اسکاندیناوی، بر دوش طبقه کارگر و در اثر مبارزات هر روزه طبقه کارگر متحقق شده است. بحث من در این مورد نیست. این مفروض است. من این واقعیت را مفروض میگیرم. بحث بر سر نقش سیاسی طبقه کارگر است. من فکر میکنم این کنفرانس باید به این مساله بپردازد. و اگر تشکیل شبکه ای از فعالین کارگری در دستور کنفرانس است باید روشن بشود که این شبکه چگونه میتواند در جهت ایفای نقش بعنوان یک نیروی سیاسی گام بردارد.

وقتی در مورد نیروی سیاسی صحبت میکنم منظورم، نیرو، جنبش، همبستگی کارگری، و حزبی است که میخواهد برود و قدرت سیاسی را بگیرد. این امر از طریق کارخانه عملی نمیشود، از طریق تغییر قانون کار متحقق نمیشود، تنها بعنوان دولت میتوانید جامعه را تغییر بدهید. طبقه کارگر بعنوان دولت دارای سیاست و راه حل و جواب برای همه مسائل جامعه است: از محیط زیست تا حقوق زنان تا رفاه اجتماعی تا فرهنگ و هنر تا حقوق بشر و غیره و غیره. طبقه کارگر در مبارزه حول این موضوعات چه میگوید و کجا ایستاده است؟

طبقه کارگر و یا جنبش کارگری برای افزایش دستمزد مبارزه میکند. واضح است که باید برای بهبود شرایط کار و شرایط زندگی جنگید. این یک امر همیشگی و حیاتی است. ولی اگر به این مبارزه محدود بمانیم ما یک طبقه درخود هستیم. و نه یک نیروی سیاسی. تا زمانی که به مسائل سیاسی نپردازیم تحولات و اتفاقات می آید و میرود و ما در حاشیه باقی می مانیم. تحولی رخ میدهد اما سئوال جنبش کارگری امروز در همه جا اینست که از این تحول چه چیزی نصیب کارگران میشود. حال این یک کودتا باشد و یا یک انقلاب باشد و یا جنگ و یا انتخابات و یا هر اتفاق سیاسی دیگری. سئوال برای جنبش کارگری در شکلی که امروز شاهدیم اغلب این طور طرح میشود که من بعنوان یک طبقه ای که نیروی کارش را میفروشد چه چیزی از آن تحول نصیبم میشود. چطور میتوانم شرایط بهتری برای فروش نیروی کارم بدست بیاورم. و حتی اگر خیلی خوش شانس باشیم ممکن است مزدمان از ١٠ به ١٢ و یا ١٥ افزایش پیدا کند و یا حقوق بازنشستگی از ده به بیست برسد. ولی هنوز کارگریم. هنوز استثمار میشویم. و هنوز سیستم برای آن یک درصدی کار میکند که بر جامعه حکومت میکند. برای سرمایه داران. این همان دور باطلی است که اکرم ( فعال جنبش کارگری از عراق) به آن اشاره کرد. طبقه کارگری که برای شرایط زندگی و کارش مبارزه میکند بنا به تعریف برای رفرم میجنگد. برای اصلاح وضع خود، و این البته خوبست. رفرم برای بهتر شدن و بهبود شرایط کار و زندگی طبقه کارگر امر مهم و لازمی است. ولی هنوز در چارچوب سیستم سرمایه داری است. ما انقلابی هستیم. ما انقلابی هستیم چون فکر میکنیم رفرم کافی نیست. ما نمیخواهم فقط وضع خودمان را بهتر کنیم بلکه میخواهیم خودمان و همه جامعه را آزاد کنیم. این یک پیام مهم مانیفست کمونیست است که طبقه کارگر رها نمیشود مگر کل جامعه را رها کند. و این تنها با داخالت در سیاست ممکن است. به این دلیل است که من بر نقش طبقه کارگر بعنوان یک نیروی سیاسی تاکید میکنم.

