بعد از آتش زدن قرآن بوسیله معترضین به مراسم عاشورای جمهوری اسلامی در هامبورگ بحثهائی در نقد این عمل، حتی در میان مخالفین جمهوری اسلامی و اته ئیستها، مطرح شده است.
میگویند این شیوه اعتراض توهین به عقیده مسلمانان است، باعث تحریک احساسات آنها میشود و راه را بر گفتگو و بحث منطقی در نقد اسلام میبندد. عده ای آنرا با کتابسوزان فاشیستها مقایسه میکنند و و از حزب میپرسند که آیا از آتش زدن قرآن حمایت میکنید و یا آنرا توصیه میکنید؟
امروز در سمیناری که در این مورد داشتم به این نکات و سئوالات پاسخ دادم اما خبر سوء قصد به سلمان رشدی که ساعاتی قبل منتشر شد مرا برآن داشت که یادداشتی نیز در این باره بنویسم. به نظر من حمله به سلمان رشدی بار دیگر نشان میدهد که چرا مردم آزادیخواه قرآن را به آتش میکشند.
نقد مذهب و آزادی بی قید و شرط بیان و عقیده
قبل از هر چیز باید تاکید کرد که نقد مذهب اساس و محور آزادی بیان و عقیده و دیگر آزادیهای مدنی است. هم عملا و تاریخا مبارزه برای این آزادیها با مبارزه علیه مذهب در عصر روشنگری و رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه تنیده شده است، و هم از نظر تحلیلی آزادی بیان و عقیده به آزادی نقد مذهب و مقدسات مذهبی گره خورده است. پاپ و کشیشها و آیت الله ها و آخوندها و اتوریته های هر مذهبی همیشه آزاد بوده اند که از محراب و منبر و کلیسا و مسجد و رسانه ها و تریبونهای دولتی و غیر دولتی خرافاتشان را به خورد جامعه بدهند. و در مقابل، این اته ئیستها و منتقدین مذهب و خرافات و تابوهای مذهبی، و مدافعین علم و حقیقت بوده اند که زبانشان بریده شده است، شکنجه و اعدام شده اند، مثل جوردانو برونو زنده زنده در آتش سوزانده شده اند و یا مثل سلمان رشدی حکم قتلشان صادر شده است. آزادی عقیده و بیان در اساس و جوهر خود بجز ازادی نقد بی قید و شرط و همه جانبه مذهب معنائی ندارد. کسانی که مدعی طرفداری از آزادی بیان هستند به شرط آنکه “به مقدسات مذهبی توهین نشود” در واقع چیزی از آزادی بیان بجا نمیگذارند. این بویژه در مورد جوامع اسلامزده ای نظیر جمهوری اسلامی بیش از هر جای دیگر صادق است.
توهین به مقدسات
یک استدلال مخالفین آتش زدن قرآن اینست که “نباید به عقاید و فرهنگ افراد توهین کرد”. بویژه طرفداران نظریه نسبیت فرهنگی و مالتی کالچرالیسم نه تنها با این تابو شکنی ها و کلا هرنوع نقد اسلام و هر مذهبی مخالفند بلکه “احترام به عقاید مذهبی مردم” را نوعی آزادیخواهی و نشانه تمدن قلمداد میکنند. اینجا احترام به افراد با احترام به عقایدشان یکی گرفته میشود. انسانها محترمند ولی هر عقیده ای قابل احترام نیست. اعتقاد به جنایاتی نظیر شلاق و سنگسار، اعتقاد به قصاص و قطع اعضای بدن، اعتقاد به واجب القتل بودن از دین برگشتگان و اعدام همجنسگرایان، اعتقاد به فرودستی زن و تجاوز به دختر بچه ها تحت عنوان ازدواج شرعی و نظایر آن نه تنها قابل احترام نیست بلکه باید عمیق و پیگیر به نقد کشیده بشود. باید با نفس اعتقاد به خدا و پیغمبر و احکام الهی و مقدسات و تابوهائی نیز که اساس این نوع احکام وحشیانه در اسلام و همه مذاهب است قاطعانه مقابله کرد. احترام به افراد هر اندازه هم با عقایدشان مخالف باشیم را باید حتما رعایت کرد اما دقیقا بخاطر احترام به انسان و انسانیت است که وظیفه داریم عقاید خرافی و ضد انسانی را به نقد بکشیم. این احترام به افراد و احترام به انسان و انسانیت است که ما را ملزم میکند عقاید مذهبی را نقد و افشا کنیم.
و بالاخره باید به این نکته نیز اشاره کرد که تا آنجا که به جمهوری اسلامی مربوط میشود ادعاهائی نطیر “توهین به عقاید مسلمانان” و یا “جریحه دار شدن احساسات مردم مسلمان” وغیره تنها پوششی برای دفاع از منافع زمینی و مادی جانیان حاکم بر ایران و دیگر نیروهای جنبش اسلام سیاسی است. با انتشار کتاب آیات شیطانی و یا کاریکاتورهای شارلی ابدو و یا آتش زدن قرآن این توده مردم نیستند که احساس توهین میکنند بلکه این جمهوری اسلامی است که احساس سرنگونی میکند. این مردم عادی نیستند که کف بدهان می آورند و قمه میچرخانند بلکه حزب الهی ها و نیروهای وابسته به حکومتی هستند که بقایش در گرو این قمه چرخانیها است. آیات شیطانی و شارلی ابدو و آتش زدن قرآن، مانند بی حجابی، کل موجودیت جمهوری اسلامی را به خطر می اندازد. دستاویز “توهین به عقاید و مقدسات واحساسات مردم” را باید از دست این جانیان خارج کرد.
از روشنگری تا مبارزه سیاسی و میدانی
ممکن است کسی این بحث تفکیک میان احترام به افراد و احترام به عقاید افراد را بپذیرد ولی اقدامی مثل آتش زدن قرآن را شکل مناسبی در نقد اسلام نداند. برخی میگویند این نوع اقدامات راه را بر نقد روشنگرانه و منطقی اسلام می بندد. در ضرورت روشنگری و آگاهگری علیه اسلام و کلا همه مذاهب تردیدی نیست، ولی مساله اینجاست که اسلام بویژه در ایران، صرفا یک عقیده نیست، بلکه یک ابزار سرکوب و جنایت در دست حکومت است. اسلام در ایران امروز ایدئولوژی دولتی و توجیه گر قوانین و سیاستهای یک حکومت هار و جنایتکار است که بیش از چهاردهه است زندگی هشتاد میلیون انسان را به جهنم تبدیل کرده است. اینجا دیگر صرفا بحث منطقی و نقد روشنگرانه کافی نیست. در برابر عقیده به سنگسار و یا عقیده به فرودستی زن و یا عقیده به اعدام همجنسگرایان میتوان و باید روشنگری کرد ولی وقتی این عقاید به قانون جامعه و عملکرد دولت تبدیل شد، وقتی یک اعتقاد ضد انسانی به عملکرد ضد انسانی تبدیل شد، آنوقت باید در عرصه مبارزه اجتماعی و سیاسی به جنگش رفت. آتش زدن قرآن در این میدان صورت میگیرد. این یک ابراز خشم و اعتراض جامعه نه به عقاید افراد بلکه به عملکرد جنایتکارانه دولتی است که با اتکا به احکام و آیات قرآنی خون جامعه را در شیشه کرده است. وقتی احکام اسلامی به قانون و سیاست دولتی تبدیل شود، اعتراض سیاسی و خیابانی به مقدسات اسلامی را نیز به میدان میکشد. این خود جمهوری اسلامی است که قرآن را به آتش انداخته است. خود جمهوری اسلامی است که با اتکا به قرآن و ” آیات و احکام الهی” بروی جامعه شمشیر میکشد و جنایات خود را توجیه میکند. لذا این کاملا قابل درک است و باید به مردم جان به لب رسیده کاملا حق داد که قرآن و مقدسات اسلامی را به آتش بکشند. بر مبنای احکام همین کتاب است که زندگی مردم ایران را به آتش کشیده اند، که در چهار گوشه دنیا ترور و جنایت میکنند، که نویسندگان و کاریکاتوریستهای شارلی ابدو را به گلوله می بندند، که فتوای قتل سلمان رشدی را صادر میکنند و به جان او سوء قصد میکنند. آتش زدن قرآن یک شکل نمادین و خشمگینانه اعتراض به همه این جنایات است.
شیوه مبارزه حزب ما با مذهب
از ما میپرسند آیا حزب آتش زدن قرآن را توصیه میکند و یا خود به چنین شیوه هائی دست میزند؟ خیر، مبارزه حزبی از اعتراضات فردی متمایز است. ما بعنوان یک حزب شیوه های مبارزاتی خود را داریم و آتش زدن قرآن جزو این شیوه ها نیست ولی به مردم حق میدهیم به هر شیوه ای علیه جمهوری اسلامی و علیه اسلام اعتراض و مبارزه کنند. از لگد کردن عمامه آخوندها در خیابانها تا برپائی”حسین پارتی” و تا به تمسخر گرفتن خدا و پیغمبر و امامان و مقدسات اسلامی در مدیای اجتماعی تا آتش زدن قرآن و تا نثار کردن “نقل و نبات” به اسلام و آیت الله ها در مترو و اتوبوس و معابر عمومی و غیره و غیره. اینها همه اشکال مختلف اعتراض و فوران خشم بر حق مردم علیه حکومت اسلامی است.
در کنار و در دل این برآمد ضد مذهبی جامعه، ما بعنوان یک حزب سیاسی در عرصه مبارزه با مذهب نیز مثل هر عرصه دیگری با سازماندهی نبردها و کارزارهای اجتماعی به جنگ حکومت و ایدئولوژی اسلامی اش میرویم. بعنوان نمونه در مقابله با همین بساط عاشورای حکومتی جمهوری اسلامی ما هر ساله در شهر تورنتو کانادا با سازماندهی یک اعتراض و آکسیون اجتماعی پر قدرت به مقابله پرداخته ایم و جمهوری اسلامی را هر سال بیشتر به عقب نشانده ایم. تا حدی که امسال موفق شدیم بساط عزاداری عاشورا را از خیابانهای تورنتو تماما جمع کنیم. یا نوزده سال قبل با سازماندهی یک کمپین گسترده که چند سال بطول انجامید توانستیم از برپائی دادگاههای اسلامی (دادگاههای شریعه) در ایالت انتاریو کانادا جلوگیری کنیم. این مبارزات ما در واقع بیان و ترجمه حزبی اعتراضات خشمگینانه مردم علیه حکومت و مقدسات و تابوهای اسلامی اش در یک مقیاس اجتماعی است.
آخرین نکته این که ما هم در اپوزیسیون و هم زمانی که به قدرت برسیم به آزادی بی قید و شرط بیان و عقیده و تحزب کاملا وفاداریم. حکومت و نظام مطلوب ما، جمهوری سوسیالیستی، یک نظام و حکومت ایدئولوژیک نیست. در نظام مطلوب ما آنچه ممنوع است عملکرد به عقاید ضد انسانی و مخل آزادی و حقوق شهروندان است اما نفس اعتقاد به نظرات مذهبی یا هر نظریه ارتجاعی و ضد انسانی دیگری، و حتی بیان آنها، جرم نیست. ما با آگاهگری به جنگ این عقاید میرویم و نه با قانون و حکم دولتی. مردم حق دارند بر مبنای هر عقیده ای، حتی اسلام و یا هر مذهب دیگری، فعالیت فرهنگی و رسانه ای داشته باشند، کتاب چاپ کنند و نشریه منتشر کنند، حزب تشکیل بدهند و از همه حقوق مدنی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی مانند بقیه شهروندان جامعه برخوردار باشند. همانطور که بیخدایان و اته ئیستها و آنتی تئیستها، که در تمام طول تاریخ سرکوب شده اند، از همه این حقوق برخوردارند. یک تفاوت جمهوری سوسیالیستی با دیگر نظامهای تا کنونی در همین برسمیت شناسی آزادی بی قید شرط نقد مذهب در هرسطحی و با هر شیوه ای است. در چنین جامعه ای همه آزادند هر مقدساتی را به مسخره بگیرند و هر کتابی را به آتش بکشند اما نیازی به این امر نخواهد بود. زمانی که مذهب به عقیده تبدیل شد مبارزه با مذهب نیز صرفا امری فرهنگی و روشنگرانه خواهد بود و در این مبارزه ما ضد مذهبی ها پیروز خواهیم شد چون حقیقت با ما است.
١٢ اوت ٢٠٢٢