با نسان نودینیان، در قطار سریع السیری بطرف هامبورگ میرویم. سفر با قطار را دوست دارم و همیشه در مسیر راه، فرصت دارم درمورد کارهایی که باید در این سفر انجام دهم که معمولا سخنرانی و یا شرکت در کنفرانسی هست، کار کنم. این بار درختها و شهرها وروستاهای زیبا مسیر را نگاه میکنم و احساس میکنم، همه اینها نه مثل همیشه سبکبال و آرام از جلوی چشم من رد نمیشوند، نه این بارهمه اینها باری هستند بر قلبم. بخودم نهیب میزنم، آرام باش و سعی کن این احساس دلتنگی و غم ، بر تو غلبه پیدا نکند.
با خودم فکر میکنم، این مسیر را با قطار بارها رفته ام، بطرف شهر هامبورگ، شهر نازنین برومند.
من بارها از این مسیر پرپیچ و خم رفته ام و در نهایت در ایستگاه مرکزی قطار یا نازنین به استقبالم آمده و با مهارتش در رانندگی وخنده های زیبایش که هر بار ماشین را پارک میکرد برایش دست میزدم و می گفتم بابا چطور شد که این قدر ماهر هستی و از رانندگینمیترسی. لبخند ملیحی میزد و همیشه میگفت نگران نباش تو هم یاد میگیری.
این بار وقتی به شهر هامبورگ میرسیم احساس میکنم ، شهر نفس نمیکشد و هوای بارانی و سرد و مه گفته و یا بهتر بگویم غم گرفتهشهر حالم را بدتر میکند.
با نسان در اطراف ایستگاه مرکزی قدم میزنیم و به این هیاهوی مردم و رفت و آمدهای تند اینها نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم، آیامیدانند که در این شهر چه کسی را از دست داده ایم.
یکساعت بعد با تاکسی به محل برگزاری مراسم وداع با نازنین میرویم. راننده ما یک مرد جوان افغانستانی است که می شنود ما باهمفارسی حرف میزنیم و فورا سر صحبت را باز میکند. میگوید بیست سال است اینجا است و هرگز به افغانستان بر نگشته و علیه طالبان وآدمکشی های آنها و ترور خبرنگاران و زنان حرف میزند و میگوید آنجا هیچ وقت روی آرامش ندیده و کمی هم علیه جمهوری اسلامیایران و دولت روسیه حرف میزند . از ما میپرسد چه کسی را از دست داده ایم و میگوییم یک انسان نازنین را.
از تاکسی که پیاده میشوم، نریمان عضو مرکزیت نهاد اکسم مسلم را می بینم که با دسته گلی آنجا منتظر ما هست. نریمان یکی ازدستاوردهای نازنین بود. زنی جوان که از الجزایر به اروپا پناهنده شده. نازنین او را نمیدانم چگونه در هامبورگ پیدا کرد و با او دو بار درجایی ملاقات کرد. گفت با او کار میکنم تا با ما همکاری کند و اکنون نریمان عضو مرکزیت ما هست. زنی که در الجزایر کارمند یکشرکت آلمانی بوده و با یک مرد آلمانی دوست میشود و میخواهد با او ازدواج کند. خانواده او مخالف ازدواج او با یک کافر اروپایی هستندو در نهایت وقتی می شنوند که نریمان با او دوست شده ، ناموس خود را در خطر می بینند و برادرش قصد کشت او را دارد که نریمانفرار میکند و اکنون هم حتی بعد از گذشت دو دهه، عکسش را علنی نمیکند و اسمش را تغییر داده است چون حدس میزند ممکنست یکروز یکی از مردان خانواده اش او را بکشد.
نریمان با نازنین بسیار نزدیک بود و این زن زیبارو و مهربان و با اعتماد بنفس ، عاشق نازنین بود. برای مراسم او رفته پیش دوستخودش که طراح است و از او خواسته یک دسته گل مخصوص برای نازنین درست کند. برایم با علاقه توضیح میدهد که مینا دسته گل ماشبیه یک پروانه است، چون نازی مثل پروانه بود سبکبال و زیبا و جذاب و وقتی دسته گل را نگاه میکنم ، می بینم چقدر زیبا است و چقدرشبیه به نازنین.
کم کم دوستان از راه میرسند. بدلیل شرایط کرونایی ما می توانیم فقط بیست نفر در سالنی باشیم که مراسم در آنجا است. سالنی که ربطی به مذاهب ندارد و برای وداع با بی خدایان و آتئیست ها است. هیچ علامت مذهبی در داخل این سالن نیست.
دسته دسته دوستان آلمانی نازنین سر میرسند، هفت نفر از همکارانش که همگی جوان هستند. افراد خانواده توم، دوست پسر نازنین ودوستان دیگر نازنین و ما شش نفر از دوستان حزبی نازنین و یا دوستان او در نهاد اکس مسلم هم آنجا هستیم.
قبل از اینکه توم به ما ملحق شود، یک مرد میانسال و پسر جوانی بطرفم می آیند و از من میپرسد، مینا احدی هستی، میگویم بله و ادامه میدهم ما خانواده سیاسی نازنین هستیم. لبخندی میزند و تائید میکند. میپرسد، نازنین خانواده بزرگ سیاسی داشت، اگر شرایط کرونانبود فکر میکنی چند نفر الان اینجا بودند پاسخ میدهم حداقل ۵٠٠ نفر ، با تعجب نگاه میکند و میگوید میدانستم دوستان زیادی دارد. میگوید کتاب ترا نازنین دو سال قبل به پسر من هدیه داد، و پسرش که بنظر میرسد حدود بیست و پنج سال دارد میگوید آره کتابت را باعلاقه بمن داد و گفت اینرا بخوان و اگر سوالی داشتی از خودم بپرس. میگوید نازنین چشم مرا نه فقط به دنیای نقد به مذاهب باز کرد،بلکه در مورد این دنیا و چرا مشکلات وجود دارد باز کرد و من همیشه از او متشکر هستم. با مهربانی کامل به من نگاه میکند و من فکرکنم چه احساس قشنگی است اگر کسی بگوید چشمان مرا به دنیا باز کرد و پدرش هم تائید میکند که نازنین پسر مرا خیلی کمک کرد. سپس توم از راه میرسد، احساس میکنم سعی میکند قوی باشد ، با همه سلام و علیک میکند و ما نامه یکی از برادران نازنین را که آخرین وداع با نازنین است را ، نامه ای که چند عکس خانوادگی از دوران کودکی نازنین تا سفرهای مشترک خانوادگی با حضور مادر و پدرنازنین و خواهر و برادرانش را در آنجا گذاشته، چاپ کرده و با خودمان آورده ایم تا در اختیار حاضرین قرار دهیم در عین حال یک نامه از طرف ما مسئولین و فعالین اکس مسلم خطاب به نازنین را در اختیار مسئولین برنامه قرار میدهیم و آنها میگویند به محض پایان مراسمیک نفر از ما در مقابل در ورودی به همه این نامه ها را خواهند داد.
ده دقیقه به ساعت دو بعد از ظهر میگویند وارد سالن بشویم. سالنی آرام زیبا و در عین حال احساس میکنم ، با فضایی بسیار خوب ، بایک عکس زیبای نازنین که در آنجا هست و در کمال آرامش به همه ما لبخند میزند.
نازنین خواسته بود که پیکرش را بسوزانند و بعدا او را به آغوش آبها و دریا بسپارند. سالن را چنین تزیین کرده اند که تو گویی در کنارساحل یک دریا هستیم.
دسته گلهایی را که ما با خود آورده ایم در کنار عکس نازنین گذاشته اند.
دسته گلی از طرف حزب کمونیست کارگری ایران با یک متن کوتاه انگلیسی، ما هیچگاه ترا فراموش نخواهیم کرد.
دسته گلی از طرف دوستان و همکاران او که نوشته اند، یاد عزیز تو همواره با ما خواهد ماند و دسته گلی از طرف دوستانش که نوشته اند، بدرود همراه با تشکر بخاطر اینکه بودی و به ما بسیار چیزها آموختی.
در سکوت و فضایی بسیار آرام ، مراسم شروع میشود. توم از همه تشکر میکند و میگوید برنامه چه چیز است و ما اول فیلمی می بینیم که خانواده نازنین تهیه کرده اند. سوسن خواهرش که درد و غم از صورتش پیدا است با صدایی گرفته در مورد نازنین حر ف میزند و سپسدختر او و دختران و پسران فامیل که میگویند خاله نازی عزیز و یا عمه نازی عزیز چقدر این دو هفته که نبودی دلمان برایت تنگ شده و ازاینکه خاله نازی چقدر برای آنها مهم بوده حرف میزنند. یکی از آنها میگوید، نمیدانم تو خاله من بودی یا دوست من، فاصله سنی ما زیادنبود و من عاشق تو بودم …
به همراه پیام ها که از ته دل هست و برای افراد خانواده در عین حال بسیار دردناک تر چرا که بدلیل کرونا نمیتوانند بیایند و به نوعی ازنزدیک با نازی عزیز خود وداع کنند ، احساس میکنم صداها غمگین تر و غمگین تر است.
وقتی نازنین را در مراسم های عروسی خانوادگی می بینیم که چقدر سرحال است و می خندد، وقتی می بینیم چقدر محکم توم را بغل کرده و همه محبت اش به او را در یک برنامه دیدار خانوادگی نشان میدهد و وقتی ادا و اطوارهای او را می بینیم که دارد بقیه رامیخنداند، از صمیم قلب فکر میکنم همه آرزو میکنیم کاش همه اینها یک خواب باشد و نازی دوباره با این سلامت و قدرت و خنده ها به مابرگردد…
در هر قسمت از حرف زدن افراد خانواده و همزمان فیلمهایی که زندگی نازی را نشان میدهند می شنوم که همه آرام گریه میکنیم. توم ونریمان و نسان و محمد شکوهی، نا صرکشکولی و حمید و سیامک و مهین از برمن و بقیه را در اطراف خودم نگاه میکنم همه اشکمیریزیم..
بعد از پایان فیلمها، توم سخنرانی کوتاهی میکند، سخنرانی ای که بسیار موثر است. او بلند میشود و رو به ما کرده و میگوید ممنون ازاینکه آمدید، و سپس قلبش را نشانه میگیرد و میگوید اینجا خیلی درد و غم است و من باید هنوز روی این تراژدی کار کنم.. پس الان نمیتوانم از نازی برایتان بگویم، فعلا نمیتوانم هیچ چیز بگویم فقط میخواهم از شما تشکر کنم که آمدید و دیگر ادامه نمیدهد.
یکی یکی از سالن خارج میشویم و نامه ایرج برادر نازنین و نامه نهاد اکس مسلم را میگیریم و در محوطه بیرون می ایستیم. خودم آنقدرگریه کردم که هق هق خودم را نمیتوانستم پنهان کنم و مدتی با صدای بلند گریه میکنم.
الان در جمع دوستان نازنین هستیم. یک خانم میانسال بطرفم می آید و میگوید میخواهم با تو در مورد نازنین حرف بزنم، میگویم بفرماییدمیگوید راستش وقتی از مردم ایران و سپس از تشکیل سازمان اکس مسلم برایم میگفت اول نمی فهمیدم چه میگوید و نمی فهمیدم چرااین قدر این برایش مهم است، اما به مرور فهمیدم چه میگوید و اکنون یکی از طرفداران او هستم . میخواهم منهم هر چه ممکنست انجامدهم. راهش را به نوعی ادامه دهم.. و اشک میریزد.
یک خانم و آقای مسن بطرفم می آیند، حدس میزنم مادر و پدر توم باشند. پدرش با عصا راه میرود . مادرش میگوید خانم احدی میخواهم با تو چند کلمه حرف بزنم. احساس میکنم شاید میخواهد تنها با من حرف بزند کمی از جمع فاصله میگیریم. میگوید، نازی برایم خیلی مهم بود او عضو خانواده ما بود و از تو همیشه حرف میزد اسمت را او به خانه ما آورد و همیشه این اسم در خانه بود، میخواهم به منقول بدهی که راهش را ادامه بدهی. تکان میخورم و احساس میکنم که باید هق هق گریه کنم. میگوید خواسته های او و پرچمی که دردستش بود نباید زمین بیفتد و ادامه میدهد میدانم شرایط برای شما سخت است میدانم که مشکلات فراوان دارید اما بمن قول بده که ادامه میدهی. لحظه بسیار عجیب و در عین حال با شکوهی است صدایم را صاف میکنم و میگویم به شما قول میدهم که راهش را ادامه بدهم. نگاهی مهربان بمن میکند و به همسرش میگوید حالا میتوانیم برویم….
در فیلم داخل سالن هم سه نفر از دوستان آلمانی نازنین حرف زده اند که نازی چشم ما را به دنیا باز کرد و ابراز محبت به او میکنند واینجا می بینم که مهم نیست که این افراد که در اینجا جمع شده ایم، در کجا نازی را دیده ایم، او به همه محبت، انسان دوستی، صداقتو صمیمت و مبارزه برای زندگی بهتر را یاد داده و اینها از نازنین ممنون هستند که با آنها چنین رفتار کرده است.
ناصر کشکولی رفیق ما از من میخواهد که در بیرون سالن برای همه این مهمانان سخنرانی کنم. اول مطمئن نیستم با این صدای گرفته واشکهایی که مدام میریزم بتوانم. اما بعدا بر خودم مسلط میشوم و میگویم حتما.
همه مهمانان در آنجا جمع میشویم و اول به زبان آلمانی کوتاه صحبت میکنم و سپس چند دقیقه هم فارسی حرف میزنم و از توم میپرسم آیا میخواهد حرف بزند میگوید نه .
و ما در حالیکه مراسمی شایسته نازنین را برگذار کردیم از آنجا میرویم. همه ما یاد یک انسان بزرگ را گرامی داشته ایم. انسانی عزیز ودوست داشتنی و در عین حال انسانی که عمرش را صرف مبارزه با نابرابری و ظلم و استثمار کرده و در هر جایی که بوده تاثیرات مثبت فراوان بر جای گذاشته، در سخنرانی خودم هم گفتم، یاد نازنین همواره با ما هست. هر بار گلی زیبا می بینیم و یا تظاهراتی عظیم راشاهد هستم و یا موزیک و رقض زیبایی می بینیم.
١٧ مارس ٢٠٢١