این کنفرانس در مورد خاورمیانه است. چه اتفاقی در خاورمیانه در حال وقوع است؟ داعش از کجا میآید؟ جرا هیچکس جلو دار آن نیست؟ جرا داعش با چنین سرعتی رشد کرد؟ بدترین نیروی سیاسی که حتی شش ماه قبل قابل تصور نبود سر بلند میکند و دولت تشکیل میدهد و یک نوع خلافت اعلام میکند که بخش مهمی از عراق و سوریه را در بر میگیرد. این نیرو از القاعده و حزب الله و غیره متفاوت است. داعش دولت است و یک کشور تشکیل داده است. بدترین نیروئی که میتوانید تصور کنید به قدرت رسیده است. و چنین به نظر میرسد که نیروئی قادر به چالش آن نیست. چرا؟ این نیرو از کجا آمده است؟ از قرآن؟ این تکرار امپراتوری عثمانی است؟ یا تکرار خلافت عباسیان؟ آیا این نیرو از قرون وسطی و یا ماقبل قرون وسطی نازل شده؟ … و یا نه، این حاصل سرمایه داری امروز است؟

یک معنی سیاست، یک معنی سیاست برای طبقه کارگر اینست که سرمایه داری را در شکل مشخص سیاسی اش در هر دوره و مقطع ببینیم و باز بشناسیم. سیاست کاپیتالیستی را ببینیم. و نه صرفا قانون کار سرمایه داری را. و نه صرفا اینکه قرارست سرمایه ها خصوصی سازی بشود و یا نشود. این هم البته مهم است و من علیه آن حرفی ندارم. البته ریاضت کشی استراتژی اقتصادی سرمایه داری است که همه جا پیاده میکنند ما امروز در عراق آنطور که اکرم گفت با خصوص سازیها مواجه هستیم . این امر همینجا ( در سوئد) بیست سال قبل اتفاق افتاد. این حاصل تاچریسم و ریگانیسم بود. اینجا( در اروپا) پیاده کردند و حالا همین سیاست ریاضت کشی را به همه جا صادر میکنند. این یک سیاست اقتتصادی جهانی است. ولی تا آنجا که مبارزه ما در این سطح است ما بقول مارکس یک طبقه درخود هستیم. ما قبول کرده ایم که برده مزدی هستیم و حالا برای شرایط بهتر فروش نیروی کارمان مبارزه میکنیم. به این دلیل است که میگویم این مبارزه صرفا برای اصلاحات است. سنسدیکالیسم به همین محدود میماند. من با سندیکا مخالف نیستم با اصلاحات هم مخالف نیستم ولی معنی زندگی خیلی بیشتر از این است. معنی تمدن و آزادی فراتر از اینست. خیلی فراتراز یک جامعه سرمایه داری با شرایط رفاهی برای طبقه کارگر.

بنابرین طبقه کارگر در سیاست اولا یعنی سیاست طبقه سرمایه دار را باید بچالش کشید. و ثانیا یعنی باید تصرف قدرت سیاسی را هدف قرار داد. قدرت سیاسی یک مساله کشوری و محلی است. نمیتوان سازمان ملل را سرنگون کرد. اگر شما صرفا علیه سازمان ملل و یا علیه “امپریالیسم” یا علیه “سرمایه داری جهانی” و یا علیه صندوق بین المللی پول باشید بجائی نمیرسید. اینطور نمی شود با کاپیتالیسم جنگید. کاپیتالیسم در سیاست یعنی دولت. و دولت یک واقعیت محلی است. بر هر کشوری یک دولت حاکم است. ما کارگران به مرز و به کشور اعتقادی نداریم، به ملت اعتقادی نداریم ولی واقعیات به اعتقادات ما و یا اینکه چه دوست داریم و چه دوست نداریم ربطی ندارد. واقعیت ایسنت که سرمایه داران در هر کشوری حکومت خودشان را دارند، حاکمیت سیاسی و اقتصادی خودشان را دارند. ما باید آنها را بزیر بکشیم. و شما ابتدا تنها در کشورتان میتوانید بقدرت برسید. شما نمیتوانید به عرصه جهان بجهید بی آنکه ابتدا در کشورتان قدرت بگیرید. بنابرین دومین وجه مشخصه سیاست رفتن برای تصرف قدرت سیاسی در کشور خود است. دشمن روبرو و بیواسطه شما امپریالیسم نیست، دشمن شما مستقیما آمریکا، خارجیها، قدرتهای جهانی نیستند. دشمن بخشی از “ملت خودی” با همان فرهنگ و تاریخ و زبان است. دشمن “بورژوازی خودمان” است. باید با او جنگید. اینکه رابطه بین بورژوازی خودی و بورژوازی جهانی چیست این مساله خود آنها است. چه کسی چه کسی را غارت میکند، کدامیک بدتر از دیگری است و غیره بما مربوط نیست. آیا داعش بوسیله آمریکا ساخته شده و یا انشقاقی از طالبان علیه آمریکا است امری فرعی است. برای طبقه کارگر و برای ٩٩ درصد مردم دنیا داعش یعنی کاپیتالیسم. چه کسی پشت داعش است؟ بورژوازی عرب؟ عربستان سعودی؟ ترکیه؟ آمریکا؟ ممکن است همه آنها باشند و یا هچکدام نباشند. (به این موضوع مییردازم) اما واقعیت هر چه باشد تفاوتی در امر ما ایجاد نمیکند. مهم اینست که مردم ببینند طبقه کارگر در برابر داعش ایستاده است. و نه ناتو. نه اوباما. امروز وضعیت اینطور نیست. اوباما محبوبیت کسب میکند چون با داعش درافتاده است. اعتبار کسب میکنند چون ظاهرا علیه نیروئی هستند که محصول سیاستهای خود آنهاست!

طبقه کارگر کجاست؟ مشغول مبارزه بر سر دستمزد؟ جنبش کارگری کجاست؟ در سیاست نیست؛ در کارخانه ها است. علیه بیکاری میجنگد. الیته این امر مبرم ما است و باید برای بهبود شرایط کار و زندگیمان مبارزه کنیم ولی نکته اینست که باید از این بسیار فراتر رفت. ما باید حزب خودمان را داشته باشیم و در سیاست درگیر بشویم . ما باید بعنوان یک طبقه رو به جامعه و برای نجات جامعه ظاهر بشویم و نه بعنوان یک طبقه برای خود.

طبقه کارگر در سیاست یک قربانی نیست، بلکه رهبر است. رها کننده است. طبقه ای است که بخشهای دیگر، نود و نه درصد جامعه باید به او اقتدا کنند که به چه سمت باید رفت و چه باید کرد. و پاسخ بگیرند.

در قرن بیستم اتقلابات زیادی داشتیم و همه آنها برای نوعی تغییر و تحول در چارچوب سرمایه داری بودند حتی در انقلاب اکتبر این گرایش قوی بود( و بالخره هم مسلط شد و انقلاب را به شکست کشید). انقلابات علیه استعمار، علیه امپریالیسم برای صنعتی شدن، برای اصلاحات برای انتقال از “جهان سوم” به “جهان اول” و غیره. این داستان انقلاب در همه جا بود: در چین، در ویتنام، در کوبا و غیره. انقلاب مصر از زاین نوع نبود. شعار انقلاب مصر این بود: نان، آزادی کرامت انسانی. ظاهرا چیزی علیه آمریکا در این شعار نیست چیزی علیه کلنیالیسم در اینجا نیست. خواستی مبنی بر صنعتی شدن در انقلاب مصر نمی بینید. ولی این شعار عملا و عمیقا ضد سرمایه داری خودی و آمریکائی و جهانی است.

سی سال قبل اینطور نبود. ( البته من فکر میکنم انقلاب ٧٩ ایران هم از این نوع انقلابات تازه بود ولی این بحث دیگری است). در سالهای اخیر، در قرن بیست و یکم، انقلابات تونس و مصر انقلاباتی هستند عملا با مطالبات و اهدافی که طبقه کارگر برای همه جامعه میخواهد: نان، آزدی ، کرامت انسانی. این هدف است. کرامت انسانی. این پرچمی است که طبقه کارگر حمل میکند. انسانگرائی، تمدن، مدرنیسم، زندگی قرن بیست و یکمی. این چیزی است که طبقه کارگر و فقط طبقه کارگر نمایندگی میکند. من هیچ جنبش و طبقه و حزب دیگری، هیچ نیروی دموکرات، یا لیبرال و یا هیچ نوع خط و گرایشی در طبقات دیگر نمی بینیم. هر چه هست نسبیت فرهنگی است. میدانید نسبیت فرهنگی یعنی چه؟ یعنی بگذارید بورژوازی هر کشور هر بلائی میخواهد بر سر طبقه کارگر بیاورد. بر سر جامعه بیاورد. هیچ معیار و استانداردی وجود ندارد. میگویند “به دنیای غرب نگاه نکنید، این فرهنگ ما است. بروید و با فرهنگ خودتان بسازید. هر کس فرهنگ خودش را دارد و ما هیچ چیر مشترکی نداریم”. این نسبیت فرهنگی است. این تازه نطر لیبرالها و چپها در اروپا است.

زمانی لنین میگفت که هر دموکراتی باید سوسیالیست باشد. امروز باید گفت نه تنها هر دموکرات، بلکه هر لیبرال، هر انساندوستی، هر فرد متمدنی، هر انسان منصفی، باید یک سوسیالیست باشد. انصاف و انسانیتی جای دیگری نیست. آلترناتیو دیگری نیست. ما باید در این عرصه ظاهر بشویم و این معنی سیاست برای طبقه کارگر است. باید بورژوازی را به نمایندگی از بشریت در عرصه سیاست بچالش کشید و نه فقط در سطح کارخانه. هدف ما تغییر دنیا است و نه صرفا اصلاح آن.

اجازه بدهید به خاورمیانه بازگردیم. برگردیم به این سئوال که داعش از کجا آمده است. من فکر میکنم طی دو- سه دهه قبل جنبش اسلام سیاسی سه مرحله را از سر گذرانده است. مرحله اول مرحله اسلام سیاسی علیه شوروی بود. طالبان در افغانستان و خمینی در ایران محصول این دوره اسلام سیاسی هستند. این نیروها جزئی از استراتژی غرب برای ایجاد یک کمر بند سبز بدور شوروی بودند. مشخصا در ایران علیه خطر بالقوه چپ در انقلاب ٧٩ خمینی را بجلو راندند. طالبان را هم علیه نیروهای شوروی در افغانستان بوجود آوردند. این اولین فاز جنبشی بود که امروز اسلام سیاسی مینامیم. مرحله دوم متعلق بدوره بعد از فروپاشی شوروی است. در این دوره غرب و مشخصا آمریکا از اسلام سیاسی دشمنی ساخت برای تامین هژمونی خودش و سلطه خودش در دوره پسا جنگ سرد. چون بدون بلوک شرق کمپ غرب هم بی معنی میشد و لذا آمریکا میخواست “رهبری” خودش را در مقابله با یک محور شر تازه احیا کند. در دوره جنگ سرد شوروی “امپراتوری شر” بود و حالا به شر جدیدی نیاز داشتند. این مرحله دوم است. مرحله اسلام سیاسی ضد آمریکائی و جنگ تروریستها. و حالا در مرحله سوم هستیم و داعش محصول این مرحله است. داعش از نظر استراتژیک علیه آمریکا نیست. حتی در جنگ اخیر غزه داعش علیه اسرائیل موضع نگرفت. حتی صریحا گفتند علیه اسرائیل نیستند. داعش اعلام کرد که دشمنش شیعیان یا کفار و مرتدین هستند و نه اسرائیلیها. به نظر من داعش محصول دوره ای است که اسلام سیاسی به ابزاری در رقابتهای منطقه ای بین دولتها و فرقه ها و نیروهای ارتجاعی در خاورمیانه تبدیل میشود. داعش از جانب ترکیه و عربستان سعودی خمایت میشود. همانطور که اکرم گفت اکنون یک جنگ نیابتی در عراق جریان دارد بین جمهوری اسلامی و ترکیه و عربستان و قطر و سوریه. و آمریکا هم سعی میکند از طریق این نیروها امر خودش را به پیش ببرد. ابتدا از داعش برای کنار زدن مالکی و محدود کردن جمهوری اسلامی استفاده کردند و حالا خودشان درگیر جنگ با داعش شده اند. آمریکا فعلا در صندلی عقب نشسته است. در جلو عربستان سعودی و ترکیه و ایران و داعش و سلفی ها و نیروهای ناسونالیست کرد و دیگر نیروهای محلی قرار دارند. این وضعیت خاورمیانه امروز است.

نکته مهم اینستکه وقتی به صحنه سیاسی خاورمیانه نگاه میکنید بورژوازی را بجز در هیات این نیروها نمی بینید. به نظر من داعش در این مقطع تنها راه حلی است که کاپیتالیسم در منطقه دارد. این یعنی که بورژوازی در آخر خطی قرار دارد که مارگارت تاچر آغاز کرد. آخر خط نئوکنسرواتیسم و نئو لیبرالیسم.

نفس این واقعیت که امروزه لیبرالیسم و کنسرواتیسم را برای یک پدیده سیاسی بکار میبرند – در آمریکا نئوکنسرواتیسم خوانده میشود و در اروپا نئولیبرالیسم- نشان میدهد که امروزلیبرالیسم و کنسرواتیسم همسان اند. دیگر هیچ تفاوتی بین آنها وجود ندارد. حتی اسمشان یکسان است. نئولیبرالیسم از لیبرالیسم قدیمی متفاوت است. نئولیبرالیسم یعنی ریاضت کشی، یعنی زدن از رفاه و خدمات اجتماعی، یعنی تقسیم جامعه به گروههای مذهبی و قومی و فرقه ها و نژادها و تشکیل دوئلتها و جوامع موزائیکی. این معنی امروزی دموکراسی است. دموکراسی دیگر یک شهروند یک رای نیست. یک مذهب یک رای و یک نژاد یک رای و یک قبیله یک رای است. سران این مذاهب و قبایل را دور هم جمع میکنند و به آن دولت اطلاق میکنند. آنرا دموکراسی می نامند.

این معنی دموکراسی نه تنها در کشورهای جهان سومی بلکه در خود غرب است. دموکراسی یعنی ترکیبی از مذاهب و قبایل و فرقه ها. بنابرین دیگر لیبرالیسمی بر جا نمانده است. نئوکنسرواتیسم و نئو لیبرالیسم همسان اند. ما با این واقعیت مواجه ایم. معنی این برای طبقه کارگر چیست؟ معنی اش اینست که ما، طبقه کارگر، پرچم انسانیت و تمدن و حتی جامعه مدنی و دموکراسی را بر دوش داریم. ما پرچم انقلاب فرانسه را حمل میکنیم. نه تنها انقلاب اکتبر بلکه حتی انقلاب فرانسه را. بخاطر اینکه هیچ نیروئی دیگر این ارزشها را نمایندگی نمیکند. آنها حتی نوع انسان را بعنوان یک موجود جهانی و همسان در همه دنیا انکار میکنند. وقتی صحبت از فرهنگ و تمدن و ارزشهای انسانی میشود میپرسند از کجا هستید. اما نوبت به ریاضت کشی اقتصادی که میرسد همه یکسان اند! تا آنجا که به اقتصادیات مربوط میشود جهان یکسان و یکپارچه است ولی در جامعه و در سیاست و دولت همه چیز نسبی است.

چند دهه قبل، قبل از فروپاشی شوروی، قضیه بر عکس بود. مدلهای مختلف رشد اقتصادی داشتیم برای بخشهای مختلف دنیا. بخاطر اینکه بخشی از جهان در شرایط فئودالی و ماقبل سرمایه داری به سر میبرد و میباید به سرمایه داری تحول می یافت. و در نتیجه دنیای سرمایه داری پلاتفرمهای و الگوهای اقتصادی متفاوتی برای رشد داشت ولی از لحاظ سیاسی و اجتماعی مدل یکسان بود: تمدن غرب. این آینده را به همه وعده میدادند. قاهره و تهران و کابل و بغداد قرار بود پاریس و لندن و نیویورک آینه باشند. ادعا میشد اگر خط دموکراسی غربی را دنبال کنید به اینجا میرسید. ولی امروز که همه جا سرمایه داری شده و وضعیت همه بدتر شده است، میگویند دموکراسی غرب و تمدن غربی برای شما خوب نیست. میگویند ” این برای ما خوب بود ولی حتی امروز برای خود غرب هم خوب نیست. بنابراین به الگوها و استانداردهای ما نگاه نکنید. به انقلاب فرانسه نگاه نکنید. به عصر روشنگری نگاه نکنید. اته ئیسم یک اشتباه بود! ما در برخورد به مذهب اشتباه کردیم. مذهب چیز خوبی است! اگر مسلمانید اسلام برای شما خوبست و اگر اسرائیلی هستید یهودیت سرنوشت شما را رقم میزند و غیره.” بنابر این از نظر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی همه متفاوتند. ولی از نطر اقتصادی هیچ تفاوتی وجود ندارد. ریاصت کشی اقتصادی برای همه! این داستان عصر ما است.

امروز طبقه کارگر چه باید بکند؟ ما باید از کارخانه ها بیرون بیائیم. زمانی مارگارت تاچر گفت ما به کسانی احتیاج داریم که به خیابان بروند و فریاد بزنند زنده باد کاپیتالیسم! آنها این کار را کردند. برای سه دهه! به اندازه کافی وقت داشتند. آنها بیش از آنچه حقشان بود از تاریخ سهم بردند و همه چیز را ویران کردند. حالا نوبت ما است. حالا نوبت طبقه کارگر است که از کارخانه بیرون بیاید؛ به خیابان برود، به التحریر برود، به وال استریت نیویورک برود، به قلب جنبش اشغال برود و فریاد بزند زنده باد سوسیالیسم. چرا که سوسیالیسم، و امروز تنها سوسیالیسم، یعنی تمدن، یعنی آزادی، یعنی سکولاریسم، یعنی حقوق بشر یعنی برابری زن و مرد، و یعنی “نان، آزادی، کرمت انسانی”.

اگر لنین گفت هر دموکراتی باید سوسیالیست باشد امروز باید کفت هر انسان شریفی باید سوسیالیست باشد هر دموکرات و هر لیبرال باید سوسیالیست باشد، و هر فردی که به جهانشمول بودن ارزشهای انسانی معتقد است، هر انساندوستی ناگزیر است سوسیالیست باشد. این جهت و پیام کارگر در سیاست است. امیدوارم این کنفرانس گامی در این جهت باشد. متشکرم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *