جدید ترین

قطعنامه در مورد رابطه میان غرب و اسلام سیاسی پس از افول نئوکنسرواتیسم

مصوب سی و دومین پلنوم کمیته مرکزی حزب باتفاق آرا

١- با پایان دوره ریاست جمهوری بوش و افول نئوکنسرواتیسم مرحله تازه ای در کشمکش میان دولتهای غربی و بویژه دولت آمریکا با جنبش ارتجاعی اسلام سیاسی آغاز شده است. میلیتاریسم عریان، تاکتیک “حمله پیشگیرانه”، و کوبیدن بر طبل جنگ میان دموکراسی غربی و تروریسم اسلامی، نقش محوری خود را در سیاست خارجی آمریکا از دست میدهد و تلاش برای سازش با اسلام سیاسی، و رسیدن به یک تعادل قوای تازه برمبنای امتیاز دادن به بخشی از نیروهای اسلامی به مرکز سیاست دول غربی بدل میشود. دولت آمریکا و اتحادیه اروپا بدنبال شکل دان به یک اسلام سیاسی پرو غرب، و یا حداقل غیر متخاصم با غرب، و رسیدن به یک نقطه تعادل و توازن جدید با نیروهای اسلامی هستند.

۲- شکست نئو کنسرواتیسم و بکارگیری شیوه ها و تاکتیکهای متفاوت بوسیله دولت آمریکا در استراتژی و اهداف دو قطب اسلام سیاسی و بورژوازی غرب تغییری نمیدهد. دولت آمریکا کماکان بدنبال تامین هژمونی و برتری بلامنازع خود بر جهان بعد از جنگ سرد است و جنبش اسلام سیاسی همچنان در تلاش آنست که بعنوان یک نیروی سیاسی، در قدرت و یا در اپوزیسیون، از جانب دولتهای غربی برسمیت شناخته شده و در عرصه سیاست و اقتصاد جهانی نقش و سهم معینی داشته باشد. اصطکاک و کشمکش کماکان خصلت نمای رابطه میان دولتهای غربی و نیروهای اسلام سیاسی خواهد بود.

٣- سیاست رسیدن به یک نقطه سازش و توازن قوای پذیرفته شده بین غرب و اسلام سیاسی از نقطه نظر هر یک از طرفین با تناقضات پایه ای ای روبرو است:

الف- از نظر آمریکا و جهان غرب: در خود جهان غرب مدتها است دولت آمریکا قدرت اول اقتصادی و سیاسی نیست و تلاش میکند موقعیت برتر و هژمونیک خود را اساسا با اتکا به قدرت نظامی حفظ کند. این واقعیت بخصوص امروز بر متن بحران جهانی و بن بست نئوکنسرواتیسم بیش از گذشته برجسته و عریان میشود. تا آنجا که به رابطه با جنبش اسلام سیاسی مربوط میشود بوِیژه بن بست و ناکامیهای دولت آمریکا در افغانستان و عراق رسیدن بر هر نوع سازش و تعادل قوای جدیدی با اسلام سیاسی به نحوی که اهداف و منافع دول غربی و بورژوازی غرب تامین شده و بوِیژه سرکردگی آمریکا برسمیت شناخته شود را تقریبا غیر ممکن میکند.

ب- از نظر اسلام سیاسی: هر درجه نزدیکی نیروهای اسلامی به دولتهای غربی بویژه به دولت آمریکا به معنی تضعیف هویت و تعریف اجتماعی جنبش اسلام سیاسی بعنوان پرچمدار “جهان اسلام” در مقابل “جهان غرب” است. ضدیت با غرب و بخصوص ضد آمریکائی گری امر هویتی جنبش اسلام سیاسی است و نیروهای اسلامی پرو غرب بنا به تعریف جزئی از جنبش اسلام سیاسی محسوب نمیشوند. این تناقض باعث میشود نیروهای اسلامی، چه بعنوان دولت مثل جمهوری اسلامی و چه بعنوان یک نیروی سیاسی مثل حزب الله و یا حماس، به درجه ای که به غرب نزدیک شده و از جانب دولت آمریکا و سایر دول غربی برسمیت شناخته شوند، به همان درجه هویت و معنی مستقل سیاسی خود را از دست بدهند و در عرصه سیاست جهانی و منطقه ای و بومی حاشیه ای و بی تاثیر بشوند. ضدآمریکائی گری و کلا ضدیت با غرب لازمه موجودیت و بقای جنبش و نیروها و شخصیتهای اسلام سیاسی است.

٤- تناقضات فوق بیش از هر چیز در مورد رابطه میان دولت آمریکا با جمهوری اسلامی صادق است. از یکسو جمهوری اسلامی از لحاظ استراتژیک حکومت مطلوب بورژ وازی غرب و بخش عمده ای از بورژوازی خود ایران نیست، مگر اینکه کلا از اسلام ضد آمریکائی دست بشوید، یعنی دیگر جمهوری اسلامی نباشد. از سوی دیگر ضد آمریکائی گری یک امر هویتی رژیم جمهوری اسلامی است و جمهوری اسلامی نمیتواند در این تعریفی که از خود بعنوان پرچمدار “جهان اسلام” در برابر آمریکا و کلا فرهنگ غربی بدست داده تجدید نظر کند. نزدیکی با آمریکا نه تنها موقعیت رژیم در منطقه و در جنبش اسلام سیاسی بلکه موقعیت آن در خود جامعه ایران و در رابطه با مردم را نیز بخاطر دست کشیدن از تعریف و هویت سیاسی خود بعنوان یک حکومت ضد آمریکائی بشدت تضعیف خواهد کرد. جمهوری اسلامی برای بقای خود هم نیازمند نزدیکی با غرب است و هم نیازمند حفظ چهره و هویت ضدآمریکائی خود. این تناقض بحران و کشمکش و بی ثباتی را به یک جزء ثابت رابطه میان جمهوری اسلامی با غرب تبدیل میکند.

٥- از نقطه نظر مردم دنیا و جهان متمدن، نزدیکی بورژوازی و دولتهای غربی با اسلام سیاسی، و حتی نفس در دستور قرار دادن این سیاست ارتجاعی، ماهیت ضدانسانی یکسان این دو قطب ارتجاعی را بیش از پیش عیان میکند و آنها را در یک سطح و همتراز هم در برابر مردم جهان قرار میدهد. امتیازدهی دولتهای غربی به جریانات اسلامی و برسمیت شناسی آنها، این دولتها را نیز در تروریسم اسلامی و بویژه جنایات این نیروهای اسلامی علیه مردم در خود کشورهای اسلامزده، که هیچگاه مورد اعتراض جدی دولتهای غربی نبوده است، شریک و همدست میکند. نزدیکی این دو قطب ارتجاعی نه تنها در ماهیت تروریستی اهداف و مضمون سیاست آنان تغییری نمیدهد بلکه کنه ارتجاعی این سیاستها را بیش از پیش رسوا و برملا میکند. “صلح تروریستها” نیز مانند جنگ تروریستها ارتجاعی و ضد انسانی است. هر اندازه سازش و نزدیکی طبقه حاکمه و دولتهای بورژوائی غرب با جنبش اسلام سیاسی عملی شود ، به همان میزان قطببندی میان مردم سکولار و آزادیخواه و متمدن دنیا از یکسو و دول غربی و نیروهای اسلامی از سوی دیگر عمیق تر و گسترده تر خواهد شد.

با توجه به شرایط فوق حزب کماکان مبارزه جهانی با اسلام سیاسی را یک امر مهم خود میداند و بویژه بر انجام وظایف زیر تاکید میکند:

١- مقابله جهانی با جنبش ارتجاعی اسلام سیاسی و سیاستهای ارتجاعی دولتهای غربی مستقل از درجه دوری و نزدیکی این دو قطب بیکدیگر

۲- افشای سیاستهای سازشکارانه و مماشات جویانه دولتهای غربی در قبال جمهوری اسلامی و دیگر نیروهای اسلامی

٣- بسیج مردم جهان و افکار عمومی بین المللی برای انزوای هرچه بیشتر جمهوری اسلامی و تحت فشار قرار دادن دولتهای غربی و نهادهای بین المللی برای تحریم سیاسی – دیپلماتیک جمهوری اسلامی

٤- افشای ماهیت ارتجاعی کل نیروهای اسلام سیاسی و مقابله با تلاش دولتهای غربی برای تقسمیبندی این نیروها و حمایت از “اسلام معتدل” در برابر فاندامنتالیست و غیره

٥- مقابله با امتیازدهی دولتها به نیروهای اسلامی در جوامع غربی تحت عنوان نسبیت فرهنگی و مالتی کالچرالیسم

٦- جلب حمایت افکار عمومی و نیروهای مترقی و آزادیخواه جهان از مبارزات و جنبش انقلابی مردم ایران و اشاعه و رواج دادن این حقیقت که یک گام اساسی برای به شکست کشاندن جنبش ارتجاعی اسلامی و پایان دادن به این کشمکش ارتجاعی میان دولتهای غربی و تروریسم اسلامی، سرنگونی جمهوری اسلامی بقدرت انقلاب مردم است.

حزب بار دیگر همه نیروهای چپ و آزادیخواه و سکولار و کل جهان متمدن را به مبارزه علیه جنبش فوق ارتجاعی اسلام سیاسی و سیاستهای سازشکارانه و مماشات جویانه دولتهای غربی در رابطه یا نیروهای اسلامی در خود غرب و در کشورهای اسلامزده فرامیخواند. *

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *