ali javadi 1

علی جوادی

ali_javadi@yahoo.com

مساله فلسطین٬ اسلام سیاسی٬ آینده خاورمیانه (۲)

ali javadi 1
علی جوادی:
حل مساله فلسطین چه تاثیری بر موقعیت کل اسلام سیاسی و مشخصا رژیم اسلامی در ایران خواهد داشت؟ نقش و جایگاه اسلام سیاسی در تخاصمات منطقه و مشخصا مساله فلسطین کدام است؟ رابطه حل مساله فلسطین و صلح در خاورمیانه چیست؟ سرنگونی و سقوط رژیم اسلامی چه تاثیری در حل مساله فلسطین خواهد داشت؟ و در آخر تاثیر حل مساله فسلطین بر کل سیمای سیاسی خاورمیانه چگونه خواهد بود؟

تاثیرات حل مساله فلسطین بر آینده اسلام سیاسی
باید به عقب برگشت. در پرداختن به این مساله باید از نقش معضل فلسطین در شکل گیری اسلام سیاسی آغاز کرد. همانطور که قبلا اشاره شد یکی از پایه های عروج و قدرت گیری اسلام سیاسی بمثابه نیرویی مدعی قدرت سیاسی در منطقه وجود مساله فلسطین وستم و سرکوبی است که دولت اسرائیل بطور سیستماتیک بر علیه این مردم اعمال کرده است. بطوریکه یک رکن هویتی این جریان ارتجاعی تغذیه روزمره از این مساله در معادلات سیاسی است. مستقل از اینکه چه عواملی دیگری در شکل گیری این هیولای اسلامی نقش داشته اند٬ مساله این است که وجود یک “دشمن” قومی- دینی- امپریالیستی (نیرویی که هویتش بر مبنای ترکیب قومیت٬ دین و سیاستهای عنان گسیخته میلیتاریستی غرب استوار است) که نیروهای حکومتی ناسیونالیست پرو غربی در کشورهای عربی در مقابل آن کرنش کرده اند٬ یک رکن مهم در قدرت گیری اسلام سیاسی بمثابه یک نیروی مدعی قدرت در این جوامع بوده است. اگر مساله فلسطین وجود نداشت٬ اگر کشمکش اعراب و اسرائیل در منطقه وجود نداشت٬ اگر سمت گیری کور و همه جانبه دول غربی از سیاستهای سرکوبگرانه اسرائیل وجود نداشت٬ اگر در سیمای تبلیغاتی و فرهنگی غرب “جهان عرب” مردمی “نیمه وحشی” تصویر و قلمداد نمیشدند٬ در آن صورت روندهای سیاسی منطقه در خاورمیانه کاملا سیر و روال دیگری بخود میگرفت. انتگره شدن خاورمیانه در روندهای جهانی معاصر با این مشکلات پیچیده و موانع عدیده مواجه نمیشد. در آنصورت امنیت سیاسی- اقتصادی منطقه علی العموم تفاوت فاحشی با آمریکای لاتین و یا آسیای جنوب شرقی نداشت. صدور سرمایه و تکنولوژی به این منطقه با ریسک این چنینی مواجه نبود. و کلا خاورمیانه یک منطقه ممنوعه و با ابرهای سیاه بر فراز آن نبود. در آنصورت دامنه تحرک و مانور اسلام سیاسی به شدت محدود و تحت الشعاع سایر گرایشات سیاسی اصلی جهان قرار میگرفت و حداکثر نیرویی در حاشیه سیاست در جامعه می بود.

همانطور که جریان مسیحیت سیاسی نقش مهم و قابل ملاحظه ای در قدرت سیاسی در کشورهای غربی نتوانستند ایفا کنند. در آنصورت مسائل خاورمیانه هم از جنس و وزن مسائل آمریکای لاتین و از نوع مسائل مکزیک و نیکاراگوئه و ونزوئلا و برزیل و امثالهم بود. در غیاب مساله فلسطین روندهای سیاسی منطقه ای همخوانی بسیار بالاتری با روندهای سیاسی جهانی پیدا میکرد.

وجود مساله فلسطین٬ وجود این زخم عمیق در منطقه نقش مهمی در قدرت گیری اسلام سیاسی در منطقه ایفا کرد. یک شکاف عظیم در منطقه بوجود آورده است که حتی موقعیت پرو غربی ترین حکومتها را هم تحت الشعاع خود قرار داده است. واقعیت این است که وجود مساله فلسطين و پشتيبانى مداوم آمريکا و غرب از اسرائيل در برابر مردم فلسطین و اعراب چه در دوران جنگ سرد و چه پس از آن، يک شکاف عظيم اقتصادى، فرهنگى و روانشناسانه ميان غرب با مردم خاورميانه ايجاد کرده است. به همین اعتبار حل مساله فلطسین٬ برسمیت شناخته شدن کشور مستقل و متساوی الحقوق فلسطین یک گام مهم در بهبود زندگی مردم این منطقه و در عین حال ضربه ای اساسی بر پیکر اسلام سیاسی است. و باید اضافه کرد اگر وجود مساله فسلطین یک رکن پیشروی و تجدید حیات ارتجاع اسلامیستی بوده است به همان اعتبار حل مساله فلسطین نیز یک رکن پیشروی آزادیخواهی و برابری طلبی در منطقه خواهد بود. به قول منصور حکمت باید گفت: “حل مساله فلسطین مهم ترین رکن مقابله با اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی است و جزء اصلی یک دستور کار پیشرو و فعال در قبال اوضاع کنونی است.”

نقش اسلام سیاسی در مساله فلسطین
اما نقش اسلام سیاسی در مساله فلسطین چیست؟ قدرت گیری اسلام سیاسی در دوران حاضر چه تاثیری بر این مساله محوری در منطقه داشته است؟ اگر یک رکن بقاء و قدرت گیری اسلام سیاسی وجود مساله فلسطین است٬ اگر یک پایه هویتی- ایدئولوژیک اسلام سیاسی بر این کشمکش استوار شده است٬ از این رو تردیدی نیست که اسلام سیاسی نه تنها تمایلی به حل عادلانه این مساله نداشته و ندارد بلکه بر عکس خود به یک معضل اساسی و یک پایه کشمکشهای این منطقه تبدیل شده است. بی دلیل نیست که این جریان ارتجاعی بر “نابودی اسرائیل” و نه حل عادلانه مساله فلسطین تاکید میکند. این “راه حل” در حقیقت تلاشی برای ابدی کردن وجود مساله فلسطین و ستم کشی دائمی این مردم و بهره برداری مستمر از این زخم دیرینه است.

اسلام سیاسی و مشخصا جریان حماس موجودیت خود در مناطق فلسطینی را مدیون کمک ها و پیشتیبانی حاکمیت اسرائیل است. اسرائیل این جریان تا مغز استخوان مرتجع اسلامی را در مقابله با ناسیونالیسم میلیتانت فلسطینی بمنظور ایجاد شکاف و تفرقه در صفوف نیروهای فلسطینی تقویت کرد و به آن پر و بال داد. اما امروز خود به یک معضل کلیدی در حل مساله صلح در فلسطین تبدیل شده است. نیرویی که فریاد “نابودی اسرائیل” را سر میدهد در عین حال بقاء خود را مدیون تداوم سرکوبگری حاکمیت اسرائیل است.

مسائل فلسطین به علت موقعیت کلیدی و حیاتی ای در که در خاورمیانه داشته است٬ همواره تحت تاثیر کشمکشهای منطقه ای و جهانی داشته است. همانطور که در دوران جنگ سرد مساله فلسطین بطور ویژه ای تحت تاثیر کشمکشهای دو قطب جهانی شرق و غرب قرار داشت٬ اکنون نیز بطور ویژه ای تحت تاثیر جدال تروریسم دولتی و تروریسم اسلامی قرار دارد. به این اعتبار اسلام سیاسی و تقابل دو اردوی تروریستی وزن سنگین و سیاه خود را بر مساله فلسطین انداخته است.

اما حل مساله فلسطین در عین حال که تحت تاثیر این کشمکشها قرار دارد در عین حال منوط به حل این کشمکشها نیست. اسلام سیاسی یک معضل و مانع جدی در راه حل عادلانه مساله فلسطین است٬ یک رکن توجیه گر و بهانه ای برای تداوم ستمگری اسرائیل بر مردم فلسطین است. اما زوال و نابودی اسلام سیاسی پیش شرط حل مساله فلسطین نیست. مساله فلسطین یک مساله ملی و یکی از مهمترین مسائل ملی دوران معاصر است. حل آن هم بطور روشن و ساده در برسمیت شناسایی کشور مستقل و متساوی الحقوق فلسطین است. مردم در فلسطین باید کشور مستقل خود را داشته باشند. باید اسرائیل و متحدین اش را وادار به شناسایی کشور متساوی الحقوق در فلسطین کرد. باید آمریکا و دولتهای غربی را وادار کرد که به حمایت کور و یک جانبه خود از اسرائیل دست بکشند.

حل مساله صلح در خاورمیانه و در فلسطین در عین ارتباط ویژه با مساله ملی فلسطین در حال پیچیده و غامض تر از آن است. صلح در فلسطین منوط به تعیین تکلیف با نیروهایی است که بقای خود را در حفظ و تداوم این کشمکش دیرینه در خاورمیانه می بینند. تروریسم دولتی اسرائیل در یک طرف و اسلام سیاسی و شاخه های متفاوت آن در سوی دیگر قرار دارند. ارتجاع قومی و دینی یهود با سیاستهای میلیتاریستی در یک سو و ارتجاع اسلامی و ناسیونالیسم میلتانت ارتجاع عرب در سوی دیگر این تخاصم قرار دارد. برای دستیابی به صلحی پایدار باید این جریانات را در هر دو سوی این کشمکش به کناری زد.

واقعیت این است که وجود این دو اردوی ارتجاعی در دو سوی این تخاصم در هر مرحله ای حتی یک راه حل نیم بند را نیز به شکست کشانده اند. از پرووکاسیونهای راست اسرائیل گرفته تا تحرکات ارتجاعی اسلام سیاسی هر دو نیرویی در کور کردن پروژه دستیابی به صلح در منطقه هستند. نه یک اسرائیل قومی و مذهبی و متکی به سیاستهای میلیتاریستی میتواند یک پایه صلح در خاور میانه باشد و نه جریانات اسلامیستی و ارتجاعی ناسیونالیسم عرب. دستیابی به صلح در گرو پیشروی آزادیخواهی و برابری طلبی در هر دو سوی این جدال است. راست در اسرائیل را باید شکست داد. و این کار اردوی آزادیخواهی و سوسیالیسم در اسرائیل است. اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی را باید در فلسطین و خاورمیانه شکست داد و این در گرو حل مساله فلسطین و خیزش توده ای سکولاریستی و آزادیخواهانه مردم منطقه است.

سرنگونی رژیم اسلامی٬ آینده خاورمیانه
اینکه رژیم اسلامی مورد نفرت و انزجار توده های وسیع مردم در ایران قرار دارد بر کسی پوشیده نیست. این خواست توده ای اکنون خود را در وجود یک جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم اسلامی بیان میکند٬ جنبشی که خیزش توده ای ۸۸ گوشه ای از ابراز وجود آن بود. این واقعیت این سئوال را که نقش سرنگونی رژیم اسلامی در تحولات خاورمیانه چه خواهد بود به یک سئوال واقعی تبدیل کرده است.

سقوط رژیم اسلامی در ایران یک ضربه عظیم و سهمگین به اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی در کل منطقه است. اما در مقابل شاید ادعا شود که مرگ حکومت اسلامی در ایران با وجود حکومتهای اسلامی در افغانستان و عراق و اکنون خلافت اسلامی داعش به معنای میخ آخر به تابوت این جریان نخواهد بود. شاید ادعا شود که شاخه های دیگر اسلام سیاسی میداندار صحنه خواهند شد. در پاسخ باید تاکید کرد که اگر رژیم اسلامی در پس یک خیزش توده ای سکولاریستی و آزادیخواهی سرنگون شود٬ در آن صورت کل مبانی اسلام سیاسی و نه فقط شاخه های مختلف آن و یا حکومت آن در جوامع مختلف زیر ضرب اساسی و سهمگین آزادیخواهی خواهند رفت. همانطور که عروج اسلامی بعنوان یک نیروی منطقه ای و مخرب مدیون شکل گیری حکومت اسلامی بود٬ زوال و حاشیه ای شدن اسلام سیاسی نیز در گرو سرنگونی رژیم اسلامی خواهد بود. مساله این است که خیزش سیاسی سکولاریستی در ایران به سرعت به نیرویی عظیم و سکولاریستی در کل خاورمیانه تبدیل خواهد شد. سقوط رژیم اسلامی به قول منصور حکمت از نوع سقوط فاشیسم هیتلری خواهد بود. کلیت و مبانی پایه ای کل اسلام سیاسی را زیر ضربات خرد کننده خود قرار خواهد. تلاش شاخه های دیگر اسلام سیاسی برای ایجاد فاصله و یا مرزبندی با این شاخه از اسلام سیاسی بمنظور حفظ و بقای خود تاثیری در سرنوشت این جریانات نخواهند شد. همانطور که فاشیسم نوع موسولینی نتوانست خود را حفظ کند٬ زوال و سقوط رژیم اسلامی مقدمه ای بر یک انفجار عظیم ضد اسلامی و ضد دینی در کل خاورمیانه خواهد بود. این رویداد آغاز پایان اسلام سیاسی خواهد بود.

خاورمیانه پس از حل مساله فلسطین
در یک کلام خاورمیانه پس از حل مساله فلسطین و استقلال فلسطین مکان بهتری برای زندگی مردم عادی خواهد بود. شهروند فلسطینی٬ شهروندان اسرائیلی با مخاطرات کمتری روبرو خواهند بود. حال و آینده بهتری خواهند داشت. کل اردوی ارتجاع چه در اسرائیل و چه در فلسطین و چه در کشورهای خاورمیانه در موقعیت تضعیف شده تری قرار خواهد گرفت. حل مساله فلسطین یعنی غلبه کردن بر شکاف عمیقی که خاورمیانه را از کل پروسه تحولات سیاسی و اجتماعی جهان معاصر به کناری زده است. در چنین آینده ای مبارزه اجتماعی و طبقاتی در کشورهای مختلف خاورمیانه چرخشی مهم بسوی آزادی و رهایی و سوسیالیسم خواهند کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *