جدید ترین
hamid

جمهوری اسلامی و پارادوکس رابطه با غرب، بررسی وضعیت سیاسی ایران برمتن شرایط تازه جهانی

hamid

حمید تقوایی: 

تغییراتی که در وضعیت سیاسی امروز ایران شاهد هستیم، و اساسا در قالب رابطه رژیم با غرب طرح و بیان میشود، در تحلیل نهائی نتیجه و برآیند تحولات سیاسی در جهان و در منطقه در دوره بعد از انقلاب تونس است. انقلاب تونس، همانطور که در نوشته و اسناد متعدد حزبی توضیح داده شده – بعنوان نمونه رجوع کنید به مقاله کمونیسم در یک نقطه عطف تاریخی، ضمیمه انترناسیونال ٤۸۹- نقطه آغاز و کلید شرایط سیاسی تازه ای در دنیا بود. دوره ای که در تمایز از دوره جنگ سرد در نیمه دوم قرن بیستم و جنگ تروریستها در دهه اول قرن حاضر، میتوان آنرا دوره انقلابات و یا دوره “جنگ طبقاتی” نامید. مبارزه طبقاتی همیشه و در هر شرایطی پایه تحولات سیاسی است اما امروز این مبارزه بیواسطه و آشکار و صریح تر از هر دوره ای سربلند کرده و علنا در مرکز تحولات قرار گرفته است. توده مردم ناراضی از وضعیت موجود، قطب سومی که در دوره گذشته مقهور و قربانی جنگ اسلامیون و تروریسم دولتی غرب بود، در برابر دولتها و کل وضع موجود بمیدان آمد، کیفرخواست خود علیه یک درصد حاکم را اعلام نمود، و با پرچم “نان، آزدی و کرامت انسانی” دیکتاتورهای چند دهساله و در مصر و تونس، اسلامیون جانشین آنها را به زیر کشید. قطب سوم به قطب اول تبدیل شد و تروریسم اسلامی و میلیتاریسم نئوکنسرواتیستی غرب هر دو به عقب صحنه رانده شدند.

در این دوره بر خلاف دوره قبل مردم زائده جنگ هژمونی طلبانه بالائی ها نیستند، بلکه برعکس روابط و موضعگیریها و تناسب قوا در میان بالائی ها بازتاب و نتیجه اعتراضات و انقلابات جاری، و یا خطر بالقوه سربلند کردن این اعتراضات، است. طبعا دولتهای غربی، نیروهای اسلامی و قومی و ناسیونالیستی، دولتهای منطقه و کل کمپ ارتجاع در برابر این وضعیت با تمام قوا بمیدان آمده و میکوشند روند تحولات را در جهت منافع ارتجاعی خود کانالیزه کنند اما حتی این تلاشها نیز واکنش و عکس العمل دفاعی نسبت به شرایطی است که انقلابات ایجاد کرده است. هیچیک از دولتها و نیروهای سیاسی طبقه حاکمه در غرب و در شرق با امثال بن علی و مبارک و قذافی مشکلی نداشتند. اگر تاریخ دست آنها بود این دیکتاتورها هنوز در مسند قدرت بودند. در روند سرنگونی این دیکتاتورها دولتها و نیروهای ارتجاعی وسیعا فعال و دخیل شدند اما سرنگونی این دولتها بنا به اراده و حکم توده مردم انقلابی صورت گرفت و نه بنا به خواست و طرحهای پنتاگون و ناتو و یا بر اساس توطئه در مساجد و حوزه های اسلامی. تحولات پس از شوروی در رواندا و یوگسلاوی و عراق و افغانستان و همچنین یازده سپتامبر و بمب گذاری ها در لندن و مادرید و بالی و غیره تماما بوسیله دولتهای غربی و یا نیروهای قومی مذهبی قبیله ای بومی مهندسی شد اما معمار تحولات بهارعربی توده مردم بودند. و این روند همچنان ادامه دارد.

به نظر من دیدن این تفاوت پایه ای بین دوره جنگ تروریستها و دوره انقلابها، بین شرایط سیاسی دهه اول با شرایط دهه دوم قرن حاضر، کلید درک و شناخت تحولات سیاسی جاری در جهان و منطقه و بویژه در ایران امروز است. میگویم بویژه در ایران چون جمهوری اسلامی بعنوان ستون فقرات جنبش اسلام سیاسی، خود یک بازیگر اصلی دوره جنگ تروریستها بود و طبعا شرایط تازه تاثیرات مستقیم و تعیین کننده ای بر شرایط سیاسی ایران خواهد داشت.

خیزش انقلابی ۸۸ و انقلابات منطقه
اولین بروز شرایط سیاسی تازه دنیا خیزش انقلابی ۸۸ در ایران بود. این خیزش اولین جرقه ای بود که ظلمات دنیای به قهقرا کشیده شده بعد از جنگ سرد را درهم شکست و نوری از امید و شور بر کل دنیا تاباند. انقلاب ۸۸ در نقطه مقابل تبلیغات جمهوری اسلامی و رسانه ها دولتهای غربی و گفتمان پیروان نظریه نسبیت فرهنگی و گفتگوی تمدنها و غیره، که یکه تاز فضای فکری دوره جنگ تروریستها در غرب و شرق بودند، به روشنی و به نحو انکار ناپذیری به کل دنیا نشان داد که جامعه ایران جامعه اسلامی نیست، مردم جمهوری اسلامی را نمیخواهند، و آرمان و خواستهای مردم ایران همان خواستها و آرمانهای انسانی توده مردم در سراسر دنیا است. پیامی که بعدا انقلابات “نان و آزادی و کرامت انسانی” به کل دنیا مخابره کردند. جمهوری اسلامی انقلاب ۸۸ را با توحش هر چه تمامتر درهم کوبید اما از پیامدها و عواقب آن مصون نماند. ۸۸ به همه دنیا نشان داد که جمهوری اسلامی به زور سرنیزه حکومت میکند و با توده مردم در ایران بسیار بیشتر از “شیطان بزرگ” در تعارض و جنگ و مقابله است. ۸۸ جمهوری اسلامی را در لیگ حکومت شاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد و حکومت شیلی بعد از کودتای پینوشه قرار داد و از این نقطه نظر دور تازه ای را در رابطه حکومت با مردم و تناسب قوا بین جناحها در خود حکومت، و رابطه رژیم با غرب پایه گذاشت. پدیده متناقض احمدی نژاد در دوره دوم ریاست جمهوریش خود بازتاب و انعکاس و محل تلاقی مسائل و مشکلات ناشی از “فتنه ۸۸” برای کل حکومت بود.

خیزش ۸۸ طلایه دار دوره تازه ای بود که در سطح جهانی و منطقه ای با انقلاب تونس و انقلابات موسوم به بهارعربی آغاز شد. موجی از انقلابات و اعتراضات رادیکال و ضد کاپیتالیستی در غرب و شرق قد بلند کرد و در یک مقیاس کلان جهانی به همه فهماند که دوران سیاه جنگ قطبهای تروریستی بپایان رسیده است. زمینه های اقتصادی این تحول را فروپاشی وال استریت در زمستان ٢۰۰۸ و زمینه های سیاسی آنرا ناکامی سیاسی آمریکا و دول متحدش در عراق و افغانستان، به گل نشستن ماشین جنگی آمریکا و شکست سیاست تامین هژمونی آمریکا بر دنیای یک قطبی بعد از جنگ سرد، فراهم آورد. با سقوط مبارک بقول کیسنیجر دیوار برلین غرب فروریخت، و به این ترتیب سیکلی که با فروپاشی بلوک شوروی شروع شده بود، با ناکامی آمریکا در کسب مقام آقائی دنیای بعد از شوروی، بسته شد. فروپاشی بلوک شوروی قطب سرمایه داری بازار آزاد را بجلو راند و سقوط مبارک قطب توده مردم ناراضی از وضع موجود را. دیوار برلین با فرمان ریگان خراب شد و دیوار مبارک با فرمان التحریر.

در این میان تروریسم اسلامی، کیسه بوکسی که قرار بود مدال آقائی جهان را نصیب آمریکا کند، نیز وضع بهتری از رقیبش نداشت. پرچم بهار عربی، علیرغم اینکه در مهد اسلام و حیاط خلوت نیروهای اسلام سیاسی رخ میداد، نه اسلام و ارزشهای اسلامی- از هر نوع و شاخه آن- بلکه ارزشهای انسانی و جهانشمول بود. اسلام ضد غربی در کل جهان به حاشیه رانده شد و بخصوص در منطقه با سربلند کردن ترکیه و تضعیف و بحرانی شدن وضعیت رژیم اسد و تقابل بین شاخه های سلفی و علوی اسلام سیاسی، جنبش اسلام سیاسی و مشخصا جمهوری اسلامی در موقعیتی بسیار ضعیف تر و دفاعی تر از گذشته قرار گرفت. حتی اسلام “میانه” و سر به غرب که در کشورهای انقلاب کرده میدانی برای عرض اندام پیدا کرده بود، در مصر و تونس بقدرت مردم کنار زده شد و این روند روگردانی از اسلام همچنان ادامه دارد. (تشکیل کانونهای اکس مسلم در مراکش و تونس و مصریکی از بروزات این روند است).

به این ترتیب بدنبال انقلاب تونس هم قطب دول غربی که بوسیله میلیتاریسم نئو کنسرواتیستی نمایندگی و رهبری میشد و هم قطب اسلام سیاسی موقعیت خود را از دست دادند. دیگر حوادث و تحولات دنیا نه تحت تاثیر و زیر سایه جنگ تروریستها بلکه ملهم و متاثر از انقلابات و جنبشها اعتراضی علیه وضع موجود رقم میخوردند. از انقلاب اعاده حیثیت شد، نظریات ارتجاعی نظیر نسبیت فرهنگی و چند فرهنگی گری (مالتی کالچرالیسم) بهمراه همتای اقتصادی و سیاسی شان، فریدمنیسم و تاچریسم – ریگانیسم، به عقب رانده شدند، و ایده ها و آرمانهای چپ انسانی و آزدیخواهانه در یک سطح وسیعی مقبولیت پیدا کرد.

شرایط سیاسی ایران و پدیده روحانی
تغییرات سیاسی در ایران بر متن این شرایط تازه جهانی و منطقه ای قابل بررسی و توصیح است. فاکتورهائی مثل تشدید تحریمها، انتخاب روحانی- یا بعبارت دقیقتر تن دادن رژیم به روحانی- رابطه جمهوری اسلامی با غرب، سرنوشت پروژه هسته ای، مناسبات بین جناحهای حکومتی و مهمتر از همه مقابله مردم و رژیم، نه در ادامه خطی وضعیت سیاسی در ایران و روندها و معادلات سیاسی داخلی، بلکه بر اساس تغییر شرایط جهانی شکل گرفته اند.

در یک سطح پایه ای از صندوق بیرون آمدن روحانی ناشی از همان عوامل و زمینه هائی بود که اوباما را به ریاست جمهوری آمریکا رساند. اوباما با شعار تغییر روی کار آمد. تغییر خط و سیاست و جهتگیری که در دوره هشت ساله بوش بر آمریکا و بر کل جهان غرب مسلط بود. این جهتگیری که میلیتاریسم نئوکنسرواتیستی پرچمدار آن بود، هم از نظر اقتصادی و هم سیاسی به آخر خط رسید و طبقه حاکمه آمریکا به چهره تازه ای احتیاج داشت که همان اهداف و سیاستها را در قالب و شکل و شیوه های تازه ای دنبال کند. بوشیسم و شعار “هر که با ما نیست با تروریستها است” جای خود را به اوبامائیسم و این شعار داد که “مشت گره کرده تان را باز کنید تا باهم دست بدهیم”. همین شعار که مبنای سیاست عملی دولت آمریکا در برخورد به نیروهای اسلامی قرار گرفت، نشان میدهد که گفتمان و جنگ میان غرب و تروریسم اسلامی دیگر مکان محوری و مرکزی خود را از دست داه است. نه به این دلیل که یکی از این دو قطب پیروز شده و یا به صرافت صلح و همزیستی مسالمت آمیز افتاده است، بلکه اساسا به این علت که واقعیات سرسخت اقتصادی و سیاسی و خطر بالقوه و بالفعل بمیدان آمدن قطب سوم، هر دو طرف این جنگ ارتجاعی را تحت فشار و در منگنه قرار داه است.

آنچه از دید دولت آمریکا و متحدین غربیش قرار بود از جنگ با تروریسم اسلامی – که خود در دوره قبل پرورده و بجلو رانده بودند- حاصل شود فی الحال در اثر فروپاشی وال استریت و بی اعتباری فریدمنیسم، به گل نشستن ماشین نظامی آمریکا در افغانستان و عراق و ناکامی سیاسی در تامین هژمونی بر دنیای بعد از جنگ سرد، از دست رفته بود. و آنچه قرار بود حقانیتش با تفوق بر اسلام سیاسی ثابت شود، با بحران وال استریت بی اعتبار شده بود. انتخاب اوباما حاصل و برآیند این شکست و بی اعتباری بود. طبقه حاکمه آمریکا با انتخاب اوباما عملا اعلام کرد اولویتش دیگر نه مقابله با تروریسم اسلامی بلکه مقابله با “خطر” شورش گرسنگان است که بحران مزمن اقتصادی بدنبال خواهد داشت. دوسال بعد از انتخاب اوباما این شورش در غرب در شکل جنبش نود و نه درصدیها و در شرق در قالب بهار عربی سر بلند کرد و “جنگ تروریستها” را بیش از پیش حاشیه ای و به اوضاع تازه جهانی نامربوط تر کرد.

بجلو رانده شدن روحانی نیز حاصل شکست و بی اعتباری خط ولی فقیه در عرصه سیاست ایران و ناکامیهای اسلام سیاسی در سطح منطقه ای بود. بمدت هشت سال سیاستهای خامنه ای و جناح اصولگرا – که همیشه جهتگیری و خط رسمی جمهوری اسلامی بوده است- از طریق احمدی نژاد به پیش رفت و حاصل فروپاشی و ورشکستگی کامل اقتصادی و منزوی و حاشیه ای شدن بیش از پیش رژیم در سطح جهانی بود. کوبیدن بر طبل مقابله با شیطان بزرگ، بجز تحریمهای اقتصادی و وخیم تر شدن بیش از پیش وضعیت اقتصادی نتیجه ای در بر نداشت. از سوی دیگر تحت این شرایط، کابوس ۸۸، خطر فتنه بزرگ و خطر تکرار آنچه به سر دیکتاتورهای منطقه آمد، برای دست اندرکاران حکومت هر دم خطیر تر و هولناک تر میشد. اسلام ضد آمریکائی نوع ولایت فقیه، همانند نئوکنسرواتیسم میلیتاریستی نوع بوش، به آخر خط رسیده بود و این واقعیت حتی میان جناحها و صفوف خود حکومت، به شکل تضعیف هر چه بیشتر رهبری – که حتی از جانب رئیس جمهور سوگلی اش بچالش کشیده میشد- خود را نشان میداد. یک نتیجه و برآیند این وضعیت ناتوانی جناح اصولگرا حتی در اجماع بر سر کاندیداهای خود در انتخابات اخیر و تن دادن به ریاست جمهوری روحانی بود. روحانی نماینده عبور از سیاست “مرگ بر شیطان بزرگ” به این سیاست است که “مشت گره کرده تان را باز کنید تا با هم دست بدهیم”! و عامل اصلی این تغییر موضع نیز توده ناراضی مردمی هستند که “خطر فتنه بزرگ” را همچنان بالای سر حکومت زنده نگاهداشته اند.

مکان پروژه هسته ای
در شرایط حاضر رابطه جمهوری اسلامی با غرب در قالب و محمل پروژه هسته ای بیان میشود اما مساله اصلی رژیم نه سلاحهای هسته ای بلکه به بازی گرفته شدن و برسمیت شناخته شدن در سیاست و اقتصاد جهانی است. غرب نیز در قالب مساله اتمی، رام و همراه کردن جمهوری اسلامی در چارچوب سیاستهای منطقه ای خود را دنبال میکند. در عین حال از نظر تاکتیکی هر دو طرف اهداف یکسانی را از محور قرار دادن پروژه هسته ای دبنال میکنند که تماما در مقابل مردم و اعتراضات و مبارزات مردم قرار میگیرد.

برای طرفین فایده تمرکز بر مساله بحران هسته ای این است که نقد و اعتراض و توجه جهانی نه بر رابطه سرکوبگرانه و وحشیانه حکومت با مردم و جامعه در ایران بلکه بر سیاستهای اتمی و غنی سازی اورانیوم و مراکز اتمی رژیم و غیره متمرکز میشود. برای رژیم مطلوبیت این برجسته شدن “اتمی بودن رژیم” بجای “سرکوبگری و توحش” آن امر واضحی است و نیازی به توضیح ندارد. اما برای غرب بویژه در دوره “باز کردن مشتهای گره کرده” این مناسب ترین راه استحاله رژیم به یک رژیم مطلوب و مورد قبول غرب بدون دامن زدن به خطر انقلاب و بمیدان کشیده شدن مردم است. بویژه امروز بعد از تجربه انقلابات منطقه، غرب ترجیح میدهد هر چه بیشتر از گفتمان رژیم چنج و حمله نظامی- حتی به همان معنای اهرم فشار که بوسیله دولت بوش بکار میرفت – و نق زدنهای رایج در مورد نقض حقوق بشر دور بشود و مساله را بیش از پیش در چارچوب خلع سلاح اتمی نگاهدارد. سکوت در مورد تشدید اعدامهای در ایران – اعدام بیش از دویست نفر از زمان انتخاب روحانی و بیش از بیست نفر در مدت اقامت او در نیوریورک- و در عوض هیاهوی رسانه ها حول خط اعتدال و سیاستهای “واقع بینانه” رئیس جمهور جدید ایران در رابطه با مساله اتمی تنها یک نمونه از “فواید” تعریف مساله ایران در قالب پروژه هسته ای است. قالبی که روسیه و چین نیز میپذیرند. (درست شبیه نقشی که امروز خلع سلاح شیمیائی در رابطه با رژیم اسد ایفا میکند).

پارادوکس رابطه با غرب
معضل جمهوری اسلامی در رابطه با غرب تنها کوتاه آمدن در پروژه هسته ای نیست. پروژه هسته ای در واقع محل تلاقی تناقضات پایه ای تری در رابطه میان بورژوازی غرب و رژیم جمهوری اسلامی است.

امروز ضرورت تغییر را همه جناحهای جمهوری اسلامی پذیرفته اند – یعنی واقعیات در ذهن متحجرشان فروکرده است- اما مشکل بر سر بهائی است که باید برای این تغییر بپردازند. اگر در آمریکا و کلا در دموکراسیهای غربی تغییر در سیاستها و شیوه ها با جایگزینی احزاب حکومتی به سرانجام میرسد – یا درواقع این تصویر بجامعه خسته و به تنگ آمده از حکومت حزب قبلی داده میشود که دولت تازه تافته جدا بافته ای است- در جمهوری اسلامی مساله به این شکل قابل حل و فصل نیست. جمهوری اسلامی همانقدر قادر به تغییر است که رژیم مبارک و یا بن علی و یا قذافی بود. یعنی هیچ! چهره و نماینده و سمبل این رژیمهای دیکتاتوری رئیس جمهورهای مادام العمر بودند، اما در ایران رئیس جمهوری این موقعیت را ندارد. در ایران چهره و ستون – یا بقول مقامات خود حکومت “عمود”- نظام ولی فقیه است. و لذا هر نوع تغییری مستلزم بزیر کشیدن این عمود خیمه نظام و درهم کوبیدن کل جمهوری اسلامی است.

یک فرق دیگر نظام جمهوری اسلامی با دیکتاتوریهائی نظیررژیم مبارک خصلت و هویت ایدئولوژیک آن است. ضد آمریکائی گری حکومت یک رکن مهم این ایدئولوژی است که بوسیله ولی فقیه نمایندگی میشود. این ضد آمریکائی گری نیز به تمایل و موضع شخصی ولی فقیه ربطی ندارد بلکه یک جزء هویتی نظام و تعریف و تصویری است که جمهوری اسلامی از خود بدست داده است. شان نزول این تعریف و تصویر نه جهانی و منطقه ای و یا امری در حیطه سیاست خارجی بلکه داخلی و در رابطه با جامعه و مردم در خود ایران است. جمهوری اسلامی در همان بدو بقدرت رسیدن و برای در هم کوبیدن انقلابی که سر باز ایستادن نداشت با شعار “بعد از شاه نوبت آمریکاست” و با اشغال سفارت آمریکا بمیدان آمد و با همین شعار بروی جامعه شمشیر کشید و هنوز هم یک رکن سرکوب جامعه و تحمیل بیحقوقی به مردم، از فقر و بیکاری و بی تامینی اقتصادی تا اعدامها و حجاب اجباری و آپارتاید جنسی و غیره، همین دمیدن در شیپور مقابله با شیطان بزرگ است.

از سوی دیگر در سطح منطقه ای و جهانی نیز جمهوری اسلامی با ضد غربیگری و آمریکا ستیزی شناخته میشود و همین جهتگیری مکان مهمی در جنبش اسلام سیاسی به حکومت داده است.

کیهان شریعتمداری در مورد مکالمه تلفنی روحانی و اوباما چنین نظر میدهد:
“ممکن است گفته شود مگر یک تماس تلفنی صرفنظر از آن که کدام طرف در انجام آن پیشقدم شده است، چه امتیازی برای حریف تلقی می‌شود که در این‌باره باید گفت؛ آمریکا … به وضوح می‌داند و بارها به صراحت اعتراف کرده است که انقلاب‌های اسلامی منطقه و نهضت‌های مقاومت از ایستادگی ایران اسلامی الگو گرفته‌اند بنابراین بلافاصله پس از مذاکره، می‌تواند انجام آن را با این پیوست برای دنیا و جهان اسلام – یعنی عقبه استراتژیک جمهوری اسلامی ایران – فاکتور کند که اگر الگوی شما ایران است، جمهوری اسلامی ایران نیز در نهایت و پس از سی‌ و چند سال مقاومت چاره‌ای جز تسلیم شدن در برابر آمریکا و متحدانش نداشته است! فقط نگاهی به انبوه تفسیرها و تحلیل‌ها و گزارش‌های منتشر شده از سوی رسانه‌ها و مقامات آمریکایی‌ و صهیونیستی بیندازید و ببینید که چگونه از مکالمه تلفنی مورد اشاره با عنوان «تسلیم ایران اسلامی»! و ضعف و ناچاری ناشی از فشار تحریم‌ها یاد کرده‌اند؟!”

اما شریعتمداری و همه سینه چاکان ولی فقیه بخوبی میدانند که نه مکالمه تلفنی با اوباما، بلکه نفس از صندوق بیرون آمدن روحانی بجای جلیلی و یا قالیباف نشانه ضعف و استیصال جمهوری اسلامی و خط ولی فقیه بود. و این هم تنها نتیجه تحریمها نبود بلکه نتیجه این واقعیت نیز بود که جنبش اسلام سیاسی یا همان “عقبه استراتژیک جمهوری اسلامی” در گردباد انقلابات منطقه درهم پیچیده شده و به الگوی اسلام نوع اردوغان و عربستان بیشتر نزدیک شده است.

بر متن این شرایط نامساعد برای جنبش اسلام سیاسی، هر نوع نزدیکی با آمریکا و هر نوع تغییری در این تصویر آمریکا ستیزی نه تنها موقعیت منطقه ای بلکه موقعیت داخلی جمهوری اسلامی را نیز بشدت تضعیف میکند. جمهوری اسلامی حتی نمیتواند به یک رژیم اسلامی غیر متخاصم با غرب تبدیل بشود. این پست فی الحال اشغال شده است. صندلی اسلام سر به غرب بویژه در منطقه بوسیله ترکیه و عربستان و امارات پر شده و جمهوری اسلامی حتی اگر به این کلوپ راه پیدا کند باید ته صف بایستد.

و بالاخره مهمترین مانع بر سر برقراری رابطه با غرب تهدید تعرض بیشتر مردم و بچالش کشیده شدن کل نظام از جانب توده مردم انقلابی است. خامنه ای بارها گفته است که با کوتاه آمدن در پروژه هسته ای غرب متوقف نخواهد شد و در جبهه دموکراسی و حقوق بشر تعرض خواهد کرد. اما واقعیت چیز دیگری است. خامنه ای و مقامات رژیم بخوبی میدانند که در صورت تن دادن به سیاستهای مطلوب غرب در منطقه گفتمان حقوق بشر و دموکراسی و غیره نیز بایگانی خواهد شد. غرب در رابطه با جمهوری اسلامی غیر متخاصم همانقدر نگران حقوق بشر و دموکراسی خواهد بود که در رابطه با رژیمهای مبارک و بن علی و قذافی بود. تهدید واقعی برای رژیم توده مردم هستند و نه دولتهای غربی. با کوتاه آمدن رژیم در رابطه اش با غرب شرایط برای بمیدان آمدن توده مردم با پرچم “نان، آزادی و کرامت انسانی”، بیش از پیش فراهم خواهد شد و این در تحلیل نهائی بزرگترین مانع بر سر متعارف شدن روابط با غرب و مهمترین تناقضی است که جمهوری اسلامی با آن روبروست.

فاکتور تشدید تحریمها
تشدید تحریمهای اقتصادی یک نتیجه مستقیم شرایط تازه سیاسی بود. در دوره جنگ تروریستها و تا زمانی که تقابل و جنگ میلیتاریسم غربی با اسلام سیاسی بر شرایط سیاسی دنیا و بخصوص منطقه سایه افکنده بود، رابطه رژیم با آمریکا نیز بر این بستر و محمل توجیه میشد. بوش خط و نشان رژیم چنج و حمله نظامی میکشید و رژیم با اعمال نفوذ در عراق و لبنان و نوار غزه پاسخ میداد و ضد آمریکائیگری حزب الله و حسن نصرالله و احمدی نژاد حتی در اروپا نیروهای لوناتیک و مالیخولیائی”ضد امپریالیسم” را بدنبال خود میکشید. بر متن این شرایط پروژه هسته ای نیز یکی از فاکتورهای بچالش کشیدن میلیتاریسم غربی بوسیله قطب اسلام سیاسی محسوب میشد. انقلابات منطقه کل این معادلات را بر هم زد. بوشیسم و میلیتاریسم نئو کنسرواتیستی به عقب رانده شد، اسلام سیاسی تضعیف و حاشیه ای شد و مشخصا محور جمهوری اسلامی- سوریه – حزب الله – حماس در منطقه در هم شکست، و بالاخره بمیدان آمدن توده مردم و پا گرفتن انقلابات نان و آزادی و کرامت انسانی که در حریم و حیطه نفوذ نیروهای اسلامی و مستقل از و در برابر این نیروها شکل گرفت، نظام جمهوری اسلامی را در داخل ایران و در منطقه در موقعیتی بسیار ضعیف تر و شکننده تر از گذشته قرار داد.

برآیند این شرایط تازه تشدید تحریمهای اقتصادی بود. تشدید تحریمها نه حاصل دست بالا پیدا کردن سیاستهای بوشیستی و خط رژیم جناح و حمله نظامی، بلکه بر عکس نتیجه عقب زده شدن این سیاستها بود. شورای امنیت و مشخصا چین و روسیه – و همچنین برخی از متحدین اروپائی آمریکا- تنها بعد از جایگزین شدن بوشیسم با سیاست “باز کزدن مشتهای گره کرده” و اطمینان یافتن از اینکه حمله نظامی و رژیم چنج از دستور خارج شده است- به تشدید تحریمها رضایت دادند و این اعمال فشار بر متن شرایطی داخلی و منطقه ای که در بالا توضیح داده شد خط و سیاست غربستیزی را در جمهوری اسلامی در موقعیتی کاملا دفاعی قرار داد.

امروز جمهوری اسلامی در یک موقعیت باخت باخت قرار گرفته است. از یکسو ناگزیر است برای برون رفت از بحران سیاسی – اقتصادی که با آن روبروست سیاست تعامل با غرب را در پیش بگیرد و از سوی دیگر هر درجه نزدیکی با غرب فلسفه وجودی و هویت رژیم را نفی میکند و راه را برای تعرض بیشتر مردم فراهم میکند.

تقابل مردم با رژیم
از دید توده مردم و نیروهای چپ و انقلابی مساله نه پروژه هسته ای است و نه رابطه رژیم با غرب، بلکه مساله بر سر نفس وجود حکومت اسلامی است. جنبش انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی تقریبا به قدمت خود این رژیم است اما شرایط امروز چشم انداز و افق تازه و امید بخشی را در برابر این جنبش قرا داده است.

جمهوری اسلامی دیگر قادر به ادامه وضع موجود نیست و در عین حال نمیتواند بدون تکانها و تلاطمات شدید و بدون آنکه کل موجودیتش بخطر بیافتد تغییری در شرایط بوجود آورد. تبدیل این “خطر” از یک امر بالقوه و تحلیلی به یک امر بالفعل و عملی تماما در گرو مبارزه توده مردم و نقش نیروهای چپ و انقلابی در سازمان دادن و شکل دادن به این مبارزات است. باید بمیدان آمد و کل نظام جمهوری اسلامی را زیر بار این تناقض خرد کرد. در سازماندهی و پیشبرد امر مبارزه در شرایط امروز باید این نکته پایه ای را مد نظر قرار داد که تغییرات در شرایط سیاسی ایران، حتی در همان حد بجلو رانده شدن روحانی و خط “اعتدال گرائی و میانه روی”، نه نتیجه خواست و اراده جناحهای رژیم و یا دولتهای غربی و کلا توازن و تناسب قوا میان بالائیها، بلکه نتیجه مستقیم و یا غیر مستقیم اعمال فشار جنبشهای اعتراضی و انقلابات جاری در سطح جهانی و درمنطقه بر دولتها و کل نیروها کمپ ضد انقلاب است. و در نتیجه برای ایجاد هر تغییری به نفع توده مردم و صف انقلاب باید بر این فشارها افزود.
نیروهای راست اپوزیسیون اعم از ملی اسلامیون و اصلاح طلبان سابق و اسبق مثل همیشه صبر و انتظار و پائین آوردن توقعات و فرصت دادن به روحانی را تبلیغ میکنند. مردم باید درست بر خلاف این نوع توصیه ها که ثمری بجز تثبیت وضعیت موجود و افزودن به عمر جمهوری اسلامی ندارد عمل کنند. بخصوص در شرایطی که رژیم میتواند در سایه “تعامل” با غرب با دست بازتری به سرکوب مردم بپردازد افزودن بر دامنه و ابعاد اعتراض و مبارزه در همه سطوح و عرصه ها اهمیتی حیاتی پیدا میکند. یک نمونه افزایش اعدامها در هفته های اخیر و شکل گیری اعتراض متشکل خانواده های افراد زیر اعدام است. جنبشی که در خارج کشور نیز بوسیله مینا احدی و کمیته علیه اعدام دنبال میشود و باید تلاش کرد تا ابعاد وسیعتری بخود بگیرد.

در برابر اعمال فشارها و سرکوبگریهای حکومت و موعظه صبر و اعتراض اپوزیسیون حافظ نظام باید بر این واقعیت تاکید کرد که بویژه در شرایط امروز بر افراشتن پرچم مطالبات رادیکال و مشخص و دامن زدن به جنبشهای مطالباتی نقش کلیدی ایفا میکنند. باید از کشمکش میان بالائیها و از هر منفذ و روزنه ای که باز میشود استفاده جست و با پرچم مطالبات انسانی و آزادیخواهانه و برابری طلبانه در عرصه های مختلف، از مقابله با بیکاری و گرانی و پائین بودن سطح دستمزدها، که یک عرصه مهم جنبش کارکری در سالهای اخیر بوده است، تا مبارزه علیه آپارتاید جنسی و بیحقوقی مفرط زنان و تا مبارزه برای آزادی همه زندانیان سیاسی و لغو مجازات اعدام و تامین آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و مدنی، بمیدان آمد. مبارزه در هیچیک از این عرصه ها امر تازه ای نیست اما شرایط سیاسی تازه سکوی پرش و زمینه های مساعدی برای برداشتن گامهای بلند بجلو فراهم کرده است. در این پیشروی بویژه چهره ها و نهادها و فعالین در جنبش کارگری و سایر جنبشهای اعتراضی نقش کلیدی ایفا میکنند.

باید روند تغییرات را به سرنگونی جمهوری اسلامی کشاند
آنچه گفته شد را میتوان چنین جمعبندی کرد:
ریشه و زمینه تغییرات سیاسی در ایران در تحلیل نهائی تحولات جهانی و منطقه ای بدنبال انقلاب تونس است. یک نتیجه این تحولات عقب رانده شدن و تضعیف اسلام سیاسی و تشدید بحران سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی است. این بحران در صفوف حکومت در درماندگی و ورشکستگی خط ولایت فقیه منعکس میشود و روی کار آمدن روحانی در واقع نتیجه و نمایانگر این درماندگی و به آخر رسیدن خط ولی فقیه است. اما واقعیت پایه ای تر اینست که مستقل از موقعیت جناحها و کشمکشهای درونی حکومت، جمهوری اسلامی نه میتواند به وضع موجود ادامه بدهد و نه قادر به تغییر این وضع بدون بجان خریدن تکانها و تلاطمات شدید سیاسی و اجتماعی است.

توده مردم انقلابی باید بر متن این تغییرات و تلاطمات با پرچم خواستها و مطالبات رادیکال و انسانی خود بمیدان بیایند و نظام جمهوری اسلامی را بر متن تناقضات لاینحلی که در آن گرفتار آمده در هم بشکنند. برای توده مردم مساله نه پروژه هسته ای و یا رابطه رژیم با غرب بلکه نفس وجود جمهوری اسلامی است که تنها با سرنگون کردن این نظام بقدرت انقلابی مردم این مساله حل خواهد شد. از نقطه نظر توده مردم ایران سرانجام روند تغییراتی که به جمهوری اسلامی تحمیل شده است میتواند و باید سرنگونی کل نظام جمهوری اسلامی باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *